رمان حورا پارت 18

 

 

با رسیدن به مطب کرایه را حساب کردم و پیش دکتری رفتم که از شفا بودن دستانش می‌گفتند.

 

دم در چشم بستم و برای اولین بار پیش خدا التماس کردم. التماس کردم که کمی نظر به من برساند.

 

من در این دنیا کسی جز قباد نداشتم، قبادی که حس می‌کردم دارد از دستم می‌رود. تکانی به پاهای بی‌جانم دادم و وارد شدم.

 

دکور مطب حالم را بد کرد، دیوارها پر از عکس بچه بودند. بچه‌ای که من برای داشتنش آسمان را به زمین دوخته بودم.

 

– خانم، می‌تونم کمکتون کنم؟

 

با صدای منشی به خودم آمدم و چشم از دیوارها گرفتم. به سمتش رفتم و پرونده‌ام را روی میز گذاشتم.

 

– بله. نوبت داشتم.

 

دفتر مقابلش را باز کرد. زن حامله‌ای همراه با شوهرش نشسته بود و هر دو می‌خندیدند.

 

در کنارشان زنی با صورت خسته و چشم‌های پر بغض نشسته بود. دیوارهای این‌جا همه چیز را به خود دیده بودند.

 

– بفرمایید بشینید. صداتون می‌کنم.

 

تشکری کردم و کنار زن خسته نشستم. تحمل غمش بهتر از حس خوش‌حالی آن دونفر بود. چشم تنگ نبودم ولی..‌.چرا من نه؟

 

– حامله‌ای؟

 

سرم را به سمت زن بغض کرده چرخاندم. چشم‌هایش سرخ بودند و کبودی روی گونه‌اش بود.

 

– نه هنوز.

 

لبخند تلخی روی لبش نشستم. کیفش را روی پاهایش جابه‌جا کرد و‌ با دستمال اشک‌هایش را پاک کرد.

 

– من سه ساله دارم میام و هربارش دکتر جوابم می‌کنه ولی بازم میام…

 

 

 

متعجب تنم را به سمتش چرخاندم. سه سال برای درمان آمده بود؟ ترس به دلم چنگ زد. اگر عاقبت من این بشود چه؟

 

گونه‌های پاک شده‌اش دوباره خیس شدند.

 

– اگه دکتر جوابت کرد دیگه نیا دختر جون. وقتی بگه نه، یعنی نه…الکی زندگیت رو تلف نکن.

 

همدردی خوبی برای منی که با امید پا به این‌جا گذاشتم نبود. حرفی نزدم تا ادامه ندهد، بار غمش فراتر از تحمل من بود.

 

– سه سال هر هفته این جا بودم.

به امید یه بچه…تا شوهرم طلاقم نده. اونقدر اون گفت برو و من موندم که دیدم زن گرفت.

 

مات و مبهوت خیره‌ی کبودی صورتش بودم. کمی که دقت کردم، رد انگشت بود. پرونده‌ی در دستش را فشرد.

 

– سر یه ماه زنش حامله شد و دوساله که شده خار توی سینم.

 

– اگه زن گرفته…چرا این جایی؟

 

از کیفش قرصی درآورد و بدون آب خورد. گریه‌اش بند نمی‌آمد.

 

– چون هنوزم امید دارم…که منم بچه بیارم و شوهرم نگاهم کنه.

اومدن زن دیگه‌ای روی زندگیت درد داره دختر جون، من اگه می‌دونستم قراره غرورم در این حد شکسته بشه، خودم زودتر واسش زن می‌گرفتم.

 

لب بر هم فشردم و در دل برای زنی که کنارم گریه می‌کرد سوگواری کردم. دستم را روی شانه‌اش گذاشتم.

 

حرفی از دهانم بیرون نمی‌آمد، لازم هم نبود چیزی بگویم…این زن آنقدر تنها بود که یک لمس ساده‌ی من برای منفجر شدنش کافی بود.

 

– همش توهین می‌شنوم…تحقیر می‌شم. مگه من خواستم حامله نشم؟

 

با این حرفش انگار که قلبم فشرده شد. حرفی بود که همیشه دلم می‌خواست به مادر قباد بزنم.

 

 

 

مقابلش بیاستم و فریاد بزنم که دست من نیست! دست من نیست که خدا به من بچه نمی‌دهد.

 

انگار نه انگار که خودش هم روزی یک همسر بوده. یک زن بوده با کلی احساسات و امید…

 

آه عمیقی از گلویم درآمد، آهی به عظمت تمام غم‌هایی که دیوار این مطب به خود دیده. دست‌هایم را بند دسته‌های صندلی کردم.

 

سرگیجه مرا کشته بود. انگار که دنیا دورم می‌چرخید. صدای فین فین زن اعصابم را خط خطی کرده بود و شاید حس شادی آن دو نفر بهتر بود…

 

– بفرمایید تو.

 

با اشاره‌ای که منشی به من کرد بلند شدم. بند کیفم را محکم فشردم و به سمت اتاق دکتر رفتم. پشت در چشم بستم و دوباره نزد خدا التماس کردم.

 

در را باز کردم و وارد شدم. نگاهی دور اتاق سفید چرخاندم.

 

– بفرما عزیزم.

 

با صدای دکتر به خودم آمدم و به سمتش رفتم. مقابلش نشستم و سرم را پایین انداختم.

بند کیفم هنوز میان انگشتانم فشرده می‌شد.

 

– خب خب ببینم چی داریم این‌جا…

 

با این حرفش بغض کردم. چشم هایم پر از اشک شد. با دیدنم در این حالت نوچی کرد و اخم هایش در هم رفت.

 

– بذار ازمایش هات رو بخونم بعد گریه کن.

 

چشم خفه‌ای گفتم و با پشت دستم اشک هایم را پاک کردم. دکتر پرونده‌ام را باز کرد و من تمام وجودم چشم شد و به دکتر خیره شد.

 

هر لحظه اخم هایش در هم تر می‌شد و قلب من نیز همراهش فشرده می‌شد. لب هایش را به هم فشرد و انگشت‌هایش را در هم قفل کرد.

 

– بار پیش چی بهت گفتم عزیزم؟

4.3/5 - (58 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
a.a
a.a
25 روز قبل

این رمان عالیه اصلا حرف نداره. امشب دیدمش از پارت اول تا اینجا رو یه جا خوندم. لذت بردم از قلم نویسنده که خواننده رو با داستان همراه و هم دل میکنه، لطفا زود به زود پارت بزارید❣️❣️

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x