شک نداشتم امیر که بیدار بشه و من و اینجا ببینه یا فقط بشنوه خودش سر از تنم جدا میکنه بهش حق میدادم اما الان فقط و فقط جون امیر مهم بود و بس…
لباس و که تنم کردم جلوی آینه به خودم نگاهی انداختم باورم نمیشد این منم لیلی که همیشه حد و مرز داشت کاراش هیچ وقت پاشو فراتر از عقایدش نمیذاشت اما الان با یه نیم تنه و دامن تنگ بلند کخ از هر دو طرفش چاک داشت و تالبهای شرتش بالا میومد …
خدایا خودت کمکم کن که از این بلای که توش گرفتار شدیم بتونم بیام بیرون
پشت میز نشستم و شروع کردم به آرایش کردن
می دونستم اگه همه چیز اونطوری که خواست پیش نره برای خودم دردسر میشه آرایش کردم با تنفر به صورت جدیدم نگاه کردم در اتاق باز شد و یه زن چاقو قد کوتاه وارد اتاق شد گفت
_ وقتشه بیا بریم پایین…
انگار پاهام به زمین چسبیده بود نمیتونستم خودمو تکون بدم از جام بلند شم
بالاخره به هر زحمت پشت سرمش راه افتادم پله ها را که پایین رفتیم صدای موزیک همه جا را پر کرده بود اما از بین اون همه صدای موزیکم می شد صدای خنده مرد های شهوت پرستی که این پایین بودن بشنوم.
بالاخره پا که توی این جمعیت گذاشتم نگاه همه به سمتم چرخید و شیخ با تحسین بهم نگاه کرد نزدیکم شد
_ می بینید دوستان یه هدیه ی قشنگ دارم براتون قراره زن امیر امشب برامون برقصه.
میدونستم ازقصد اسم امیرو میاره تا تحقیرش کنه تا بگه چقدر بی غیرته که زنش میون این همه داره لختم میرقصه.
سرم و پایین انداختم که صدای خنده هاشون به آسمون رفت.
شیخ اشاره کرد تا موزیک وعوض کنن.
وقتی آهنگ عربیه با ریتم تندی فضای سالن و پر کرد شیخ دست روی کمرم گذاشت منو بین جمعیت هل داد و گفت
_شروع کن زود باش…
اولین آهنگ تو دوست داری دیگه؟
دست و پامو گم کرده بودم صدای خنده هاشون توی سرم بود داشتم از حال می رفتم اما به زور شروع کردم اولین قدم و برداشتم شروع مکردم با ریتم آهنگ خودمو هماهنگ کردن
اما نمی تونستم تمرکز کنم و هر بدبختی دست و پا شکسته با آهنگ میرقصیدم اما وقتی آهنگ تموم شد
خودمو توی حلقه مردای دوروبرم دیدم همه روی سرم پول میریختن رو هر کدوم سعی داشتند تنم لمس کنن
هر کاری میکردم که دستشون بهم نخوره داشتم دیگه از حال می رفتم این همه فشاری که روی من بود برام زیادی بود از ته دل توی قلبم امیر و صدا کردم
صداش کردم تا بیدار بشه تا این همه بدبختی برای من تموم بشه من آدم این کارانبودم .
شک نداشتم امیر اگه بفهمه طاقت نمی آورد زنش ملکه اش لیلیش بین این همه مرد که با شهوت دارن بهش نگاه میکنن ومیرقصه و خودنمایی میکنه
با اشاره شیخ به سمتش رفتم و کنارش ایستادم.
برای ایستادن اما توانی نداشتم و مجبور شدم دستم و به دیوار بگیرم تا روی زمین نیفتم
شیخ به مردهای دور و ورش منو نشون داد و گفت
_خودم هم باورم نمیشه که زن امیر بیاد اینجابرای ما برقصه اما الان امیر روی تخت بیمارستان و زنش برای اینکه بتونه پولش و جور کنه داره اینطوری برای ما خودنمایی می کنه
نظرتون چیه امشب دو برابر پول بهش بدیم و بیشتر برامون برقصه و ما بیشتر لذت ببریم ….
دستام داشت میلرزید این آدم داشت منو تحقیر میکرد بدجوری هم داشت تحقیرم می کرد غیرت امیر و نشون گرفته بود بی پولی منو برای من خیلی عذاب داشت خیلی زیاد آهنگ دیگه ای گذاشتن دوباره شیخ من ووسط فرستاد
دیگه واقعا نمی تونستم خودمو تکون بدم چشام سیاهی رفت روی زمین افتادم صداهای دوروبرم واضح نبود فقط سایه های سیاه رنگ می دیدم و بس…
چشمامو که باز کردم گیج و منگ به اطرافم نگاه کردم توی یه اتاق ناآشنا روی تخت بودم. ردی تخت نشستم و دقیقتر نگاه کردم به سمت اتاق رفتم و بازش کردم اما با دیدن علی کنار در خیالم راحت شد نفس راحتی کشیدم و علی با دیدن من به سمتم اومد و گفت
_ حالتون خوبه خانم؟
خیلی منو ترسوندین چرا از حال رفته بودین؟
تازه یادم اومد چه اتفاقی افتاده و من چرا اینجام به قدری تحقیر شده بودم که اینطور از حال برم دستمو به دیوار گرفتم و رو بهش گفتم حالم اصلا خوب نیست می خوام برم پیشه امیر
سریع به سمتم اومد و گفت بهتره اول این لباساتونو عوض کنید نگاهی به خودم انداختم و اون لباس های مضحک و هنوزم توی توی تنم دیدم خجالت زده خودمو توی اتاق انداختم و درو بستم حال و روزم گریه داشت تنها راهی که بتونم از این بدبختی خلاص بشم بیدار شدن امیر بود سریع لباسامو عوض کردم و همقدم علی از پله ها پایین رفتیم تا خواستیم از در عمارت بیرون بریم جلومونو گرفتن و گفتند که شیخ باهات کار داره و نمیتونی الان بری
کم مونده بود علی باهاشون درگیر بشه اما جلوشو گرفتم و بهش گفتم میرم و خیلی زود برمیگردم مجبور بود حرفامو قبول کنه دوباره با اون خدمتکار به سمت اتاقی که شیخ اونجا بود رفتم وارد اتاق که شدم شیخ روی تختش دراز کشیده بود نگاهش به سمت در بود وقتی منو دید خودشو بالا کشید و روی تخت نشست
معلوم بود عصبانیه همون جا جلوی در ایستادم که با صدای بلندی رو به من گفت
_فکر کردی اومدی اینجا برای ناز و عشوه که از حال میری و مهمونی منو گند میزنی توش؟
سکوت کردم که اون با فریاد ادامه داد
_ امروز گند زدی شب خوبمونو خراب کردی و باید جبران کنی!
متحیر بهش گفتم مگه من از قصد بیهوش شدم پوزخندی بهم زد و گفت
_قصدی یا بی قصد برای من فرقی نمیکنه باید جبران کنی!
یه شب از ۱۰ روزت کم شد اما به جاش دو شب دیگه اضافه شد یعنی باید ۱۱ شب دیگه اینجا برای ما برقصی سعی کن دیگه از این بازیها در نیاری چون من حال و حوصله این چیزا رو ندارم.
خونم به جوش اومده بود دلم می خواست همین جا این آدم و بکشم اما نمیشد سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم رو بهش گفتم باشه الان می تونم برم می خوام برم پیشت امیر خنده بلندی سر داد و گفت
_ آره برو پیش امیر اما یادت نره فردا غروب باید برگردی همینجا میفرستم بیان دنبالت
از اتاق بیرون اومدم و با حال بدی خودمو به علی رسوندم و گفتم منو از اینجا ببر
علی جلوتر از من راه افتاد و از عمارت کذایی این شیخ بیرون رفتیم وقتی سوار ماشین شدیم رو بهش گفتم اول منو ببر خونه تا پسرمو ببینم دلتنگه پسرم بودم میخواستم اونم به دیدن پدرش ببرم
امیر سام و که بر داشتیم به طرف بیمارستان حرکت کردیم تمام طول مسیر پسرم رو بغل کرده بودم و بی صدا گریه میکردم
از امیر خجالت میکشیدم با این که چشماش بسته بود و منو نمی دید اما من شرمنده بودم حتی برای اینکه بخوام کنارش وایسم
بالاخره به بیمارستان رسیدیم و من سام توی بغلم اجازه رفتن پیش امیر را گرفتم داخل اتاق شدیم کناره امیر نشستیم و من توی سکوت فقط بهش نگاه کردم
امروز حرفی برای گفتن نداشتم احساس می کردم امیر از من دلخوره و این حس خیلی بدی بود خجالت میکشیدم باهاش حرف بزنم کمی که اونجا نشستیم گوشیم زنگ خورد و من مجبور شدم از اتاق بیام بیرون
نگاهی به شماره که انداختم شماره ناشناس بود تماس و وصل کردم که صدای هانا توی گوشم نشست با شنیدن صدای آشناش انگار که جون گرفته باشم
_سلام لیلی ما اینجاییم بگو کجایی تا بیایم پیشت!
دنیا رو بهم دادن با این حرفی که هانا زد انگار زنده شدم با خوشحالی آدرس بیمارستان و دادم و توی سالن منتظرشون نشستم
اومدنشون کمی طول کشید اما بالاخره من هانا و آرمین و از اون دور دیدم که دارن به سمت من میان پسرم توی بغلم به سمتشون رفتم و هانا با دیدن من محکم منو بغل کرد آرمین بهم نگاه کرد و باهام دست داد و گفت
_خوبی لیلی میدونی چقدر دنباله تو گشتیم چقدر نگرانت بودیم؟
🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یاسی امید موهاش خرمایه چشاش قهوه ای روشنه بینیش زیاد گنده نیس😂😂لباش معمولیه قدشم خیلی بلنده
اصن برو کافه ز پیداش می کنی
الناز می دونستم انقد ناراحت می شی اصلن نمی گفتم
فقط چون دفه قبل خیلی خوب استقبال کردی گفتم 😀
خوب کی ناراحتت کرده بگو بدم یاسی بخورتش
آیلین عکس خودته گیز؟؟؟؟😳😍
نه دوزلوسااااننننن😍😍😍😍😍
بله آیلین جان،
با اجازتون منم عکسمو گذاشتم،
سنین تایین یوخدو،
تشکر الیرام
چوخ گوزلسن گیززز😍❤
اعتماد به نفست کو؟؟؟😂
ایلین اصلی کدومتونه؟
ببخشید زهرا جونی تازه دیدم
به نظرم ساعت عالیه برای اقایون
البته من ک برای پسر عموم یا بابام بگیرم معمولا کیف پول یا کمربند و ساعت و اینا میگیرم
شهر شما چرم مشهد داره؟راستی شما هم یاسوجی هستین؟
من معمولا از اونجا میگیرم
عزیزم آیلین اصل و بدل داره؟؟؟؟
به به من آدام دیلم؟؟؟؟😐
نیوشا جان من ایلین اولی هستم،
دوتا ii دارم
داش ادمین میشه بگین کی پارت میذارین روانی شدم بخدا
لیلی شورشودراورده اه اه اه
سلام
خوبین همگی؟دلم تنگ شده بود واسه همه
سلام بر همگی خیلی دل تنگتون بودم
خوبین همه ؟
بادرساچه کارمیکنین ؟
عروس یا دوماد جدید نداریم؟
سلام خوبی؟
ممنون
والا همه عروس دومادن فقط ما موندیم!
ایلییییین نگو ک این خودتی. ای جووونم چقدر نازی عشق آجی ماشالله ب جونت گل ناز😘😘😘😘
مرررررررررررسی زهرا جانم
بله خودمم
خیلی محبت داری
یاسی گچ پاتو باز کردی؟
اخخخخ یاسی اشتباه شد
من تازه کامنت تو و ایلین و کیمیا و بقیه رو دیدم
شرمنده
ولی همتون از من خوشگل ترین و اینک رژ لب ندارم و عینک هم مال خودمه ینی واقعیه و اینک دماغم رو هم نبینین بهتره چون عقابیه😔😭😂😂😂❤️😭😭😭😔🙄😂
دیگ ببخشید چون کامنت هاتون رو ندیده بودم
چه عکس تو عکسی شده😂
سلام
النازززز خیلی بیشوریییییی
ممنون زهرا جون و هانا جون ولی من کجا شما کجا شما خیلییی از من بهترین
بههه داداش میلاد چ خبرا؟داداش من هی سراغتو میگرفتم اگ کامنت ها رو کامل بخونی میبینی
بچه ها کی وات داره
بهم بگه ک باهاش ب چت بپردازم 😂🙄😂😂
ابجی کیمیا ممنونم ولی تو خیلییی خوشگل و نانازی و اینک هیچ وقت خودتو دست کم نگیر تو هرجوری هم باشی بازم ی نویسنده ی خوشگلیییی❤️❤️
یاسی چطوری ابجی ؟؟از ما سراغی نمیگیری!!؟؟
خواهش گلی ولی هر کسی خوشگلی های خودشو داره عزیزم…درضمن اعتماد به نفستو ببر بالا دختر…خیلیم خوشگل و با نمکی😘
خواهش گلی ولی هر کسی خوشگلی های خودشو داره عزیزم…درضمن اعتماد به نفستو ببر بالا دختر…خیلیم خوشگل و با نمکی😘ا
ای بدبختی چرا بیشعورم من گناه دارم بابا😞😞
بعدم نیوش خوشگلی ابجی اگه خودت قبول نداشته باشی اینو بقیه هم ندارن اینو یادت باشه که با ارزش ترین چیز خودتی و خودت
کیمی من عاشق اون کتاب استادتم
کتاب بوف کور خیلی قشنگه خوندیش دیگه؟
من خوندمش
ایلین به قول یکی از دوستام لعنتی جذاب 😂
پروفت خودتی دیگه؟
ایلین عکس خودتع عزیزکم؟؟؟
الناز عزیز و تینا جان، بله خودمم
منم اینجا نقش بوق رو ایفا میکنم نیوشا…
معرفی میکنم بوق نیوشا،،نیوشا بوق…
اختیار داری ابجی شما تاج سری به جا نوش من گفتم
سلامممممممممم بروبچچچچچ خوبید چخبرااااا چیکار میکنین. فاطمه اجی خوبی اجی بخدا همین امروز گفتم اصلا از فاطمه خبری نیستا به فکرت بودم . به داداش میلاد خوبی چطوری . زهرااا جونممم گفتی میخواهی تولد بگیری از نظر من کیک شکلاتی برای روشم شوکولات سفید وسیاه بریز خیلی قشنگ میشه بعدم برای هدیه از نظر من یک کمر بند چرم وکیف پول ستش با یک ساعت خیلی قشنگه . اجی هانا من شماره ام رو میدم داداش ادمین بهت بده البته اگه دوست داریااا ولی داداش ادمین اگه شماره ام رو دادم شما تاییدش نکنید فقط بدید هانا
بچه ها بیاین کمکم. فردا تولد شوهرمه ی پیرهن براش خریدم میخوام ی چیز دیگه هم بخرم چی بگیرم ب نظرتون؟ بعد کیک بیرونی نمیخوره علی میخوام خودم بپزم براش ب نظرتون کیک رو با چی تزئین کنم قشنگ بشه؟ آهنگ تولد عاشقانه هم اگه میشناسین بهم معرفی میکنین؟مرسی
من خودم کیک شکلاتی خیلی دوست دارررررررم،
چیز کیکم که دیگه نگم برات خیلی دوست دارم زیاد درست میکنم،.
ساعت به نظرم قشنگ باشه اگه بخوای بخری،
ساعت مارک الگانس( بند چرمی) خیلی خوشگله،
یا ادکلن،
ست کیف چرمم خوبه،
در مورد تزیین کیکم بستگی داره با خامه بخوای تزیین کنی یا فوندانت
فوندانت خیلی سخته منکه بلد نیستم
کمربند چرم هم میتونی بگیری
منم عاشق کیک شکلاتیم
در مورد تزئین هم شرمنده بنده دیزاینم افتضاحه
اره ابجی ایلین درست میگه ساعت خوبه و بستگی داره چه مارکی بخوابی ابجی…
ولی از نظر خودم ادکلن نخر چون یاشار به من گفته جدایی میاره حالا نمیدونم ابجی …میل با خودته گلی😊
والا من تاحالا شونصد بار ادکلن خریدم جدایی نیاورده خداروشکر این چیزا خرافاته عزیزم اتفاقا علی عاشق ادکلنه منم رفتم ادکلن خریدم😍😍😍
ممنون از پیشنهادت هانایی
مرسی آیلین جونم ❤
خواهش میکنم عزیز
ali molayi tavallod
فاطمه دلم برات تنگ شده بود،
بیزو ینی گوساله
عزیزمی آیلین جون😍
ایلین ما به غیر از بیزو از جونگه و داوار هم استفاده میکنیم باحالن نه
ازاده یکی ازون صدتا عکستو بزار ببینیم!
سلام فاطمه خانوم
راجب همین رمان باید بگم بنده اصلا از حرف شما ناراحت نشدم ،فقط هرچی بیشتر به زمینه های این رمان ها فکر می کردم اعصابم داغون میشد راستش راجب نظرم (خیلی عصبانی بودم یادم رفت بگم😊) اخرش چیز جالبی نمیشه فوقش اینه که امیر به هوش میاد بعد که می فهمه چی شده لابد میره به قول اینا با شیخ درگیر میشه ارمین میاد جدا می کنه امیرم میزاره میره بعد یه هفته میاد که یه بار دیگه لیلی شو ببینه بعد لابد داغونم شده لیلی هم لابد شده دوپاره استخون بچه شونم اصلا هیچی هانا نگه میداره .بعد امیر میاد اینو میبینه هیچی دیگه یکم همو نگاه می کنن اینم التماس میکنه نرو امیر و فلان و اینا بعد حالا یه سری اتفاقات هم ممکنه پیش بیاد لیلی مثلا اسیب ببینه برن بیمارستان بعد امیرم دیگه نمیره اینام جمع می کنن میان ایران ،به خوبی وخوشی زندگی می کنن .خلاصه توی پارت صد هم رمان تموم میشه
سلام آقای رادخوب هستین؟؟؟؟؟
ممنونم که توضیح دادین
واقعیتش وقتی دیدم عصبی شدین فک کردم ازمن ناراحت شدین
سلام ادمین…
داداش من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم پروفمو عوض کنم چرا؟؟؟؟☹
داداش قادر سلام خوبی برادر؟!باران جون چطوره؟!
میگم ادمین چ مارک لپ تابی خوبه ک هم کارایی و جنسش خوب باشه هم قیمتش مناسب باشه؟!!
اینقد نا حالا از آزاده عکس دیدم از بابام ندیده بودم ، تازه داره میگه میخواین عکس بزارم ببینین😑😂
شششتتتتتتتت
یاسی خیلی گاوییی
ما ما کننن😂😂
یاسی فوش ترکی میخوام یادت بدم
سو آیقیری
تکرار کنید فرزندانم
ســــــــــــــــــــــــو آیـــــــــــقیــــــــــــــری
تا آموزش دیگر بدرود😂
معنیش چیه فاطمه
سلام داداش قادر
چطوری
میشه چند دقیقه بیای تل 😐😐
ادمین!نیه دانیشمیسان؟!
وااااااااااااااای
من هنوز دارم به لهجه باران میخندم!
ادمین به خاطر شما بودااااااااااا
کلی مسخرش کردم…
ابجی زهرا اینجا جوابتو میدم گلی…ابجی اگه شمارتو بزاری ابجی فقط داداش قادر میبینه دیگه کسی نمیبینه ابجی (یعنی داداش قادر کامنتتو تایید نمیکنه )…
بعد داداش قادر شمارتو برام تو وات میفرسته ابجی…
داداش قادر لطف میکنین ایدی واتساپتون رو بدین من شمارمو بفرستم بدین ب هانا
ابجی زهرا همینجا هم میتونی شمارتو بزاری داداش ادمین کامنتی که شمارتو گذاشتی تایید نمیکنه و هیچکسی هم بجز ادمین نمیبینه ابجی …بعد شمارتو توی وات ادمین برا من میفرسته ابجی گلم…
سلام فاطمه جون خوبی
عزیزم ای سوز مارک خوبی الان نمیدونم درچه حدقیمتش اما مارک خوبیه فکرکنم زیاد گرون نباشه
سلام مریم گلی مرسی خوبم تو خوبی؟
اها مرسی منم پرسیدم میگن ایسوز و لنوو خوبه…
ادمینم ک ماشالا باید یه شونه تخم کفتر دوباره به یاسی سفارش بدم ببرم دم خونشون بدم بهش، حتما اون قبلیا رو تموم کرده…
فدات عزیزم
به باران خانم بگو ازشون بپرسه 😂
دیگه جواب اونو که دیگه نمیتونه نده
وای باران!
اسمش میاد خندم میگیره!
چرااا؟
بگو ماهم بخندیم
تنهایی نخند
آخه بگم منو میکشه!
البته من لب تاب ایسوس 4سال پیش خواهرم خرید دیگه دانشگاش تموم شد دادش به من الان نمیدونم من ازش راضیم حالا شاید ادمین بهتر بدونه من فقط همینو میدونسم عزیرم
سلاااااااام
چطورین دوستاااااای بی معرفت
بیاین که عشقتون،دلیل نفس کشیدنو زندگیتون برگــــــــــــــــــشتهههههههه😎😎👑👑
حالا ک من نبودم شما باید از خودتون رو نمایی کنید؟؟!!!
بیزو ها(با اینکه معنیشو نمیدونم)
واااااااییی فاطمه تو برگشتییییی😍😍
اخ نفسم گرفت از خوشحالی 😩
نفسم زندگیم بدو بیا تنفس مصنوعی بده که مردم 😩🤕
بلی آمدم اجـــــیم چطور طوری پات و گچش چطوره روش اثر هنری خلق نکردی هنو?
در غیاب نفس میخوای من بت نفس بدم 😌😌
سلاممممم ابجی شیطونم خوبی گلی؟…بخدا من تو فکرت بودم ..گفتم دیه حتما امتحان داری نمیای سایت…خب چخبرا ابجی؟..نبودی یکم بچه هارو اذیت کنیم دوتایی..
امواج الکتریکی تفکراتت به مغزم میرسید خوااااااهریم
من خوبم تو چطوری هانایی😉😉
اره دیگه امتحان که داشتیم ولی گفتن امتحان ترم دوم رو نمیگیرن آفتابه آفتابه تو دلم قند دارن میسابن…
خبرم سلامتی منو دوستان تو چخبر
میدونم ابجی..چیزی دیگی به ذهنت نرسید از تفکراتم😜😜…
.
بخوبیت ابجی قشنگم…
عه..خوشبحالت شد پس…منکه از فردا پس فردا امتحانم شروع میشه😑😐
…دوستان سلامت باشن…هیچی سلامتیت عزیزم…
نبودی ابجی تا کسیرو اذیت کنیم….دلم تنگید😑❤
سلامممم ابجی فاطمه اتفاقا جویای احوالت هستیم منتهی گفتیم حتما امتحان داری وگرنه دلمون واست تنگ شده بود
سلام
چه بی عاطفه چن روز نبودم به کل فراموشم کردینا 😖
الناز از تو بعید بود😂😂
ولی حالا چون می دونستم دل تنگمین گفتم بیام یه سلامی بکنم ✋
به به داداش میلاد
چطوری
حال و احوال
غیب شده بودیا
گفتیم تو هم مث سایر مذکر ها جز ادمین منقرض شدی 😐
راستی میلاد اون پسره بود گفتی (امید) من یکی به این اسم میشناسم ۲۲ سالشه ، حقوق میخونه
صورتش درازه ، بینیش گنده ، لباش کوچولو ، پوستش برنزه ، قدش متوسط ، چشماش هم درشته و قهوه ای 😐😐😑
یعنی امید هرکی بود با خاک یکسانش کردی با این توصیفت…😬😅
یاسی خعلی بیشوووری من نیستم؟؟؟😡
من نیستم؟😡
ینی من نیستم؟؟😡
حالا ک اینحوری شد ت نیستی😡😒
آرشام نفس عمیق بکش دم بااااازدم آروم ول بده ول بده
اصن من نیستم تو زور نزن عصبی نشو روزت باطل میشه…😁
داداش غیب شده بودی چرا؟؟؟؟😂
به سلام داش میلاد چطوری تو
شواهد نشون میده ک تو هم نبودی
راسشو بگو کجا بودی
من ؟داداش چی کار کردم
این روزا چرا گیر دادین همتون به من
بابا به خدا من گناه دارم 😔😔
دوستان یکی نیست طرف من رو بگیره یکم دلم خوش شه 😢
کیمیا کیست ؟؟؟؟
کیمیا منم
دوستان جریان عکس شد
منم عکسمو بزارم
اگه میخواین البته 😇😇😇
ابجی اره توام عکس بزار چهره ماهتو ببینیم…
.
ابجی یاسی تو عکس دیدی بلا.. ما که ندیدم😜😜
چشم هانااجان میزارم
هانا من بجا ازی گفتم چشم هاناجونا
قابل توجهت یادم رفت بگم
فاطمه بدون پروف کیست ؟؟؟
فاطمه هستی یا فاطمه ؟؟؟
اگه میشه یه بیو بده بشناسمت اجی 😊
سلام یاسی جان
فاطمم
17سالم داره تموم میشه
دوازدهم هستم
167قد
رنگ چشم سبز (بهش میگن طیله ایی )
تک فرزندهستم(ولی خوشحالم که خواهربرادرای خوبی مثه شما دارم )
اهواز
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه سوالی داشتی درخدمتم
خوشبختم عزیزم
اگه تو این رمان یک نفر یه بمب رو فعال کنه و همه شخصیت ها بمیرن دور از تصور نیست واقعا برای این نویسنده متاسفم به نظرم باز این رمان نسبت به رمان های دیگه این نویسنده بهتره