رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 77 - رمان دونی

 

 

 

 

این بار دیگر ستاره هم خنده اش گرفت…

-بیچاره اون مردی که می خواد تو زنش بشی… اصلا موندم اونا از چی تو خوششون اومده…؟!

 

 

رستا قری به سرو گردنش داد…

-اولا که خوشگلم ستاره جون… این حجم از زیبایی چشمشون رو کور کرده…!

 

سپس سینه ای لرزاند و ادامه داد…

-می دونی این سینه ها آرزوی نود درصد مردای ایرانه… خودشونو می کشن چون هشتاد و پنج دوست دارن…!!!

 

و تابی به باسنش داد…

-باسن جنیفری هم دوست دارن که من کلکسیون زیباییم تکمیله پس حق دارم بدونم اونام چیزشون می تونه من و راضی کنه یا نه…!!!

 

 

ستاره ناامید سری تکان داد.

-واقعا که از تربیت خودم ناامید شدم… دخترای مردم اول می پرسن یارو خونه و ماشین داره یا نه اونوقت دختر من…. خدایا گه گناهی به درگاهت مرتکب شدم…!

 

 

رستا پشت چشمی نازک کرد…

-حالا بده به جای مادیات دنبال معنویاتم…؟!

 

-معنویاتت بخوره تو سرت…. اصلا میگم هیچ کس نیاد…!

 

-عه بیخود… چی رو نیاد….؟ اینقدر چشمم به راه بود یه خواستگار در این خونه رو بزنه من جواب رد بدم حالا تو می خوای اینو هم بپرونی…؟!

 

 

ستاره چشم باریک کرد.

-همینطور ندیده و نشناخته می خوای جواب رد بدی…؟!

 

رستا جدی گفت: اگه راضیم نکنه آره…؟!!

 

-چی راضیت نکنه…؟!

 

-ببین خودت نمیزاری من واسه آینده ام تصمیم بگسحرم…. اینا یه حرفاییه بین من و اون آقا پسری که میاد خواستگاری…. اصلا حالا بگو ببینم این خواستگار خوشبخت کیه…؟!

 

 

ستاره دوباره نیشگونی از بارویش گرفت و گفت:

-دختره ورپریده امیریلم بخواد بیاد خواستگاریت می خوای از قد و قواره چیزش بپرسی….؟! روت میشه….؟!

 

#پست۳۲۳

 

 

 

رستا جا خورده با چشمانی گشاد شده نگاه ستاره کرد…

چیز امیر را که از بر بود و نه تنها راضی بود که بلکه لذت فراوانی هم نصیبش می شد…

 

ابرو در هم کشید.

 

-چرا امیر می خواد بیاد خواستگاری…؟!

 

 

ستاره هم جا خورد.

-چرا نیاد…؟! خب تو در حال حاضرم محرمشی… شاید این وسط علاقه ای هست که تو ازش بی خبری…؟!

 

 

بی خبر نبود حتی از این احساس مالکیتی که امیر بهش داشت ذوق می کرد ولی امیر زیادی به آزادی اش گیر می داد و دخالت هایش را دوست نمی داشت…!!!

شاید هم باز هم دلیلش، کارش باشد که باید ازدواجشان رسمی باشد…

 

-امیر چه علاقه ای می تونه داشته باشه جز کارش…؟!

 

ستاره جدی شد.

-هیج مردی محض رضای خدا به هیچ زنی بها نمیده جز اینکه یه علاقه ای داشته باشه…!!!

 

-پس من چرا چیزی حس نکردم…؟!

 

دروغ هم نگفته بود… از یک طرف حس می کرد امیر بهش علاقه دارد و از طرف دیگر محبتش را فقط به پای نسبت فامیلی می گذاشت اما رابطه آنها فراتر از یک نسبت فامیلی بود…!!!

 

 

ستاره معنی دار نگاه سکوت و صورت متفکر دخترکش کرد.

-امیر می تونست به جای تو هر دختر دیگه ای رو جایگزین کنه… می دونی که می تونست…!

 

 

یک دفعه مونا و قیافه اش توی ذهنش پررنگ تر شد.

بهم ریختنش دست خودش نیست…

حتی اگر قهر بود و سرسنگین، حق نداشت به امیر نزدیک شود…

-نمی خوام امیر بیاد خواستگاریم…!!!

 

#پست۳۲۴

 

 

 

ستاره هاج و واج بود.

-یعنی چی نمی خوای امیر بیاد خواستگاری…؟! من نمی تونم جواب رد به عمت و حاج یوسف بدم…!

 

 

رستا جدی شد.

-مشکلی نیست خودم جوابش رو میدم ولی اون گزینه دوم رو هرکی هست بگو بیاد، مورد خوبی بود بهش فکر می کنم…!

 

 

سپس بلند شد تا به اتاقش برود که ستاره هم بلند شد.

-ولی تو همین الانشم زن امیری…! اونوقت چه معنی میده برای یه زن شوهر دار خواستگار بیاد…؟!

 

 

دیگر از آن آثار شوخی هیچ چیزی معلوم نبود.

رستا بغض داشت.

هم از خودش عصبانی بود هم از امیر…

قدم های اشتباهی که برداشته بود، هیچ کدام جبران پذیر نبود حتی اگر دیگر دختر نباشد…!

 

-می تونه مدت صیغه رو ببخشه که دیگه زنش نباشم…!!!

 

حرفش را زد و رفت…

ستاره مبهوت خیره دخترکش شد و حس می کرد یک جیزی سر جایش نیست…!

 

***

 

-یعنی چی ردم کرده…؟!

 

حاج یوسف سر بالا نیاورد.

او هم به نوبه خود حیران بود.

-کاری کردی که دخترم ناراحت شده…؟!

 

امیر چشم بست و دوست داشت رستا را یک دل سیر کتک بزند.

کار که زیاد کرده بود ولی مهم نبود چون او قرار نبود از رستا دست بکشد…!

 

-زنمه حاجی…! الانم اگه دستم بسته است و کاری از پیش نمیبرم به خاطر اون رابطه نصفه نیمه است… وگرنه خودم درمون دردش و می فهمم… شما فقط برام بزرگی کن و پا پیش بزار، باقیش با خودم…!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 135

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 روز قبل

کاش یکی یه کتک حسابی رستا رو میزد با دست پس میزنه با پا پیش میکشه پررو

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x