رمان حورا پارت 83

3.3
(4)

 

 

 

 

کیمیا دهان باز کرد که جواب دهد امل در باز شد و وحید داخل سد، با دیدن من که بیدار شده‌ام خوشحال سر به بیرون کشید و کفت:

 

_ قباد داداش، بهوش اومده حورا خانم…

 

کاش نمیگفت، مگر از زندگیمان خبر نداشت؟ این دیگر چه صدا زدنی بود؟ بی اراده رو گرفتم و سر به زیر انداختم. وحید داخل شد و پشت سرش قباد، فکر کنم لاله و مادرجان نایل به آمدن نبودند! حتما پشت سرم هم کلی حرف زده‌اند که فیلمش است و برایش دل نسوزاند!

 

قباد را نمیدیدم، اما برای جواب دادن به احوال‌پرسی وحید ناچار شدم سر بلند کرده تشکر کنم، که نگاهم بی اراده به قباد افتاد، خشک خیره ام بود و دستانش در جیب شلوارش، انگار نه انگار که مقصر این حال من اوست…

 

رو گرفتم و به کیمیا خیره شدم، دوباره زمزمه‌وار تکرار کردم:

_ بپرس، میخوام مرخص شم زودتر…

 

کیمیا ملتمس به وحید خیره شد که قباد به حرف امد:

_ دکتر بیاد میگم کارای ترخیصو انجام بده…

 

وحید سریع پادرمیانی کرد:

_ داداش، بهتر نیست یکم بیشتر بمونه که وضعیت حوراخانم بهتر شه؟ ممکنه بازم بهش حمله دست بده، اونموقع اگه خدای نکرده موجب سکته‌ی قلبی یا….

 

_ چیزی نمیشه اقا وحید، من خوبم، بهتره مرخص شم!

 

وحید مشکوک نگاهش را میان ما دو نفر میچرخاند که کیمیا کنار گوشم پچ زد:

_ پس با داداشم بحثت شد که حالت بد شد اره؟ چیکار کرد مگه؟ نکنه اذیتت کرد؟

 

باهوش بود یا ما زیاد تابلو بودیم؟ اما معطل نکردم و سریع گفتم:

_ نه کیمیا همچین چیزی نیست، خوبم، یه اتفاق بود…گذشت!

 

دیگر کسی حرفی نزد، دکتر امد با گفتن بعضی نکات مهم از قبیل اینکه باید از تنش و مشکلات عصبی به دور باشم و سعی کنم در محیط غمگین و جنگ و دعوا قرار نگیرم، اجازه‌ی مرخصی داد، اما چندین بار تاکید کرد حتما به روانپزشک مراجعه کنم!

 

جالب بود که حتی قباد برایش مهم نبود حالم چه باشد، چنان خشک و سرد کارهای ترخیص را انجام داد و ذره‌ای به من نه کمک کرد نه نگاه، که گویی کسی که به دیگری دست درازی کرده من بوده‌ام و به او حمله‌ی عصبی دست داده!

 

 

 

 

 

وقتی به محوطه‌ی بیمارستان رسیدیم، میان دو ماشین وحید و قباد مکث کردم، سوار ماشین قباد میشدم؟ دلم نمی‌خواست…

سوار ماشین وحید میشدم؟ اگر کاری داشته باشند و مزاحم باشم چه؟

 

_ سوار شو، منتظر دعوت‌نامه‌ای؟

 

با حرف قباد، نگاه از ماشین‌ها گرفتم، به کیمیا خیره شدم که به ارامی رو به قباد گفت:

_ داداش اگه تو کار داری برو منم میرم خونه، حورا رو هم میبرم دیگه…

 

قباد نگاه تندی به کیمیا انداخت و باز هم تشر زد:

_ سوار شو حورا…

 

انگار نمیشد با او حرف زد! یاد وقتی افتادم که درست همانجا کنارش نشسته بودم و در دهانم کوبید! به کیمیا نگاه کردم و با لبخندی تشکر کرده و بعد از خداحافظی به سمت ماشین قباد رفتم، در عقب را باز کردم و نشستم:

 

_ راننده‌ت نیستم که رفتی عقب نشستی!

 

به ارامی در را بستم و دراز کشیدم:

_ میخوام یکم بخوابم، سرم گیج میره…

 

حرفی نزد و من هم سعی کردم به چیزی فکر نکنم و بخوابم، سخت بود خوابیدن در حضور اویی که قبلتر موجب حمله‌ی عصبی‌ام شده بود، اینکه با بستن چشمانم حس میکردم دستانش به سمت بدنم می‌آیند سخت بود!

 

قباد چنین آدمی نبود، دردش چه بود؟ اینکه فکر میکرد من خیانت میکنم؟ مگر عشقم به خودش را نمیدید؟ مگر ندید که همچنان کنارش هستم؟ قصدم هرزگی و خیانت بود، تا حالا صدبار درخواست طلاق داده بودم…

 

تحمل نکردم و به ارامی لب گشودم:

_ من چرا باید بهت خیانت کنم؟

 

_ بخواب باز منو سگ نکن!

 

اب دهانم را قورت دادم که گلویم کمی صاف شود، اما انگار بغض به گلویم راه یافت:

_ چرا، چرا فکر کردی خیانت میکنم؟

 

 

 

 

 

کلافه، تندی دنده را عوض کرد:

_ ببند حورا، حوصله ندارم…

 

_ جواب بده قباد، چرا فکر کردی خیانت میکنم؟ اگه دوستت نداشتم، اگه عاشقت بودم، فکر کردی بعد این همه خفت و خواری کنارت میموندم؟

 

سکوت کرد، انگار دور بودم از ضرب دستش، عقب نشستن کمی سود داشت اینبار، راحت‌تر حرف میزدم:

_ فکر کردی سخته برم تا دادگاه و درخواست طلاق بدم؟

 

نگاه تندی به من انداخت، پوزخندی زده گفت:

_ خب که چی بدبخت؟ هوم؟ طلاق بگیری کجارو دادی بری؟ حتی دیگه یتیم خونه هم رات نمیدن، لابد هرشب بری زیر یکی که پول دراری؟

 

اشک از چشمانم ریخت، اما او بی رحمانه ادامه داد:

_ فکر کردی چرا من طلاقت ندادم؟ هوم؟ چون دلم برات میسوزه بیچاره…دلم به حالت میسوزه، فردا پس فردا بچه‌م به دنیا بیاد، لاله‌رو باید عقد کنم، اونموقع باید تو رو طلاق بدم…اونموقع هر غلطی دلت خواست بکن، خب؟

 

بی اراده بود، که با همان بغض و چشمان اشکی لب زدم:

_ خوشحالم که داری بابا میشی…

 

حس کردم از تنش بدنش کم شد، انگار اینبار غم او را در بر گرفت، شاید هم فقط میخواستم دل خودم را خوش کنم، نمیدانم؛ او که مرا دیگر دوست نداشت، داشت؟

 

_ امیدوارم خونواده ی خوبی بشید…دوست داشتم، داشتم پیشتون باشم، اون…اون بچه‌رو بغل کنم، بهش محبت کنم اما…

 

تلخ خندیدم و دستی به چشمانم کشیدم:

_ اما منو میخواد چیکار، حتی شاید ازم بدش بیاد، لاله حتما خوشش نمیاد به بچه‌ش دست بزنم یا اصلا نزدیکش شم، نه؟ برا همینم باید طلاقم بدی چون نمیخواد پیش شما باشم…

 

سکوت کرد و حرفی نزد، منم آهی کشیدم چشم بستم، شاید بهتر بود بخوابم، چه چیزی از خواب بهتر؟

 

حداقل میشد از ادم‌های این روزها دور ماند، میشد در خواب و رویا عاشقی کرد و خم به ابرو نیاورد، البته اگر کابوس نشود!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان هکمن

رمان هکمن 1 (1)

8 دیدگاه
دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق…
IMG 20240622 231247 222

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
nody عکس های شخصیت بهار و کامران در رمان ازدواج اجباری 1626111507

رمان ازدواج اجباری 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۸ ۱۱۳۰۳۲۵۲۱

دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

33 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
11 ماه قبل

خب قباد هم از فیلم مامان و خاله برای گول مالیدن سر حورا اطلاع نداره و فک می کنم چون خود حورا رفت خواستگاریش و کلک مامان وخالش گرفت حالا داره دق دلیشو سر حورا خالی می کنه اما ازش جدا شه خیلی بهتره چون آدمی که خودش زده بخواب اصلا نمیشه بیدارش کرد نویسنده عزیز ممنون بابت نگارش زیبا فقط یه کوچولو طولانی تر بذاری ممنونت میشم یه دنیا سپاس مهربونم

فاطمه
فاطمه
11 ماه قبل

کی روزای خوبِ حورا میرسه؟

سارا
سارا
11 ماه قبل

حورا آبروی هرچی زنه برده با این افکارپوچ وباطلش

آنالی
آنالی
11 ماه قبل

برای احمق بودن هم حد و مرزی وجود داره، تا کی می‌خوای خودت رو گول بزنی حورا؟

غزل
غزل
11 ماه قبل

بسه دیگه تا کجا میخوای اینقد رمانو زهر کنی بهمون از اولش همش غم و غصه دیگه اه

Sara
Sara
11 ماه قبل

الان هیچی نمیتونه رمان رو به این اندازه شیرین کنه که حورا با مرد جدیدی آشنا بشه و خودش رو بالا بکشه تا حدی که دیگه حرف ها و اتهام های نادرست قباد براش مسخره بنظر بیاد
حورا اگه عاشق قباد بود براش میجنگید
قباد هم اگه عمیقا عاشق حورا بود اینقدر زود دل چرکین نمیشد
این فقط نظر منه نویسنده خودش بهتر میدونه ولی بعد از این اتفاقات و رفتارای قباد حتی پشیمونی قباد و برگشتنش پیش حورا هم نمیتونه دل ما خواننده هارو خنک کنه بشخصه اگه دوباره باهم خوب بشن نا امید میشم واقعا

مینا
مینا
11 ماه قبل

خیلی احمقی حورراااااااااا من جات بودم محال ممکن بود یه ثانیه پیش چنین آشغالی بمونم بی کس بودن دلیل ذلیل شدن نیست هیچ جا نباشه بهزیستی هست شرف داره به اینجور تحقیر شدن

مریم
مریم
11 ماه قبل

مگه حورا به خاطر اینکه غرورش حفظ بشه به خواستگاری لاله نرفت
حالا چرا همون غرور داره داغون میشه ولی برا حفظش کاری نمیکنه ،
وقتی قباد میگه دلم برات میسوزه اگه طلاق بگیری زیر خواب میشی ،یعنی نابودی کل غرور حورا
اینجاست که دیگه باید با پای خودش بره تا زیر پا له نشده

Delvin _yasi
Delvin _yasi
11 ماه قبل

واقعا چرا انقدر شخصیت دختر و خار و حقیر می کنین ؟
حرصم میگیره این طوری داره حورا عذاب می کشه !
فقط منظورم قباد به شکل بدی تقاص پس بده ، تقاص دله شکسته این دختر ، تقاص تمام تحقیر های خودش و خانوادش به این دختر .
نمیدونم نویسنده نظر های مارو میخونی یا نه ولی بشدت ازت خواهش می کنم آخر داستان حورا به قباد بر نگرده.
از طرفی کرم از خوده درخته ، قباد از اول هم وقتی لاله می‌چسبید بهش هیچی نمی گفت ، و گرنه میتونست مخالفت کنه با این ازدواج
قبادفقط منتظر بهانه بود ، همینن! :/

هاژوین نسل دردسر
هاژوین نسل دردسر
پاسخ به  Delvin _yasi
11 ماه قبل

افرین جمله اخرت خیلی خیلی درست بود
وقتی بعد چیزشون لاله اومد سر بزنه قباد انقد سریع لباساشو پوشید یا براش عشون میریخت
لاله پاک پاک بودهرزه نبود بعد الان حورا شده هرزه لا پای لاله رو چک نمیکنه میره با دوسپسراش بعد حورا رو کارشو ب بیمارستان میرسونه اینطوری زخم میزنه

مریم
مریم
11 ماه قبل

دیگه مطمئن شدم نویسنده مشکل روحی داره

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

هوووو قباد آروم تر ، دلش می‌شکنه 🙂

black girl
black girl
11 ماه قبل

خاک تو سرت حورا
هرچی سرت بیاد حقته چون گوسفند ماده بهتر از تو ارزش جنس خودشو می‌دونه و میتونه از خودش دفاع کنه

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

فاطی یعنی ما اندازه یک پارت ارزش نداریم 🤣🤣
خیلی خیلی کوتاهه
#اعتراض -اعتزاض
ما اعتراض داریم پارت نیاز داریم

لیلا
لیلا
11 ماه قبل

مثه خرس قطبی فقط بلده بخوابه یکم زبون داشته باش خدازده‌ی بدبخت

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
عضو
11 ماه قبل

😂 😂

Maman arya
Maman arya
11 ماه قبل

خاک تو سرت حورا

رضا میر
رضا میر
11 ماه قبل

نوچ نداریم

Mahi
Mahi
11 ماه قبل

دوست دارم بدونم دقیقا کی حورا حقوق خودش رو لااقل در حد یک انسان برای خودش به رسمیت میشناسه؟

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  Mahi
11 ماه قبل

هیچ وقت
واضح تر از این؟

رضا میر
رضا میر
11 ماه قبل

وضعیت پارت گذاری با این حجم پارت افتضاحه

تارا
تارا
11 ماه قبل

میدونم نادیده گرفته میشه ولی یه پارت دیگه لطفا😕🚶

دسته‌ها

33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x