رمان «آوای تـوکــا» پارت 9

4.3
(206)

 

 

 

 

 

کامم را تلخ کرده که تلخی می کنم .

 

– از تو گذشتم از این نگذرم ؟

 

– نیش میزنی ؟

 

– نزنم ؟

 

دهانم را می‌بندد . کروسان را در دهانم می چپاند .

 

چشمانم گرد میشود و او به گردی چشمانم می خندد.

 

بزور فرو میدهم . اما ته دلم را می گیرد . به دلم مزه می کند ‌.

 

وروجکم هم به نظر راضی است که بالاخره جست و خیز می کند و در شکمم شنای پروانه می رود.

 

لیوان کاغذی را دوباره پیش می کشد .

 

– بخور گرم بشی .

– با این گرم میشم ؟

 

دو پهلو حرف میزنم ولی می فهمد منظورم چیست .

 

من نسبت به زندگی مشترکمان سرد شده ام

 

اخم می کند . اه می کشد .

 

– کینه ای نبودی توکا .

 

– توهم خائن نبودی مهبد .

 

– من خیانت نکردم به موت قسم .

 

– خیانت رو تو چی می بینی ؟

– مجبور بودم .

 

نیشخند میزنم و با طنعه تکرار می کنم : مجبور !

 

#پارت۶۳

 

بغل باز می کند ، می خواهد سرم را به سینه ستبرش بکشد که مشت ظریفم نصیب قفسه سینه اش می‌شود عوض سرم.

 

دردش نمی آید ،می دانم که مشت کوچکم درد به او تحمیل نمی کند .

 

مشت ظریف من کجا و سینه عضلانی او که سال ها خاک باشگاه خورده است کجا ؟

 

اخم نمی کند .‌

 

ابرو درهم نمی کشد .

لب کش می دهد و سینه سپر می کند و می گوید :

 

– بزن اگه ارومت می کنه‌ . به مولا نامردم اگه خم به ابرو بیارم.

 

خروسی بی محل آن وسط قد علم می کند .

 

زنگ موبایلش سوء ظنم را می برد به آن زن . به بیوه برادرش که حالا هووی من است و همسر او .

 

اکراهش را که برای جواب دادن می بینم .

 

کینه در میان نگاهم می لولد . بغض نیش میزند .

 

– چرا جوابشو نمی‌دی ؟

 

#پارت۶۴

 

– کون لق هرکی پشت خطه حالا خوب شد ؟

 

– خرم می کنی ؟

 

می خندد ، به هنگام خنده گونه اش چال می افتد .

 

بر وسوسه لمس چاله گونه اش سرپوش می گذارم .

 

– نیستی مگه ؟

 

چال گونه اش موروثی است . از مادرش زرین تاج خانوم به ارث رسیده است .

 

پشت چشم نازک می کنم ولی جوابش را نمی دهم ‌ .‌کل کل می کند که قفل زبانم باز شود .

 

– زبونت کوش ؟

 

خروس بی محل ول کن ماجرا نیست . زنگ پشت زنگ می‌زند .

 

دلم می‌گیرد .‌دلم پر می‌شود آن‌قدر پر که اضافه اش از چشمانم سرریز می‌شود .

 

 

نوچ بلندی می کند و صورتش را دست می کشد .

 

– گریه ات تو این گیر واگیر واسه چیه لاکردار ؟

 

#پارت۶۵

 

به آسمان نگاه می دوزم . هولناک شده است .

 

از گیر افتادن در جاده می ترسم . از همان بچگی بزرگترین وحشتم است .

 

– خاله سوسکه ؟ قناری مهبد ؟

 

بمی صداش قلبم را به تپش دیوانه وار وا نمی دارد .

 

– اون چیته ؟

 

عصبی می خندد . غیظ نگاهش را به رخم می کشد .

 

– هی اون اون . اون به تخم چپمه . حالا ول می کنی ؟

 

 

بینی بالا می کشم .

– به تخم چپته و عقدش کردی ؟

 

ول کن ماجرا نیست این بختک افتاده بر زندگیمان. این زالوی چنبر زده بر زندگیمان.

 

– جوابشو بده تلف شد.

 

– دلت واسه اون می سوزه ؟

 

نیشخند می‌زنم.

– دلم واسه خودم می سوزه.

 

پوف بلندی می کشد .

 

می خواهد پیاده شود و در غیاب من جواب هوویم را بدهد که طاقت از کف می دهم و زبانم لای دندان نمی ماند‌.

 

– اگه سر و سری بینتون نیست پس از چی می ترسی که همین‌جا جلو من جوابشو نمی‌دی هان ؟

 

#پارت۶۶

 

دست مشت می کند و به پیشانی خودش می کوبد .

 

از لای دندان می غرد :

 

– رد دادی به مولا! بالا خونه ات رو دادی اجاره . کی تا حالا سر و گوشم جنبیده بی ناموسی ازم دیدی که حالا بار دومم باشه ؟

 

ندیده بودم که چشمانش به جزء من به دنبال کسی بدود .

 

 

هرز نپریده بود تا به حال ولی این زن ، زن کوچه و خیابان نبود زن عقدی اش بود هرکسی نبود.

 

– زنته ، حلالته شرعی عرفی . غیر اینه ؟

 

شقیقه اش نبض می گیرد .

خودش هم سرخ می شود عین آسمانی که حالی به حالی است .

 

– نیش میزنی تا ناکجای ادمو می سوزنی دختر . من هیچ صنمی با این زن ندارم مگه تو شناسنامه .

 

#پارت۶۷

 

– نیش میزنی تا ناکجای ادمو می سوزنی دختر . من هیچ صنمی با این زن ندارم مگه تو شناسنامه .

 

همین کم چیزی نیست . همین صنم در شناسنامه مرا خرابم کرده است.

 

ویرانم کرده. جگرم را کباب کرده است.

 

چه راحت می گفت صنمی ندارم مگر در شناسنامه . همین خود کم چیزی بود ؟

 

 

قلبم درد می گیرد ‌.

– اگه جاها برعکس بود همینطور ساده به زبون می آوردیش ؟

 

 

رگ گردنش باد می کند. نگاهش خون افشان می شود . پنجه اش هم مشت می‌شود.

 

به غیرتش برمی خورد .

 

من هم وقتی پای نفر سوم به زندگی مشترکمان باز شد به غیرت بر خورد.

 

 

به صندلی راننده مشت می کوبد :

– دیگه نشنوم ازت توکا . اب بکش دهنتو تا خودم واست نکشیدم.

 

 

دهان اب نمی کشم . دختر افتاب مهتاب ندیده ساده لوح دیروز نبودم.

 

در این زندگی مار خورده افعی شده بودم .

 

 

بیرون می رود و در را هم با شدت هرچه تمام تر بهم می کوبد .

 

#پارت۶۸

 

 

 

هر وقت دیگری بود از بابت آنکه عصبی ‌اش کرده ام خودخوری می کردم . پوست خودم را می کندم.

 

 

خودم را به در و دیوار می کوبیدم ولی حالا بیش از انکه عذاب وجدان داشته باشم دلهره دارم که پشت خط با زن چه می گویند .

 

 

زمان کش می اید وزنه پای ثانیه ها انگار کسی بسته است.

 

در دلم رخت می شویند .

 

 

به ظاهر صنمی میانشان نیست .

 

سر و سری باهم ندارند و صحبتشان پشت تلفن این چنین گل می اندازد که زمان و مکان از دستشان در می رود؟

 

چشمانم پر و خالی می شوند .

شک دارم . شک آفت است . بلای خانمان سوز است .

 

دلم می سوزد دلی که تا پیش از این خانه مهبد بود در اتش بی اعتمادی می سوزد و خاکستر می شود .

 

 

می آید اما دیر .‌

 

هیچ سر و سری میانشان نیست و پانزده دقیقه تمام زیر برفی که شدید است می ایستد به حرف ؟

 

 

روی موهایش برف نشسته است . دستش را جلو بخاری ماشین می گیرد.

 

 

می خواهم طعنه بزنم کنایه بزنم ولی بغض مجال نمی دهد .

 

#پارت۶۹

 

 

حرکت می کند . دیگر نازم را نمی کشد . بی‌تفاوتی اش را تاب آوردن سخت است. من تحملش را ندارم .

 

 

حواسش جمع رانندگی است و پرت من نیست .

 

نادیده ام گرفته است و من عادت ندارم از سمت او نادیده گرفته شوم .

 

 

داغ کرده ام . هوای ماشین در نظرم خفه است .

 

 

شیشه را پایین می کشم .

کله ام را بیرون می برم . باد سرد بدتر پوست صورتم را می سوزاند .

 

بالاخره عکس العمل نشان می‌د هد می غرد :

– سر بیار تو . به فکر خودت. نیستی بفکر بچم باش .

 

 

لج می کنم سر تو نمی آورم .

– توکا ! مگه با تو نیستم ؟

 

#پارت۷۰

 

جوابش را نمی دهم .

 

با یک مقابله به مثل ساده و لفظی من رگ گردنش ورم می کند و خود پانزده دقیقه تمام زیر بارش بی امان برف با آن زن که می‌گوید سر و سری باهم ندارند تلفنی اختلاط می کند.

 

 

از سرعتش کم می کند و من هم با آنکه پوستم مور مور می شود به لجبازی ادامه می دهم .

 

– اون روی سگ منو بالا نیار توکا.

 

– اون روی سگت بالا بیاد با زن برادرت پونزده دقیقه تمام زیر برف وامیستی به گل گفتن و گل شنفتن ؟

 

پوفی می کشد . ماشین را به شانه خاکی جاده که حالا برفی است می کشاند.

 

سر بر می گرداند . از گوشه چشم می بینمش .

 

– تو منو این طور شناختی ؟

 

– من نشناختمت . اگه شناخته بودم باهات ازدواج نمی کردم .

 

 

– سر تو بیار تو سرما میخوری میافتی تو جا .

 

– سرما بخورم به جهنم.

 

#پارت۷۱

 

– چرا منو سگم می کنی توله ؟

 

 

بیشتر از این نتوانستم باد سردی که به صورتم سیلی می‌زد را تحمل کنم.

 

 

 

دندان هایم از فرط سرما بهم می خورد ولی با همان لرزی که فکم را در بر گرفته بود می گویم :

 

 

– صد رحمت به سگ باز اون وفا داره….تو چی ؟

 

 

 

نفهمیدم کی پیاده می شود.

 

کی در سمت من را باز می کند با مردمکی گشاد شده نگاهش می کنم‌.

 

 

می خواست بیرونم کند ؟

 

از صورتش چیزی نمی فهمم .

 

اخم دارد . گره کور بین پیشانی‌اش افتاده است..

 

– بیا پایین ببینم .

 

برای ماندن در آن ماشین خواهش نکردم .

 

سرما شرف دارد به ماندن با خواهش و تمنا .

 

#پارت۷۲

 

بی حرف پس و پیش پیاده می شوم . می خواهم راه از او جدا کنم که از بازویم می گیرد و نگهم میدارد.

 

 

– کجا سرتو انداختی زیر داری میری ؟

 

کجا را دارم که بروم ؟ خودمم هم نمی دانم .

 

دلم از بی سرپناهی خودم می گیرد مچاله می شود.

 

می خواهم بازویم را از دستش بیرون بکشم که اجازه نمی دهد.

 

زورم به او نمی رسد نمی توانم بازویم را پس بگیرم.

 

یک سر و گردن از من بلند قد و قامت تر است.‌

 

برای زل زدن در چشمانش باید روی پنجه پا بایستم .

 

نمی ایستم نگاهم بر روی زمین برفی می چرخد‌‌.

از چانه ام می گیرد و سرم را بالا می گیرد.

 

– با خودت فکر کردی می‌خوام بذارمت اینجا برم ؟

 

 

بر نوک بینی یخ زده ام با لبانش داغ می گذارد و من خشکم می‌زند . توقع‌اش را نداشتم .

 

 

 

بوسه‌اش دل گرمم نمی کند . به قلبم پل نمی زند . سینه ام شتاب نمی گیرد .

 

دلخورم دلچرکینم . فکرم الوده به آن زن است که زندگی ام را تصاحب کرده است.

 

مصر است در چشمانش نگاه بدوزم ولی نمی دوزم .‌

 

نخ و سوزن هم اگر بیاورد قادر به کوک زدن نگاهمان بهم نیست .

 

– منو چی می بینی ؟

 

زبانم در غلاف نمی ماند . نمی توانم زبان به کام بگیرم .

 

– یه خائن !

 

اه می کشد. جگر من هم با اهش می سوزد.

 

– بابا دستخوش عیال .

 

گوشی موبایلش بازهم می شود خروس بی محل.

 

 

ندیده حاضرم تمام مقدسات را گواه بگیرم که آن زن پشت خط است.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 206

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 015547 6582 scaled

دانلود رمان آدمکش 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو…
IMG 20230129 004339 7932

دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو 4 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
۱۶۰۵۱۰

دانلود رمان تموم شهر خوابیدن 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
~~~~
~~~~
5 ماه قبل

فقط منم که این جور مواقع معنی کلمه‌ مجبور رو نمیفهمم؟
اخه ینی چی مجبوری؟بنظر من اگه واقعا عاشقش بود میتونست از همه چیش بگذره ولی خیانت نکنه

Mana goli
Mana goli
5 ماه قبل

بازم هر کاری بکنه هر نیش زبونی بزنه دلش آروم نمیشه توکا حقم داره…

بانو
بانو
5 ماه قبل

لعنتی خیلی بدجور این موقع ها نه راه پیش داری نه راه پس …پیش بری خودت و غرورت له میشه پس بری خودت و دلت له میشه💔

به معنای واقعی خر که تو گل گیر کرده..

تو کف آووکادو
تو کف آووکادو
5 ماه قبل

بمیرم برا دلت توکا

رهگذر
رهگذر
5 ماه قبل

انگاری واقعا مبهد فقط توکا رو دوست داره وکسی جز اون رو نمی بینه

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x