رمان حورا پارت 113 - رمان دونی

 

 

 

دستش که به سمتم امد را سریع پس زده صاف ایستادم، نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم باز هم لرزش تنم را متوقف کنم:

 

_ دست…دست نزن، خوبم!

 

دستش میان راه متوقف شد، نگاهم به چشمانش که کشیده شد، رنگ شوکه و غم پنهانش را دیدم، اما چیزی نبود که دلم را به رحم بیاورد، نفس عمیقی کشیدم و قدمی دور شدم:

 

_ میرم، میرم بخوابم…دیشب دیر خوابم برد!

 

نمیدانم حتی صدایم به گوشش رسید یا نه، سریع از آشپزخانه بیرون زدم و دمپایی‌ها را هم همانجا گذاشتم، به سمت پله‌ها که دویدم، بالای پله‌ها کم مانده بود به لاله برخورد کنم، چشمانش گیج خواب بود و دستش رو شکمش، شکمی که چندان هم بزرگ نبود!

 

چشمش که به من افتاد ابروهایش بالا پرید، سپس نگاهی به سر و وضعم انداخت و شرط میبندم ان اخمی که در هم کشید برای فکر کردن به همانیست که این چند روز از ان هراس داشتم!

 

احتمالا فکر کرده بود که قصد نزدیک شدن به قباد را دارم که اینگونه رفتار کرد، از کنارش گذشتم و به سمت اتاقم رفتم. دیگر حتی نمیخواستم قباد را ببینم، چه برسد به اینکه دوباره برای تلافی نزدیکش شوم!

 

وقتی اینگونه با لمس کردنم تنم به لرزه می‌افتد و دچار حمله‌ی عصبی میشوم، همان بهتر که هیچوقت نزدیکش نشوم!

 

ترس داشتم، ازینکه مبادا بر خلاف میل من چیزی شود!

ان روز هم با درس و بافتن مابقی ان جفت جوراب بامزه و کوچک گذراندم، فرزندشان پسر بود و این شاید برایش بدرد نمیخورد، اما دلم نیامد نصفه رهایش کنم!

 

زیبا بود، کوچک و بامزه، اینکه دلم بخواهد برای فرزند خودم باشد کمی عجیب بود، اما دوست داشتم در پای دخترکم ببینمش، دخترکی که سالها همراه با قباد انتظارش را کشیدیم!

 

شب باز هم صدای بلند لاله را می‌شنیدم که انگار داشت قباد را دعوا میکرد، اما از قباد صدایی درنمی‌امد، حالا یا غلام حلقه به گوش شده بود و یا نگران بچه‌اش، یا شاید هم کاملا لاله را بی محل میکرد، اما چرا؟

 

 

 

 

قباد با اینکه طبق شدیدا گرمی داشت، هرگز با من بخاطر رابطه نداشتن بدخلقی نمیکرد، کمی غر میزد، کمی ناز میکرد و دوست داشت ببوسمش، اما اینکه صرفا برای رابطه بخواهد نزدیکم شود و با جواب منفی من، کاملا بی اهمیتم کند نبود!

 

اینکه اینگونه با لاله برخورد کند عجیب است، پس همان احتمال نگرانی برای فرزندش و یا غلام شدنش بیشتر است!

 

باز هم بعد از چند دقیقه صداها قطع شد و من روی کتاب‌هایم به خواب رفتم، این روزها خیلی برای درس خواندن خسته میشدم و به نوعی، تمام وقتم برای درس میرفت!

 

باید به دنبال کاری میگشتم و مدام ذهنم به سوی همان کارت ویزیتی برمیگشت که در کیف مجلسی‌ام مانده بود!

اگر میتوانستم انجا کار پیدا کنم خوب میشد، اما پاره وقت، که بتوانم درس هم بخوانم…

 

برای جمع کردن پس انداز فکر نکنم چیز بدی باشد، البته مهمتر این بود که مهریه‌ی ناچیزم را هم داشتم، بعد از طلاق با اینکه قسط بندی میشد، یا شاید اگر قباد طلاقم بدهد، همه‌اش را یکجا بگیرم، کافی باشد!

 

چند سکه این حرف‌ها را نداشت…

چه کسی در زمان ازدواجم از طرف خانواده‌ام بود که اهمیت دهد مهریه‌ام چقدر باشد؟

وقتی تک و تنها من بودم و من، برای تصمیم‌گیری، از روی غلط یا نه، نمیدانم…

اما از روی عشق مهریه‌ی کمی گفتم، کم، یعنی نسبت به درامد قباد!

 

ده سکه بود و فکر نکنم اگر من درخواست طلاق دهم سریع نصیبم شود، از آنجایی که قباد هم لجباز است قطعا تلاشش را برای ازار دادنم خواهد کرد!

 

پس به طور قطع به یک کار موقتی نیاز داشتم تا هم درسم را تمام کنم، هم تا زمان طلاق پس اندازی داشته باشم که بتوانم خانه بگیرم، خرجی‌ام را بدهم و روزهایم را بگذرانم!

 

پس حکمت از ان خواستگار مزخرف که برایم دردسر شد را اینگونه پندارم که شاید قرار است در شرکتش کاری کنم؟ اما چکار را نمیدانم، شاید منشی‌گری؟

 

سری تکان دادم و سعی کردم بیخیال قضیه شوم، به اندازه‌ی کافی دردسر داشتم، فعلا باید کنکورم را خوب بدهم، سر و کله زدن با ان مردک سمج همدانی کار من نبود، خصوصا اگر قباد من را زیر نظر داشته باشد!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.9 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
1 سال قبل

اینممم تمام شد ونصف ونبمه رها شد

آرام
آرام
1 سال قبل

پس پارت ۱۱۴ رو کی میزاری؟؟

nah
nah
1 سال قبل

عهههه کجایی پس؟

Asman Abi
Asman Abi
1 سال قبل

لطفا شرایط از این بدتر نکن ادمین جان…پارت‌ها کوتاه هستن و تقریبا کل پارتای یک هفته که سه تا هستن میشه گفت مناسب یک‌پارته از طرف دیگه بخوای همینم نامنظم بزاری واقعا آزاردهنده‌ست…به مخاطبات احترام بزار لطفا🙏🏻هیچ توجیهی برای پارت نذاشتن قابل قبول نیست

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Asman Abi
کفتر کاکل به سر های های
کفتر کاکل به سر های های
1 سال قبل

دخترکی که سااااااالهااااااا منتظرش بودید ؟؟؟ :))
خداوکیلی من خودم بعد ۸ سال بدنیا اومدم ، داداشم ۱۵ سال بعد من :/ هیچکی نگفت سالهاا…
دو ، سه سال شد سالها ؟
همه که قرار نیست مادر یا پدر بشن چه اصراریه ؟ :/

ستاره
ستاره
1 سال قبل

یه حسی بهم میگه حورا با این کیومرث همدانی ازدواج می‌کنه و ازش حامله میشه .این قباد هاش و پتم میبینه با جن*ده خانوم لاله از حسادت دق میکنن

سارا
سارا
1 سال قبل

درس حوراکارحورافکرحورابه آینده خخخ بقیه رمان همینه همه سرکاریم انگاری شایداحتمالا”

هیچکس
هیچکس
1 سال قبل

با امید خدا و تکیه بر دستان قدرتمند خانم یا آقای نویسنده،پایان این داستان رو نوادگانمون که از نوه هاشون شنیدن ، در بهشت برین به ما اطلاع رسانی می کنند.
خدا قوتتت نویسنده جان …خسته نباشی دلاور …با همین فرمون ادامه بده ..ما به تو افتخار می کنیم .

lilo
lilo
1 سال قبل

من دیگه رد دادم!!
نویسنده انقدر خودتو خسته نکن بخدا😐😐

ساناز
ساناز
1 سال قبل

کل پارت فکرای تو ذهن حورا بود

آرام
آرام
1 سال قبل

خاک تو سر حورا یعنی چی آخه فقط ۱۰ سکه
مگه قباد پسر پیغمبر بود که انقد مطمئن بودی خطا نمیره
الان با ده سکه میخواد چه غلطی بکنه یه جوری میگه میخوام پس انداز کنم که آدم فکر میکنه چند ماه تو اون خونه قراره بمونه تو چهار ماه باقی مونده چقدر میتونی جور کنی؟

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
1 سال قبل

میترسم یوقت بخاطر نوشتن زیاد دستات چلاق شه همین یه چسه رو هم ننویسی
راضی نیستیم بخدا انقد زحمت میکشی نویسنده عزیز🙏🏻

...
...
1 سال قبل

میشه تمومش کنی واقعا؟ اصلا نمیفهمم چرا پارت گذاری انقدر مزخرفه

ف.....ه
ف.....ه
1 سال قبل

۷۷ تا ستاره برا چی اخه
این چی بود اصن

Hanu
Hanu
1 سال قبل

به نظرم با قوانین مزخرف کشور ایران با تقلب و اینا کنکور نده حورا جون امسال که ریدن تو کنکور آینده یه عالمه دانش آموز که تلاش کرده بودن

ساناز
ساناز
1 سال قبل

آب رفتن پارتها بعد از کلی انتظار برای پارت جدید یعنی توهین به مخاطب

Yas
Yas
1 سال قبل

و این‌گونه داستان تکرار میشود تکرار تکرار 😤😤😤😤😤

Nasrin
Nasrin
1 سال قبل

احساس میکنم اصلا پارت جدیدی نخواندم 🙄🙄

مایان
مایان
1 سال قبل

نویسنده عجب پارت پر ماجرایی دادی …
انقد زیاد بود که موضوع رمان یادم رفت

Hanita
Hanita
پاسخ به  مایان
1 سال قبل

نویسنده تا جایی که لاله گورشو گم کرده و بچه قباد و حورا به دنیا اومده پارت داده البته تو vip تو تلگرام خیلی بیشتر پارت داده نمیدونم ادمین چرا همون پارتا رو نمیزاره

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Hanita
نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
پاسخ به  Hanita
1 سال قبل

پوزش میخوام، ببخشی
این حورای خاکبرسر یعنی آخرش طلاقم نگرفت یا اصلن طلاق هیچیی این خانواده عجیب غریب مزخرف ترک نکرد 😬🤒🤕😟😓😔💔😳😵😖😢😠😡 تازه حامله، باردار هم شد•••• نه دیگه دلم نمیخواد فکرکنم حوراا الاغ شده قباد بخشید من اینطور فکرمیکنم درنظر میگیرم که قباد روانپریش شد به حوراا ت.ج،ا،و.ز کرد••••

ساناز
ساناز
پاسخ به  Hanita
1 سال قبل

واقعاااااااا😐😐😐😐😐

حنا
حنا
پاسخ به  Hanita
1 سال قبل

بچه ی قباد و حورا؟
مگه چند ماه میگذره

آرام
آرام
پاسخ به  Hanita
1 سال قبل

ببخشید دوست عزیز چطوری میشه تو vip عضو شد؟؟

Nasrin
Nasrin
پاسخ به  Hanita
1 سال قبل

چه طور تو vip عضو شویم؟

یسنا
یسنا
پاسخ به  Hanita
1 سال قبل

لطفاا بگو چجوری عضو شیممم

دسته‌ها
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x