رمان دونی

 

 

 

 

 

 

_ حورا اینجا میمونه، شما برید!

 

کیمیا با نگرانی نیم نگاهی به پشت سرم انداخت و لب گزید، جرعت به خودم دادم و چرخیدم، به دستش که داشت مچ دستم را برای فشار ندادن کنترل میکرد خیره شدم:

 

_ من پیش کیمیا باشم راحت‌ترم!

 

فشاری که به دستم آورد اخم به چهره‌ام نشاند:

_ تو هم پیش من باشی من راحت‌ترم…

 

لحن و صدایش عصبی نبود، اما ان دستی که میلرزید و سعی داشت کنترلش کند چیز دیگری می‌گفت، حرفش جا برای تعجب داشت، راحت‌تر است، که من کنارش باشم…

ان هم جلوی لاله و مادرش…

 

بی اراده نگاهم به انها برگشت، خاله‌اش داشت با حالتی نیم‌خیز، خشمگین نگاهم میکرد، وقتی نگاهم به خودش را دید سریع به حرف امد:

 

_ ولش کن پسرم، قربون قدت بشم…بذار بره پیش کیمیا، بیا اینجا پیش زن و بچه‌ت…لاله دخترم ویار کیوی کرده!

 

پوزخند کمرنگی زدم و به لاله خیره شدم، دستانش میلرزید و چشمانش پر از نفرت بود، اما ان لبخند کج روی صورتش برایم گیج کننده بود:

 

_ ولم کن…

 

دستم را با ملایمت کشید و بی توجه به نگاه بقیه، صندلی کناری را عقب کشید:

_ بشین…

 

چهره‌اش، باید میدیدم، کنجکاوی داشت جانم را در میکرد…

این لحن ارام و بدون عصبانیت و طغیان، گیجم کرده بود.

سر بالا کشیدم و خیره‌اش شدم، اخم کمرنگی به صورت داشت، اما عصبی به نظر نمیرسید…

 

چشم ریز کردم، چرا رفتارهایشان عجیب بود؟

 

 

 

 

 

 

دستم را کمی فشرد، انگار که بخواهد حواسم را جمع کند:

_ بشین…

 

نگاه از صورتش گرفتم و به سمت کیمیا برگشتم، داشت نگران به دست اسیر من نگاه میکرد:

_ برید شما، تنها باشید خوشگل‌ترید!

 

کیمیا لبخندی زد و وحید که انگار چیزی میدانست، دستش را گرفت و به سمت جایگاه خودشان رفتند، یک تخت کوچک با مخمل قرمز، با تزیینات مخصوصش، مناسب عروس و داماد!

 

نگاهم به قباد برگشت، دیگر به صورتش نگاه نکردم، همان یکبار کافی بود!

دست زیر دامن کوتاه لباسم کشیده و نشستم، پا روی پا انداختم و قباد هم کنارم جا گرفت، لاله روبه‌رویمان بود، کنار مادرش…

 

و صندلی‌ای که من رویش نشسته بودم هم، خالی مانده بود!

چیزی که آشکارا فریاد میزد، که باید جای قباد میبود!

 

جوانتر‌ها مشغول رقصیدن بودند، نکه من پیر باشم…

اما منظورم از جوانتر، مجردهای فامیل بود که هر دقیقه با دختر پسری دیگر مشغول رقصیدن میشدند، اهنگ اوج گرفته و شاد شده بود، دیگر رقصیدن که چه بگویم، به در جا زدن بدل شده بود!

 

_ نمیخوای توضیحی بدی؟

 

از صدایش کنار گوشم، در ان فاصله‌ی نزدیک، استرس را به تک تک سلول‌های تنم منتقل کرد، یخ زدن دستانم را سعی کردم با پنهان کردنشان زیر کیف کوچکم مخفی کنم:

 

_ چه توضیحی؟

 

بدون اینکه به سمتش برگردم، پرسیدم!

و او دست زیر لبه‌ی صندلی انداخت و با فشاری من را به خود نزدیک‌تر کرد، شوکه به سمتش برگشته غریدم:

 

_ چیکار میکنی؟

 

نگاهش روی یقه‌ام چرخید و سپس به پاهایم خیره شد:

_ حورا خیلی دارم سعی میکنم اروم باشم…

 

پوزخندی زدم:

_ چرا؟ چون تو جو مهمونی زشته منو از گیسام بکشی و کتک بزنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 275

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی

        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب ساز اتفاقاتی میشه و….    

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
روا
روا
7 ماه قبل

دهنت راست میگیا بنظرم این کلا زنگا انشا نگارش خواب بوده

روا
روا
7 ماه قبل

اینقدری که به لباس حورا توجه میکنه به خود حورا توجه نمیکنه که اگه میکرد این وضع الانمون نبود

لباس حورا که نویسنده روش کراشه
لباس حورا که نویسنده روش کراشه
7 ماه قبل

و اینکه متوجه نمیشم نویسنده های خانوم چرا انقد سعی دارن هم جنس خودشون رو ضعیف و بی پناه نشون بدن؟ به خدا قسم رمان اینطور جذاب نمیشه بعد از هزار سال تازه نویسنده می‌فهمه که رمانش گ.ه میشه و بهتره شخصیت اصلی قوی باشه ههه.

لباس حورا که نویسنده روش کراشه
لباس حورا که نویسنده روش کراشه
7 ماه قبل

دهنت 🤣 👐🏻 وییی حق گفتیا!!
هیچوقت مود این نویسنده رو نفهمیدم و نمی فهمم پارتای کوتاه و نامرتبط ، رمانی که اگر نویسنده‌اش شعور حالیش بود بیشتر طرفدار داشت کاش انقد تِر نمی‌زد توش که ب مرور همچی یادش بره و گاف بده🙄

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط Aneyeta
رهگذر
رهگذر
7 ماه قبل

خوبه که شخصیت حورا رو داری قوی ومستقل میکنی
خوبه که حورا نگفت وقتی زیر گوشم ازم دلیل میخواست دلتنگ این نزدیکی بودم نگفت دلتنگ صداش بودم

حورا
حورا
7 ماه قبل

این آرامش قبل طوفانه دقیقا خدامیدونه چه بلایی سرش میاره بعد عروسی
چرا انقدر پارتا کوتاهن دیر که میفرستی حداقل بلندترشون کن

خسته
خسته
7 ماه قبل

این مردک هیز فقط با دیدن زنهاش که لخت و پتی باشن آروم و نرم میشه دست و دلش میلرزه هوش از کله پوکش میپره. دردش همینه انگار که سیرمونی نداره

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x