رمان حورا پارت 53

 

 

 

_ به نام؟

 

_ کیمیا کاشفی…

 

_ تا دو ساعت دیگه وقت هست، اگه تشریف بیارید راه میفتید در غیر این صورت نوبتتون میفته پس فردا!

 

هول شده سریع پاسخ دادم:

 

_ باشه باشه، میایم…ممنون!

 

با خدافظی سریعی تماس را قطع کردم و به کیمیا که منتظر چشم به دهانم دوخته بود گفتم:

 

_ تا دو ساعت دیگه باید مطب باشیم وگرنه نوبتت میفته پس فردا…

 

با استرس ناخن به دندان گرفت:

 

_ داداشمو چجوری بپیچونیم؟ با هم بریم بیرون که شک میکنن…خصوصا تو که زیاد بیرون نمیری!

 

اخم کردم:

 

_ بعد از این همه مدت برم بیرون، باید اونقدری درک داشته باشه که نیاز به تغییر هوا دارم، تو هم به بهونه دانشگاه برو…سر خیابون با هم ماشین میگیریم، خوبه؟

 

سر به تایید تکان داد، لبخند زده دستش را فشردم:

 

_ نگران نباش، باشه؟

 

با لبخندی لرزان و تلخ خیره‌ام شد، کمی نزدیک شد و سپس سر روی شانه‌ام گذاشت:

 

_ کاش برات جبران کنم حورا…کاش!

 

آهی که از گلویم بیرون زد قلبم را به درد اورد، روزگار بدی بود نه؟ اما خوبی کردن را که از ما نگرفته‌اند، گرفته‌اند؟

 

اصلا مثلی داریم، تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز…

 

صبوری خوب است، زمان هم عجیب درس زندگی را بلد است که همه‌را به درستی حا میکند!

 

 

 

 

لباس پوشیده مقابل اینه ایستادم، شالی خاکستری و مانتوی ساده و مشکی رنگ کوتاه، با ان شلوار جین یخی.

 

آهی سوزناک از گلویم خارج شد، قبلتر چقدر حال خوبی داشتم که همه‌ی لباس‌هایم انچنانی است و من، حالا که به دنبال لباس ساده میگردم فقط این هارا پیدا کردم!

 

صورتم رنگ پریده بود و موهایم را کامل زیر کرده بودم که مبادا ان چند تار سفید دیده شود!

 

نگاهم به لوازم ارایش روی میز افتاد، باید استفاده میکردم؟ زیر چشمان گود شده و ان لب‌های پریده شاید کمی رسیدگی میخواست!

 

نه برای خودم، راستش خجالت میکشیدم نزد دکترم بروم و اینگونه من را ببیند!

 

دست به کرم پودر بردم و لایه‌ی کمی که صورتم را از ان رنگ پریدگی نجات دهد به پوستم زدم و رژلبی کمرنگ هم به لب‌هایم!

 

همین کافی بود و جالب است که همین هم بسیار تغییرم داده بود، البته شاید اگر قبل از این مشکلات بود چیز کمی به حساب می‌امد!

 

اما این مدت که چنان مثل روح سرگردان شده‌ام، این دو قلم ارایش چهره‌ام را شاداب‌تر کرده بود!

 

کیفم را برداشتم و کارت بانکی‌ام را چک کردم، با اینکه پس‌انداز‌هایی بود که قباد هر هفته برایم میزد، اما این مدت پولی دریافت نکرده بودم!

 

چند هفته بود؟ دو؟ سه؟ حتی حساب روزها هم از دستم در رفته بود! از اتاق بیرون رفتم و پله‌ها طی کردم.

 

نفس عمیقی کشیدم و وارد پذیرایی شدم که با قباد چشم در چشم شدیم.

 

 

 

 

 

لحظه‌ای شوکه شدنش را دیدم، اما به محض اینکه اخم کرد، من هم نگاه گرفتم. به سمت در قدم برداشتم که بازویم کشیده شد.

 

ترسیده به سمتش برگشتم، با اخم‌های در هم و لحنی طلبکار پرسید:

 

_ کجا؟

 

اب دهانم را قورت دادم، لبخند کمرنگی زدم و به بازویم که هنوز در دستش فشرده میشد خیره شدم:

 

_ خواستم، خواستم برم خرید…خیلی وقته نرفتم…

 

نگاهم را از دستش جدا نکردم، نمیتوانستم چشمانش را ببینم:

 

_ قباد عشقم…

 

دستم را با صدای لاله رها کرد:

 

_ جان؟

 

نفسم سنگین شد، امل خود را کنترل کردم و بی توجه به انها به سمت در رفتم:

 

_ منو میرسونی تا پاساژ؟ با دوستم قرار دارم…

 

زمزمه‌ی قباد را هم در جوابش شنیدم:

 

_ این همه میری خرید چرا نمیبینم چیزیم بخری…دوستات کی‌ان اصن؟

 

کفش پوشیدم و ایستادم:

 

_ وا عشقم، چندتا از بچه‌های دانشگان دیگه، با هم میریم میگردیم تفریح کنیم، نمیشه که همش تو خونه بمونم بپوسم…

 

در را باز کردم و خواستم خارج شوم که صدایش را شنیدم:

 

_ صبر کن حورا، تو رو هم میرسونم…

4.4/5 - (68 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلارام
11 روز قبل

سلام فاطمه جون خوبی عزیزم میگم کی پارت میدی پس ؟؟

دلارام
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 روز قبل

سلام عشقم تورو خدا طولانی باشه
ممنونم

Bitch I'm best
Bitch I'm best
20 روز قبل

قباد نمیتونه بچه‌ دار شه اینم داره خیانت می‌کنه ک حامله شه م مجبور نشه قباد رو ول کنه شت شت

Busy bee
Busy bee
20 روز قبل

بخدا این لاله سلیطه داره خیانت میکنه چون چند بار دگ هم همینجوری پیچونده بود ک با دوستامم وایییی چقدر دلم خنک میشه قراره همه بفهمن خیانت میکنه

ArEs
ArEs
پاسخ به  Busy bee
20 روز قبل

دارم صحنه ای رو که قباد مچش رو مثلا با دوستاششش بگیره رو مجسم می کنم

Mersana
Mersana
20 روز قبل

آره دیگه دوتا دوتا میزنه زیر بغلش جا به جا میکنه😂😉

یه بدبخت دنبال پارت
یه بدبخت دنبال پارت
20 روز قبل

😐😐😐

Leyla ❤️
Leyla ❤️
20 روز قبل

همیشه همینه هر چقدر آروم و مظلوم باشی دیگران بیشتر بهت ظلم میکنن و نادیده گرفته میشی، هر چقدرم هار و سلیطه باشی بقیه بیشتر بهت توجه میکنن😏

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
20 روز قبل

فاطمهه جوننمم ه مناسبت روز دختر یدونه دیگم نمیدی؟🥺اصن به عنوان شیرینی نی نی کوچولوت حداقل تلوخدااا

الہہ
20 روز قبل

اینجوری پیش بره رمان چند سالی طول می‌کشه تموم شه پارت ها هم که کمه

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x