تمام سعیام را کردم که تا رسیدن به خانه هیچ صحبتی با او نداشته باشم، او هم همانطور عصبی رانندگیاش را میکرد و به من کاملا بی توجه بود.
سعی کردم چشم ببندم و خودم را به خواب بزنم که مبادا دلش بخواهد من را برای چیزی بازخواست کند! با توقف ماشین بود که گوشهی چشمم را گشودم و با دیدن در خانه نیم خیز شدم تا درب را بگشایم که صدایم زد:
_ بشین باهات حرف دارم!
دستم روی دستیگره متوقف شد و منتظر گوش به او دادم:
_ گفتم بشین سر جات!
زیر لب غرید، و کاملا منظورش این بود که تکیه بدهم و آمادهی خارج شدن نباشم!
ناچارا نفس عمیق و کلافهای کشیدم و دست به سینه شدم:
_ میخوای درس بخونی، بخون، میخوای کار کنی؟ بکن، البته اونم شرایط خودشو داره، اما فکر خونه گرفتن و طلاق و این چیزارو از کلهت بیرون کن حورا، میخواستی بچهمو ببینی، میبینی و تا اخر هم بیخ ریشش میمونی!
سری به تایید تکان دادم و خیرهاش شدم:
_ نظر لاله هم همینه؟ اینکه با وجود زن اولت، بشه زن عقدیت و بچهتو به دنیا بیاره و من مثل یه ادم اضافی جلو چشمش باشم؟
با سکوتش پوزخندی زدم:
_ حتی اختیار خونهت هم از دستت پریده قباد، داری از زن صیغهایت و خالهزنکا دستور میگیری و خودت بیخبری! البته حق داری منم خیلی گولشـ…
_ خفه شو!
صدایم در گلو خفه شد و او با رگ پیشانی ورم کرده خیرهام شد:
_ خفه شو حورا، انقدر سعی نکن با من یکی به دو کنی!
انگشتش را به سمتم گرفت:
_ خوب میدونی بخوام لج کنم خوب میکنم حورا، سه سال به ساز تو رقصیدم، به خواست تو لالهرو گرفتم، حالا هم بشین عاقبت تصمیمای سرخودتو ببین!
با حرص خیرهاش شدم و گفتم:
_ بالاخره اون روز که بخوای از اینجا بندازیم بیرون میاد قباد، اما مودم قبل از تو میرم…نمیذارم بیشتر از این تحقیر شم!
به سمت در برگشتم و خواستم بازش کنم که صدایش دوباره متوقفم کرد:
_ این خیالو به گور میبری حورا، با خواستگار جور کردن و نقشه کشیدن نمیتونی به جایی برسی!
گیج به سمتش برگشتم، چه میگفت و چه میشنیدم؟ با دهان باز خیرهاش شدم:
_ خواستگار جور کردن؟ چرندیات چیه که میگی؟
پوزخندی زد، سوییچ را از ماشین کند و درحالی که دستی را میخواباند گفت:
_ برو خودتو سیاه کن، به همین خیال باش، از الان راه افتادی پسر جور میکنی، بعد فاز غرور و کسب و کار گرفتی؟ که چی؟ اره درس میخونم میرم سر کار رو پا خودم وایسم، بعدش جدا میشم و میرم با یکی دیگه میریزم رو هم؟
بغضی که به گلویم فشار اورد را سعی کردم با قورت دادن فرو دهم، اما لرزش چانهام که دست خودم نبود!
کمی به سمتش خم شدم و با تمام خشمی که در نگاهم داشتم به اویی که با اخم نگاهم میکرد خیره شدم:
_ برو ببین باز کی برای بهم زدن زندگی من نقشه کشیده که اومدی باز منو مقصر میبینی، پیداش کردی مشتاقم بدونم، حتما بهم بگو!
در را گشودم اما با یادآوری چیزی سر به سمتش چرخانده ادامه دادم:
_ و یه چیز دیگه، خیالت راحت، تا به دنیا اومدن بچهت و دیدن اون بی گناهِ معصومی که مادرش لالهس میمونم، اما کافیه دیگه روی خوش از من نمیبینی قباد خان، تا بوده سعی کردم خوب باشم، دیگه نیستم!
و بدون معطلی پیاده شدم که از دردی که در بخیههایم پیچید کمی خم شده دست به زخمم گرفتم. نفسم را با هوف بلندی بیرون دادم.
کیمیا از دور به سمتم آمد و زیر بازویم را گرفت، با کمکش داخل رفتم، در ورودی خانه، کیمیا شرمنده ام کرد و برای باز کردن بند کفشهایم خم شد، همان لحظه لاله با شکمی که کمی برامده شده بود و در لباس تنگی خودنمایی میکرد در راهرو ظاهر شد:
_ عه وا کیمیا چیکار میکنی؟
کیمیا کمک کرد کفشم را در بیاورم و دوباره زیر بازویم را گرفت:
_ هیچی لالهجون تو چیکار میکنی؟
لاله پوزخندی زد و خیرهی من شد:
_ به به، میبینم زیبای خفته برگشته!
ابرو بالا دادم:
_ نترس لالهجان، با یه عمل کیست آدم که نمیمیره!
چشمانش را درشت کرد و با خنده گفت:
_ ای بابا، کیست داشتی؟ برای همین پس نتونستی بچه بیاری نه؟ بمیرم برای قبادم که سه سال به پات سوخت!
چشم در کاسه چرخاندم و با لبخند در حالی که به سمت پلهها میرفتیم گفتم:
_ سه سال بود لالهجان، انشالله ازین به بعدو میسازیم!
سکوت کرد و کیمیا هم زیر زیرکی خندید، از پلهها بالا رفتیم و به سمت اتاقم حرکت کردیم:
_ دلم خنک شد، همیشه اینجوری باش حورا، همچین حال ادم جا میاد وقتی پررو میشی!
به آرامی خندیدم:
_ قبلا که چندان خوشت نمیومدا!
مصلحتی اخم کرد و تشر زد:
_ حرف نباشه عروس، راه بیفت ببینم، بگیر یخواب پا نمیشی…
بلندتر خندیدم که باز هم درد کمی در بخیههایم پیچید، روی تخت دراز کشیدم و او هم با گفتن اینکه داروهایم را میآورد تنهایم گذاشت…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بار پارت نذاشتیی
پارت جدیددددددد چی شدددددد؟؟؟؟؟؟
پارت من کوووووووووش😫😫
نمیدونم چرا حس میکنم بچه ی لاله مال قباد نیست نمیدونم چرا کلا حس میکنم پدر بچه لاله قباد نیست شاید هم اشتباه فکر میکنم
درست فکر میکنی فرزندم🤌🤌
اع فکر کردم فقط من اینطوری فکر میکنم
طبق محاسباتم اینشالله اگه پارت گذاری به همین مرتبی باشه و هر ماه رو ۴ هفته حساب کنیم تقریبا ۸ ماه دیگه به پارت ۲۰۰ میرسیم
مگه پارت دویستم هم داره؟از کجا میدونی؟
بالاخره حورا از حالت سیب زمینی بودنش خارج شد دختر باید زبون داشته باشه وگرنه چه خوب چه بد از همه میخوره😏
اجازه ازدواج دائم برای بار دوم رو باید زن اول بده.میتونه این اجازه رو نده,واگر بدون اجازه انجام شد حق داره تقاضای طلاق کنه ونیاز به رضایت شوهر نیست.
خب زن اول خودش رفت خواستگاری سفره ی عقد شون چید (هر چند اجباری )ولی خب دیگه داد اجازشو
اجازه صیغه رو داده,نه عقد دائم.البته من اینجوری متوجه شدم.پاتای اول و نخوندم,از پارتای بعد که خوندم,دستگیرم شد.
خب بیین حورا همون پارتای اول گفت اگه لاله باردار شد عقد دائم کنه اجازه اش داد (حالا هر چند اجباری)
برای صیغه نیازی به اجازه زن اول نیست اما برای عقد دائم هست
حورای بیچاره خودشم بخواد زبون باز کنه حرفشو بزنه قباد سگ پدر پاچه شو میگیره
چه عجب حورا خانوم یادش افتاد ک غرور داره، باید از خودش دفاع کنه
معلومه از فردا هم قباد به این فکر میافته که حورا رو حامله کنه تا تو این زندگی کوفتیش موندگار بشه
اتفاقا یه حسی بهم میگه قباد احساس ترس کرده و دقیقا همین میشه حاملش میکنه بعد حورا از خونه میزنه بیرون و بعد از چند سال همو میبینن
ولی کاش اینطوری نشه چون خیلی تکراری و چرت میشه
من دوست دارم حورا درس بخونه کار کنه به جاهای خیلی موفق برسه بعد با یکی ازدواج کنه که لایقشه و عاشقانه دوستش داشته باشه و اخرای رمان حورا در کنار خانواده ای که تشکیل داده و خیلی خوشبخته، قباد و ببینه و اوج خوسبختیشو به خانواده قباد و خودش نشون بده .
کی بشه التماس های قباد برای اینکه که حورا اونو ببخشه و باهاش بمونه رو بخونیم تا ی کم دلمون خنک بشه
فاطی یک پارت به خاطر تولد ندا بده بهمون🤣
😂😂😂
هعی فاطی؟؟؟
هستی ؟
بیا به افتخار وجود من تو زندگیت به این بچه ها یه پارت بده …
کاش میداد
آره والا😂
باشه😌
ندا برو زباله
یس