3 دیدگاه

رمان بر دل نشسته پارت ۷

3.3
(3)

۱۵)
انگار نه انگار که اون راستین بداخلاق و سرد همین مرد بود..
لبخند خفیفی زدم و یه دونه شکلات برداشتم
کمی بعد گفت
_خوب؟
سرمو سئوالی تکون دادم که چی خوب
گفت
_وقتتون تموم شد

نمیتونستم تابلو رو از دست بدم گفتم
_قبوله

نفسی کشید و دستاشو قفل کرد به هم و فقط گفت
_خوبه

انگار عادت نداشت احساسش رو با جملات بلند بیان کنه، شایدم خودش نمیخواست..
گفت
_میدونستم اون دختر سرسختی که مثل یه پلنگ وحشی وارد اتاقم شد و میخواست منو بکشه به این راحتیا از خواسته ش دست نمیکشه

_اون تابلو برای بابام خیلی عزیزه آقای راستین.. زندگی به من یاد داده که یادگاری ها تنها چیزی هستن که بعد از رفتن عزیزانتون براتون میمونن و با گذشت زمان باارزش تر هم میشن، چون رفته رفته بیشتر دلتنگ اونیکه رفته میشی و دنبال چیزی میگردی که مربوط به اون باشه و بهش پناه ببری، حتی اگه یه شیء بی جان باشه

میدونستم که اونطور که داره عمیق نگاهم میکنه غبار غمی که اومده به چشمام رو میبینه.. نخواستم توی اون حال بمونم و سریع گفتم
_من فردا برمیگردم تهران و دو روز بعد همینجام تا کارم رو شروع کنم، ولی باید کمی از شرایط کارو بدونم

_خانم یگانه من تابلوهای شما رو برای نمایشگاهی میخوام که قراره سه ماه دیگه برگزار بشه
با خنده گفتم
_اگه نمایشگاه کارای خودتونه میخواین تقلب کنین و تابلوهای منو به اسم خودتون جا بزنین؟
با لبخندی گفت
_نه نمایشگاه کارای خودم نیست، به وقتش میگم بهتون
_باشه، رئیس شمایین
با همون لبخند گفت
_فردا پروازتون چه ساعتیه؟
_۱۰ صبح
_تابلو رو کی بدم بهتون؟
_وقتی ده تا تابلو رو براتون کشیدم
خندید و گفت
_شما فردا تابلو رو میبرین برای پدرتون

_نه این درست نیست
_چرا؟
_اگه برنگشتم چی؟
_شما شخصیت والایی دارین، به من کلک نمیزنین

دیگه رسما داشتیم میخندیدیم و شوخی میکردیم، به توافق رسیده بودیم و مشکلی نمونده بود..
چندتا شکلات داد دستم و خودشم دو تا برداشت و شروع کرد به باز کردنش..
همونطور که داشتیم شکلات میخوردیم و گاهی هم مچ همدیگه رو موقع نگاه کردن دزدکی به همدیگه می گرفتیم، با نگاه خاصی زل زد بهم و گفت

_اسم کوچیکتون چیه خانم یگانه؟

جالب بود که هنوز اسم همو نمیدونستیم و به اصطلاح قرارداد همکاری بسته بودیم
گفتم
_نفس

بدون حرف همونطوری چند ثانیه نگاهش توی چشمام موند و بعد سریع سرشو انداخت پایین و کاغذ سیاه رنگ شکلاتو توی دستش تا زد..
چقدر دلم خواست بپرسم اسم شما چیه، ولی نتونستم.. سرشو آورد بالا و نگاهم کرد

_منم مهرادم

ای جااانم.. مهراد.. دلم برای اسمش هم ضعف رفت، چقدر بهش میومد.. با اون صدای خاصش با اون قد سروِش، با اون چشمای خمار و موهای پریشونش اسم مهراد خیلی بهش میومد.. اصلا یه پک کامل بود.. سفارشیِ لامصب..

۱۶)
معامله مون تموم شده بود و دیگه بهانه ای نداشتم که بمونم دفترش، ناخواسته بلند شدم و گفتم
_پس من دیگه برم
اونم بلند شد انگار خواست چیزی بگه ولی نگفت و قورتش داد آروم گفت
_باشه
_مطمئنید که نمیخواید یه قرارداد بنویسیم و من امضا کنم؟
با لبخند کمرنگی گفت
_نه، نیازی نیست من میدونم به کی اعتماد کنم و به کی نکنم
با لبخند رضایتی دستمو بردم جلو و گفتم
_ازتون ممنونم آقای راستین معامله خوبی بود، میدونم که انسان درونتون به خاطر پدرم به من لطف کرد و شما منفعت چندانی از این معامله عایدتون نمیشه

دستمو گرفت توی دستش و آروم فشار داد و با نگاه گرمی گفت
_اینقدر مطمئن نباشید

و دستمو ول کرد.. دیگه باید میرفتم کار تموم شده بود
گفتم
_بازم ممنون و خداحافظ تا چهارشنبه که برمیگردم
_قرار بود تابلو رو بدم بهتون
_اوه درسته فراموش کردم
خندید و گفت
_چی باعث شده اصل کاری رو فراموش کنید؟

لعنتی انگار میدونست چطور دل و دینمو برده و احتمالا عادت داشت به خنگ بازی دخترای مقابلش که تحت تاثیر جذابیت بینظیرش گیج میزدن..
سعی کردم بی تفاوت باشم که نفهمه زده به خال و گفتم
_قبول کنید ماراتون سختی بود که بعد از سه سال جستجوی تابلو بالاخره امروز اینجا تموم شد و من حق دارم که کمی هیجانزده و حواس پرت باشم
_درسته

چه مارموزی بودم، حواس پرتی هامو که کاملا اثر خودش بود گذاشته بودم به حساب هیجان رسیدن به تابلو و اونم بیخبر از همه جا باور کرده بود..
گفت
_من فردا صبح تابلو رو براتون میارم فرودگاه
_پس خودتون نیایید اینطوری من بیشتر شرمنده میشم با کسی بفرستید
_نه خودم میام که اگه برای خروج تابلو مشکلی بود کمکتون کنم
_متشکرم
_خواهش میکنم خانم

تا خواستم خداحافظی کنم و خارج بشم از اتاقش، دیدم رفت طرف میزش سویچش رو برداشت و گفت
_چند لحظه منتظر باشید لطفا
و رفت داخل اتاقی که گوشه دفترش بود و کمی بعد در حالیکه کتش رو پوشیده بود و کیف چرمی شیکی دستش بود برگشت..

دیدنش با کت و شلوار هوش از سرم برد.. اصلا مردای قدبلند وقتی کت و شلوار میپوشن حتی اگه خوشقیافه هم نباشن بازم خوش تیپ و جذاب میشن چه برسه به ایشون که با اون کت و شلوار تیره و کیپ تنش، تو خوش هیکلی و جذابیت به مانکنای ایتالیایی گفته بود برید کنار باد بیاد..

ماتش بودم که اومد طرفم و نسیمی از بوی خوشش زد بهم..
_من میرسونمتون

با حرفش به خودم اومدم و سریع گفتم
_نه خودم همونطوری که اومده بودم همونطوریم میرم

با لبخند گفت
_وقتی میومدین من نمیشناختمتون و غریبه بودیم ولی الان همکاریم و من مردی نیستم که همکارم رو که از قضا خانم زیبایی هم هستند توی یه شهر غریب تنها ول کنم

آخ که من فدای اون غیرتت و اون خانم زیبا گفتنت بشم که قند تو دلم آب کردی.. خندیدم و گفتم
_ممنونم جناب جنتلمن پس بریم
_بریم

درو باز کرد برام و بعد از من خارج شد، به منشیش به ترکی گفت اگه کسی با من کاری داشت بگو با پیمان تماس بگیره

سوار آسانسور شدیم و دکمه پارکینگ رو زد، به در و دیوار آسانسور نگاه کردم و با لبخند گفتم
_وقتی سوار این آسانسور میشدم که بیام بالا ابدا فکر نمیکردم چنین معامله ای بشه فکر میکردم با پیشنهاد مبلغ کلفتی راضیتون میکنم و چند صد میلیونی پیاده میشم اون بالا

به کلفت گفتنم و لحنم خندید و گفت
_متولد چه ماهی هستین؟
متعجب گفتم
_چطور؟
_آخه رفتار و گفتار متناقضی دارین، از وقتی دیدمتون انگار به جای یه نفر دارم با دو سه نفر حرف میزنم چند شخصیتی هستین

راست میگفت من دقیقا چندشخصیتی بودم و نمونه بارز برج تولدم بودم، متولد خرداد.. و متولد برج جوزا دو شخصیتی و حتی سه چهار شخصیتی میتونست باشه.. گفتم

_حق با شماست دقیقا همینطوره من متولد…..

حرفمو سریع قطع کرد و گفت
_بذارید من حدس بزنم
با لبخند منتظر حدسش شدم که گفت
_خرداد؟
گفتم
_شما خیلی تیز و باهوشین
خندیدیم و گفت
_آخه یه دوستی دارم که اونم خردادیه و یه آدم متشخص و جدی، یه آدم شوخ و پرچونه، یه آدم غمگین و کم حرف و فیلسوف، یه آدم با یه بشکن در حال رقص، یه آدم عاشق موسیقی کلاسیک، یه آدم عاشق آهنگای جواد یساری و چندتا آدم متفاوت دیگه درونش زندگی میکنن

اینارو با خنده میگفت و من هم که انگار داره منو تعریف میکنه بهش میخندیدم گفتم
_اینکه منم
_میدونم.. آدم با شما خسته نمیشه، بخاطر تنوع شخصیتی تون، ولی گاهی به مرز جنون میرسونید آدمو
_انکار نمیکنم
و یه چشمک شیطون زدم..

رسیده بودیم به ماشینش، بنز شاسی بلند مشکی و آخرین مدلی داشت درو برام باز کرد و نشستم، خودشم پشت رل نشست و حرکت کرد..
ماشینش پر بود از بوی خودش، عطر تلخ و شدیدا خوشبویی که معلوم بود از اون ادکلنهاییه که دست هرکسی نیست..

راه که افتادیم اسم هتلم رو پرسید و متمایل شد به سمت آدرسی که گفتم.. حرفی نمیزدیم و اون رانندگی میکرد و من بیرونو نگاه میکردم که گفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
IMG 20210815 000728

دانلود رمان عاصی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام …
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۷ ۱۰۵۶۲۹۵۹۵

دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی 2 (1)

2 دیدگاه
خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.4 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
IMG 20240620 153509 151

دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو 2.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به…
عاشقانه بدون متن 6

دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا
رویا
3 سال قبل

سلام به خانم نویسنده جوان یا شایدم نوجوان
به گمونم مبلغ هنگفت صحیح تر باشه تا مبلغ کلفت البته تا جایی که شنیدم ، یه نظر دیگه‌ام اینکه یکم تو بکار بردن توصیفات زیاده روی شده که اگرم یخورده کمتر باشه و به ابعاد دیگه داستان پرداخته بشه بهتره …ولی بازم خسته نباشید و موفق و پیروز باشید (:

Misa
Misa
3 سال قبل

صرفا اگر بخوام با تجربه ای که دارم این رمان رو نقد کنم ، باید بگم که این رمان قلم نسبتا قوی داره بخاطر توصیف ها آدم خوب می تونه موقعیت و شخصیت ها رو توی ذهنش مجسم کنه اما هیچ وقت و هیچ وقت بازم تاکید می کنم هیچ وقت هیچ اثری نیست که بدون نقص باشه و منتقد خوب کسی هست که بتونه سه تا ویژگی ( حداقل ) منفی و سه تا ویژگی مثبت رو بهش اشاره بکنه. نکته ای که این رمان رو ضعیف کرده ، کلیشه ای بودن اونه شاید موضوع آشنایی متفاوت باشه اما سبک و توصیفات کلیشه ای و تکراری هستن.
از این نکته که بگذریم ، پایان این رمان کاملا قابل حدس هست و توصیفات هیچ شک و شبه ای در قابل حدس بودن بجا نمی‌ذاره.
باز هم میگم قلم داستان ملموس و قابل لمس هست و این نکته ی مثبت امیدوارم تا پایان رمان ادامه دار باشه.
من نظرم رو گفتم تا در پیشرفت شما کمک کنم لطفا بدون تعصب نظرم رو بخونید. متشکرم.

نیلوفر
پاسخ به  Misa
3 سال قبل

رمانت عالیه عالی
کاشکی روزی دو سه پارت بود

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x