رمان حورا پارت 13

3.7
(3)

 

 

با احساس عرق سوز شدن گردنم روی بالشت ساتن، کمی سرم را جابه جا کردم و با گذاشتم سرم روی قسمت خنک تر دوباره در خلسه خواب فرو رفتم.

 

مابین خوب و بیداری بودم که احساس کردم صدای قدم های کسی نزدیک شد و بدون در زدن وارد شد!

 

ترسیده از این که شرایط مناسبی نداشته باشم در جایم نشستم.

 

نگاهم مات صورت پر اخم مادر قباد ماند و یک سوال در ذهنم پر رنگ شد:

 

«این زن برای پسرش هم حریم خصوصی قائل نیست؟»

 

هنوز مغزم بیدار نشده بود که ابروهای تتو شده ی سبز رنگش را به هم نزدیک کرد:

 

-علیک سلام عروس خانم!

 

دهان تلخ و خشک شده ام به سختی باز شد:

 

-سلام

 

پشت چشمی نازک کرد و همانطور که زیر لب غر میزد قدمی جلو آمد:

 

-خوبه والا! قدیم تر ها رسم بود که کوچیکتر به بزرگتر سلام کنه، معلوم نیست کجا تربیت شده!

 

گوشه چشمانم را فشردم و با چشم دنبال ساعت گشتم، هشت و پانزده دقیقه صبح!

 

حتی به اول صبح آدم هم رحم نمیکردند!

 

 

طبق بزرگ و نقره ای رنگ صبحانه را روی پاتختی گذاشت و پنجره اتاق را باز کرد.

 

با صدای قیژ باز شدن پنجره قباد هم بین پلک هایش را باز کرد.

 

به سمت منی که هنوز در شوک نشسته بودم سر چرخاند و با دیدن مادرش درست پشت سرم، چشمان او هم اندازه گردو درشت شد!

 

هول زده در جایش نیم خیز شد:

 

-مامان! شما اینجا چیکار میکنی؟

 

با شنیدن صدای قباد، گل از گلش شکفت و با صورتی بشاش به سمت پسرش چرخید، سینی بزرگ و پر و پیمان صبحانه را روی تخت گذاشت:

 

-صبحانه اوردم برات دور سرت بگردم!

 

و بی مکث مشغول گرفتن لقمه سرشیر عسل شد!

 

قباد با دیدن شرایط دستی به صورتش کشید و آن را تا میان موهایش بالا برد.

 

لب هایش برای گفتن حرفی از هم فاصله گرفت و مادرش فرصت را غنیمت شمرد.

 

لقمه نسبتاً بزرگی را در دهانش گذاشت:

 

-بخور مامان قربونت بشه، بخور جون بگیری تصدقت بشم.

 

قباد ناچار لقمه را جوید و قورت داد، اما من به جای او از خوردن با دهان مسواک نزده حالم بد شده بود.

 

 

 

همانطور که روی نان محلی ارده شیره میریخت نگاهی به صورت قباد کرد:

 

-الهی بگردم؛ الهی من پیش مرگت بشم مادر،

 

صدایش از بغض دورگه شد:

 

-آخه نگاه کن بچم چه رنگ و رویی شده!

 

لقمه را در دهان پسرش گذاشت و هق هق کنان اشک نداشته اش را با پر روسری اش پاک کرد.

 

دهانم از این همه مظلوم نمایی باز ماند و قباد با لقمه ای گوشه دهانش نگاهم کرد، او هم مثل من ماتش برده بود.

 

چندثانیه ای به صورت یک دیگر خیره شدیم، دلم میخواست سرش داد بزنم:

 

« پسرت از ظهور ناگهانی سرکار الیه رنگ به رو نداره نه تصادفش»

 

ولی خب در آن لحظه این شدنی نبود، برای این که جلوی دهانم را گرفته باشم پتو را کنار زدم و با همان لباس راحتی تنم از تخت پایین رفتم.

 

-من برم دست و صورتمو بشورم.

قباد کوتاه سر تکان داد.

 

قدم های سستم را سمت سوریس اتاق کشاندم و قباد سعی کرد جلوی اشک تمساح مادرش را بگیرد:

 

-مامان! چرا الکی شلوغش میکنی؟ من که خوبم، دیگه گریه و زاریت برای چیه اول صبحی؟

 

همانطور که مثلا گریه میکرد لقمه دیگری گرفت، اینبار با کره بادام زمینی.

 

-مادر قربون اون دل مهربونت که روت نمیشه دردتو به زبون بیاری.

 

 

 

پوزخندی زدم و در سرویس را بستم. از تظاهر این جماعت خسته شده بود.

 

نگاهی به سر و وضع خود انداخت و لعنتی بر خودش فرستاد. در روزی آمده بود که لباسش نسبتا پوشیده بود و خبری از نیم تنه و شورتک نبود.

 

آبی به صورتم زدم و از سرویس خارج نشده بودم که صدای مادر قباد را شنیدم.

 

– این زنت که هیچی بلد نیست. شب تا صبح از درد ناله می‌زدی قربونت برم.

 

آتش تمام وجودم را گرفت. سه سال گذشته و هنوز هم زیر آب مرا می‌زد. من اصلا کاری به کارشان نداشتم.

 

– مامان بس کن لطفا.

 

دلم کمی از حمایت قباد قرص شد. اگر سکوت می‌کرد سکته می‌کردم.

 

– دروغ می‌گم مگه؟

همش ناله می کردی‌ نتونست یه چکه آب و قرص دستت بده دردت به سرم.

 

دستم را روی دهانم گذاشتم. قباد اصلا ناله نکرد و حتی اگر کرده بود مادرش ازکجا شنیده بود.

 

تا صبح پشت در اتاقمان خوابیده؟ دستم روی دستگیره نشست. صدایی در مغزم فریاد می‌زد که بیرون بروم و هرچه که لایقش است را بارش کنم.

 

چشم شوری به زندگی من داشت. منی که خود قباد مرا خواست، با اویزان بازی وارد زندگی‌اش نشدم.

 

– مامان یه حرفایی می‌زنی ها. من کل شبو خوابیدم.

 

– بس کن، از رنگ و روت معلومه درد داری. زنت تنبله، بی توجهی می‌کنه.

آبستنم نمیشه، نمی‌دونم چرا هنوز مونده.

 

چشم هایم پر از اشک شد. جوری درموردم حرف می‌زد که انگار دشمن قسم خورده‌اش بودم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
00

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو 3.7 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۴ ۲۳۲۳۳۵۳۱۳

دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان خاطره سازی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
IMG 20230123 235601 807

دانلود رمان به نام زن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اِلارا
اِلارا
1 سال قبل

ایش چقدر رو مخه این مادر قباد! چقدر فضول و متظاهره! اه اه اه حالم بهم خورد، پیرزن خرفت این وسط شده آتیش بیار معرکه! به تو چه که باردار نمی‌شه آخه؟! به تو چه ربطی داره واقعاً؟ تا کمر سرش رو کرده توی زندگی این دوتا ول هم نمی‌کنه!
این قباد هم بد جاهایی ساکت می‌مونه! مرد گنده نمی‌کنه یه توپ و تشری چیزی!
یعنی که چی پا شده بی‌اجازه شکل گاو سرش رو انداخته پایین اومده توی اتاق یه زن و شوهر؟! یه ذره شعور و شخصیت هم خوب چیزیه!

Tamana
Tamana
1 سال قبل

اه واقعا ک این قباد بی عرضه ست ، اگ واقعا زنشو دوس داره باید دستشو بگیره از این خونه ببره بیرون

mahy
mahy
1 سال قبل

وای چقد از این مادر قباد بدم میاد این قبادم نمیتونه یه خونه ی جدا بگیره

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x