رمان آس کور پارت 72

3.1
(7)

 

 

 

حلقه ی دستانش را دور تن سراب محکم تر کرد و سینه هایش را چنگ زد.

 

_ آی حامی… از دیشب درد دارم هنوز، تو رو خدا دیگه نه…

ولم کن بذار برم ببینم کی در میزنه.

 

دست حامی روی پایین تنه اش لغزید و نوازش گونه سر تا سرش را لمس کرد.

 

_ گور باباش، جواب نگیره خودش بیخیال میشه میره.

خودتو سفت نکن برام توله سگ…

اینجات درد میکنه؟

خودم برات خوبش میکنم، این لیمو کوچولو دلش واسه زبون من تنگ شده!

 

سراب لب گزیده و دست روی دست حامی گذاشت. کوچکترین لمس از سمت حامی هورمون هایش را به سادگی فعال میکرد.

 

_ سیرمونی نداری تو؟ جون ندارم دیگه.

 

حین ور رفتن با بین پایش، خم شد و پوست سرخ شده ی گردنش را میان دندان هایش فشرد.

 

ناله ی آرام سراب جری ترش کرد و این بار مک عمیقی به همان نقطه زد.

آخ بلند و غلیظی از دهانش بیرون پرید و به گوش تمام کسانی که پشت در بودند رسید!

 

_ بیا بیرون دختره ی بی آبرو!

 

ملیحه خانم با غیظ به در کوبیده و شخصی از بین مردم گردن کشید.

 

_ توبه توبه، بازم صداهای خاک بر سری اومد حاج آقا، شنیدین؟

 

صدای هیاهو از بیرون خانه بلند شد و هر دو هراسان سر بلند کردند. سراب نگاه مات مانده اش را به حامی دوخت و زیر لب نجوا کرد:

 

_ یا خدا، چه خبره اون بیرون؟

 

حامی از روی دقت چشم ریز کرده و چند چین کوچک و بزرگ روی پیشانی اش نقش بست. هیسی گفت و گوش هایش را تیز کرد.

 

صدای همهمه و دعوا را به راحتی میشد تشخیص داد. آب دهانش را با صدا بلعید و سراب را رها کرد.

 

دست سمت لباس هایش برد و با ابروهایی در هم گره خورده غرید:

 

_ الان میفهمیم!

 

 

 

سراب سراسیمه خودش را به حامی رساند و سرش را به سرعت به چپ و راست تکان داد.

 

_ کجا میخوای بری؟ اینجا ببیننت شر میشه، خودم میرم ببینم چی میگن.

 

حامی او را کنار زده و شلوارش را تن زد.

 

_ گوه خوردن لشکر کشی کردن واسه تو، مگه تو بی صاحابی؟

اتفاقا بهتر شد، ما که قرار بود بالاخره رسمیش کنیم، چه روزی بهتر از حالا؟

من دهن این خاله خان باجیا رو امروز میبندم تا یاد بگیرن سر تو کون هر کسی نکنن.

 

سراب هراسان لباس هایش را چنگ زده و از شدت هول شدگی پشت و رو پوشید. از بازوی حامی آویزان شد و ملتمس پچ زد:

 

_ نرو، خودشون خسته میشن میرن… شر میشه حامی دلم شور میزنه…

 

در حال کشمکش با حامی بود که صدای حاج آقا را شنید. در تلاش برای آرام کردن جو به شدت متشنجی بود که میان اهالی محل راه افتاده بود.

 

_ نشورین گناه این بنده خدا رو، هنوز که چیزی معلوم نیست.

شماها انگار برای جنگ و دعوا اومدین، چه خبرتونه؟

من اینجام که مسئله رو حل کنم، آروم باشین لطفا.

 

چشم گرد کرد و آرام روی گونه اش کوبید. حامی را به عقب کشید و با آرام ترین تن صدای ممکن نالید:

 

_ باباتم هست، آبروش میره… بذار خودم برم.

گناه داره حامی، الان تو از در این خونه بری بیرون دیگه نمیتونه سر بلند کنه تو این محل.

 

حامی حرصی و کلافه دست روی صورتش کشید و اشاره ای به در زد.

 

_ بی ناموسا دختر تنها گیر آوردن خیمه زدن اون بیرون، تو از پس اینا بر نمیای. با هم میریم تا دهنشون بسته شه و زر زر نکنن.

 

_ برمیام، این همه سال بر اومدم. بمون همین جا من برمیگردم، به خاطر بابات…

درد رفتن نگار رو دوششه، دیگه ما نشیم قوز بالا قوزش…

 

 

با اینکه راضی به اینکار نبود و عمیقا دلش میخواست امروز همه چیز را علنی کند، اما زور نگاه ملتمس سراب به حرص و عصبانیتش چربید و سری تکان داد.

 

_ باشه ولی زیاد گوه بخورن میاما!

 

سراب حین سر کردن چادرش اخمی کرده و چشم غره ای رفت.

 

_ بیخود، خودم درستش میکنم.

 

با قدمهایی بلند خودش را به در رساند و بعد از کمی مکث که برای تسلط بر استرسش بود، در را گشود.

 

همهمه ها خوابید و تمام نگاه های شماتت گر و کنجکاو روی سراب ثابت شد.

 

در نگاه اول چهره ی سرخ شده و دانه های عرقی که روی پیشانی حاج آقا خودنمایی میکرد را دید و نگاه پر از شرمندگی اش را از او گرفت.

 

سر به زیر انداخت و گلویی صاف کرد. چادرش را زیر گردنش سفت چسبید و گفت:

 

_ سلام حاج آقا، مشکلی پیش اومده؟

 

قبل از اینکه حاج آقا دهان باز کرده و چیزی بگوید، ملیحه خانم سمتش حمله کرد و موهایش را از روی چادر چنگ زد.

 

شنیدن صدای ناله های سراب همه شان را بابت هرزه بودنش مطمئن کرده بود و به خودشان اجازه ی هر کاری برای پاک کردن این ننگ میدادند.

 

سراب هینی گفته و غافلگیر از حرکت ملیحه خانم، جیغ بنفشی کشید.

غیر ارادی و از روی درد، دست روی دستان ملیحه خانم گذاشت و آخی گفت.

 

_ مشکل خود تویی دختره ی هرزه!

محله رو به گند کشیدی، فکر کردی کسی نمیفهمه چه غلطی میکنی؟

همه ی جوونا رو از راه به در کردی با این هرزگیات حروم زاده!

 

_ وای ملیحه خانم تو رو خدا ولم کن… مگه من چیکار کردم؟

 

با درد ناله کرده و دستش از روی چادر سر خورد. کبودی ها و سرخی های روی گردنش، شد مهری برای تایید تمام شایعات!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ

دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا 4.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
IMG 20240524 022150 623

دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیانا
دیانا
9 ماه قبل

وا مگه پشت بلندگو اخ ناله میکرده

Mobina
Mobina
9 ماه قبل

ب شدت‌ چرته اینا بیرونن تو اوج همهمه بعد صدای آخ طرفو میشنون! بعدشم مسخره اگر قرار بود زودی همه صدا این چیزا رو بشنون ک تازه عروس دومادها و زن و شوهرها هیچ وقت آبرو نداشتن… خدایی چیزی ب ذهنتون نمیرسه چرا چرت می‌نویسید مگه مجبورید رمان بنویسید! ب شدت‌ آبکی و مضخرف شده😒
بالا 90 درصد رمان فقط محتوای س این دوتاست ن چالشی ن چیزی

ساجده
ساجده
پاسخ به  Mobina
9 ماه قبل

وای چقدر حق گفتی👍🏻

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x