رمان آس کور پارت 84

3.6
(10)

 

 

 

 

نیم نگاهی سمتش انداخت و پوزخندی زد. در سکوت کارش را از سر گرفت و حامی هم با لبخند کنارش ایستاد.

 

_ بازم که داری تلخی میکنی لیمو خانم!

 

لیوان کفی را از دست سراب بیرون کشید و زیر آب گرفت که سراب با تمسخر و دهان کجی گفت:

 

_ بفرما برو پیش اون خودشیرینایی که از سر و کولت بالا میرن!

کسی زورت نکرده تلخی منو تحمل کنی.

 

با حرص شیر آب را بسته و از پشت دندان های چفت شده اش غرید:

 

_ کمک لازم ندارم، فقط از جلوی چشمام گمشو نمیخوام ریختتو ببینم.

 

کف دست حامی تخت سینه اش نشست و بی آنکه اختیاری روی حرکاتش داشته باشد، در جا چرخیده و کمرش به کابینت برخورد کرد.

 

_ برای کمک نیومدم، اومدم که کنارت باشم… چون تلخی تو برام قد تموم شیرینیای دنیا، شیرینه…

 

ای لعنتی زبان باز!

با همان نیم مثقال زبان لعنتی اش، دل برده و باز هم میبرد و میبرد…

 

هر چه بر لب و دهانش فشار آورد تا آن خنده ی ذوق زده و مضحکانه رویشان ننشیند، موفق نبود.

 

خنده اش از نگاه حامی دور نماند و بلافاصله لبهایش را بی انعطاف به دهان کشید.

 

داشت لذتش را میبرد اگر سراب مشت هایش را بر سینه اش پیاده نمیکرد.

با اوقات تلخی عقب کشید و تمام صورتش را رد اخم پوشاند.

 

_ میگیرم همینجا جرت میدم، جوری که صدات به گوش کل محل برسه… دِ آروم بگیر زن!

 

سراب کف دستش را روی لبهایش گذاشت و پشت چشمی نازک کرد.

 

_ به روت خندیدم پررو نشو، هنوز ازت ناراحتم آقا حامی.

 

دست به سینه سر سمت مخالفش چرخاند و لب برچید.

 

_ با دو تا ماچ و موچم رفع نمیشه.

 

سر خم کرده و کنار گوشش، با لحنی که میدانست دخترکش را دیوانه میکند پچ زد:

 

_ با دو تا تقه و تلمبه چی؟!

 

 

 

سر سمت عقب پراند و نفس کلافه اش را با شدت بیرون داد.

 

_ جون به جونت کنن آدم نمیشی تو!

 

نگاهی پر از بغض و کینه و نفرت سمت در آشپزخانه انداخت و دستانش مشت شد.

 

_ اصلا اون اینجا چیکار میکنه؟

چی میخواد از جون تو که چسبیده بهت؟

نمیفهمه تو زن داری؟ نمیفهمه باید مراعات کنه؟

 

دست خیس حامی روی کمرش نشست و آرام نوازشش کرد. به خوبی حال و روز سراب را درک میکرد.

عین همین حال را روز خواستگاری سراب داشت…

 

هنوز هم با یادآوری اش گر میگرفت، انگار دستی روی گلویش نشسته و راه نفسش را میبست.

 

فکرش را بکن، قلبی داری که بیرون سینه ات می تپد و ناگهان کسی برای تصاحبش می آید…

 

آری، بیرون سینه ات است، تپش هایش را حتی حس هم نمیکنی، اما باز هم قلبت است.

قبلی که بی وجودش جانی در تنت نمیماند…

قلبی که وجودت وابسته به وجودش است.

 

_ من واسه کارای خودمم جواب پس نمیدم دلبر، تو بابت کار بقیه بازخواستم میکنی؟!

 

_ خوشم نمیاد ازش…

 

قیافه ی زار و دلخورش، حامی را برای چلاندنش ترغیب میکرد. تنش را به تن کوچک و آتشینش چسباند و روی صورتش خم شد.

 

_ منم… فقط از تو خوشم میاد، فقط تو…

بقیه ی چیزا مهمه؟ نه…

فقط همین مهمه که من از تو خوشم میاد و هیچکس دیگه نمیتونه یه ثانیه به چشمم بیاد.

قربون شکل ماهت برم که اخم میکنی قلبم وامیسته…

 

سر روی سینه اش گذاشت و از ته دل «خدانکنه» ای زمزمه کرد.

 

_ عمو کارای طلاقو سپرده بود دست یکی از دوستاش و همه چیز تقریبا حل شده، اومده بودن همین خبر رو بدن.

 

قلب سراب با حرف بعدی اش از حرکت ایستاد.

 

_ باهام ازدواج میکنی دلبرکم؟

 

 

 

بن بست!

نام جایی که ایستاده بود بن بست بود.

بن بستی دو طرفه که نه راه پس داشت و نه راه پیش.

 

قلبش از خوشی و هیجان نبود که نمیزد، از وحشت بود.

ترس از آینده ای داشت که حالا دیگر نامعلوم نبود و کاش… کاش نامعلوم میماند.

 

همسر قانونی حامی میشد؟

بعد چه؟ با کدامین پا از این خانه میرفت که آن موقع نه پای دل داشت و نه پای جسم.

 

اگر هم قبول نمیکرد که نمیشد. چه بهانه ای برای سر دواندن این آدمها میاورد اویی که خودش میخواست زودتر عروس این خانواده باشد؟

 

کاش قبل از علنی شدن و جدی شدن همه چیز، به آن مدارک لعنتی دست میافت و خودش را زودتر از این مخمصه نجات میداد.

 

_ سراب جانم، زندگی حامی، باهام ازدواج میکنی؟

نه پنهونی، نه با ترس و دلهره، نه با وجود یه زن دیگه تو زندگیم، اینبار اونطور که لایقته… اونطور که وظیفمه نوکریتو کنم، قبولم میکنی؟

اجازه میدی تا آخر عمر مردت باشم؟ همدمت باشم؟ کنارت باشم؟ غمخوارت باشم؟

منت میذاری رو سرم و برام خانمی کنی؟ بشی تاج سرم؟

 

او میگفت و خبر نداشت از دلی که از خدایش بود مقابل تمام علامت سوال ها، یک بله ی بزرگ و پررنگ بگذارد.

 

از خدایش بود که جانش را برای این مرد بدهد اما کفه ی ترازوی سمت راغب، از هر جهت که نگاه میکرد سنگین تر بود…

 

او ناچار بود در این دو راهی راغب را انتخاب کند که اگر نمیکرد، راغب در و دیوار این خانه را با خون عزیزانش نقش و نگار میزد.

 

قلبش که گناهی نکرده بود، میشد تا روز رفتن کمی با خواسته اش راه آمده و مدارایش را کند.

 

روی پنجه ی پا بلند شد و «دوستت دارم» های پر عشقش را روی لبهای حامی اش، مردش، همدمش، همه کسش سنجاق کرد…

 

چقدر گناه دارن…🥲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۴ ۱۳۲۸۴۴۱۱۹

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 2 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۶ ۱۷۰۶۰۹

دانلود رمان شهر بی شهرزاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
8 ماه قبل

واقعا چقدر گناه دارن
حالم بد شد

Tamana
8 ماه قبل

وچقدررر پیداست ک الان آرامش قبل از طوفانه

P:z
P:z
پاسخ به  Tamana
8 ماه قبل

تمنا سلاممم
کجایی توو
نمیدونی چقد دلم برات تنگ شدهه
خوبیی؟
دانشگاه رفتی یا دوباره کنکور داری به سلامتی؟
امیدوارم هر جا که هستی سلامت باشیی
حالا اگه ببینی پیاممو😂🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

P:z
P:z
8 ماه قبل

بمیرم برا دلشونن😭💔

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

کاش بره راغب رو به پلیس لو بده

camellia
camellia
8 ماه قبل

ممنونم که خوب و منظم و به موقع پارت گزاری میکنید😍 و ممنون به خاطر رمان قشنگتون.

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط camellia

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x