رمان حورا پارت 85

3.3
(6)

 

 

 

 

_ مرسی عشقممم، تو هم انشالله به هرچی میخوای برسی…

 

با این حرفش آهی از ته دل کشیدم، میدانم که برای منظور بدی نگفته بود، بلکه از خوبی‌اش چنین حرفی زد، کیمیا که دید چهره‌ام در هم رفت، گونه‌ام را بوسه‌ی آرامی زد که رژلبش مهرم نکند!

 

_ غصه نداریماااا، شال و مانتوتو بپوش، الان اقایون هم رسیدن انگار…

 

موبایلش را برداشت و همان لحظه لاله از اتاقی که لباس‌هایمان را میپوشیدیم بیرون امد، دیدن ان لباس‌ها در تنش ککی دور از انتظار بود! توقع داشتم حداقل بعد از زندگی‌اش با قباد کمی روی پوشش‌اش کار کند، اما گویا کار خودش را میکرد!

 

مشغول جا انداختن گوشواره‌اش بود و با همان کفش‌های پاشنه بلندش به سمت آینه به راه افتاد، حتی به اینکه باردار است و ممکن است با این کفش‌ها کمرش درد بگیرد توجه نمیکرد، این چجور مادری میشد؟

 

لباسش، کوتاه بود و تنگ، طوری که تمام برجستگی‌های بدنش را نمایان میکرد، کمرش را با چند بند نازک بسته بود و به نحوی میشد کفت برهنه‌است! پاهایش لخت و عور با موهایی که دم اسبی بالا بسته بود و گردن و شانه و بازوهای لختش را بیشتر نشان میداد.

 

مگر نمیدانست قباد روی پوشش کمی سخت‌گیرتر از مردان دیگر است؟ انگاری حتی برایش مهم نبود که باردار است، لباس پوشیدنش، کفش پوشیدن و حتی آرایش کردنش!

 

گوشواره سنگینی به گوشش انداخت سپس به سمت ما برگشت در همان حال که با نگاه دنبال کیمیا میگشت با لبخندی نمادین و رو به من گفت:

 

_ حوراجون، حس نمیکنی لباست زیادی بلنده؟ یه وقت نره زیر پات بیفتی!

 

لبخندی زدم و با آرامش گفتم:

_ لاله جان نگران نباش من که باردار نیستم بیوفتم بلایی سرم بیاد!

 

با نگاهم کیمیای که مشغول تماس بود خیره شدم و باز هم ادامه دادم:

_ همین که اینقدر به فکر خودت و بچه ای که لباس اینقدر کوتاه پوشیدی تا جلو پات گیر نکنه کافیه!

 

 

 

 

 

 

 

نگاهی پر از افتخار به من انداخت سپس رو به کیمیا با صدای بلندی گفت:

_ کیمیا، کی میان دنبالمون؟

 

کیمیا برگشت و با دیدنش در آن وضعیت چشمانش درشت شد! به زور جلوی خودم را گرفته بودم که نخندم واقعاً وضعیتش طوری بود که اگ قباد او را میدید قطعاً سر به تنش نمی گذاشت!

 

کیمیا تماس اش را قطع کرد و رو به لاله گفت:

_ با وحید حرف میزدم، گفتش تا چند دیقه دیگه اینجا، لاله جان داداشم بهت گیر نده؟

 

لاله طوری چشمانش را درشت کرد که گویی من تا به حال قباد را ندیده‌ام!

_ وا عزیزم حرف میزنیا؟ قباد کی تا حالا به این چیزا گیر داده؟ اصن مگه دلش میاد به من گیر بده؟

 

نمایشی دست روی شکمش کشید و با لحن منزجرکننده تری ادامه داد:

_ ناسلامتی بچه‌ش تو شکم‌مه!

 

کیمیا با پوزخندی خیره‌اش شده گفت:

_ حالا میبینیم به کی گیر میده! بپوشید که باید بریم!

 

لاله مانتوی بلندی که تا زیر زانویش بود را پوشید، ساق پایش برهنه بیرون بود، شالش را هم همانطور ازادانه روی موهایش انداخت که با مدام سر خوردنش، دور گردنش می‌افتاد!

 

سعی کردم توجه نکنم، به من ربطی نداشت، چه قباد گیر میداد چه نمی‌داد! همینکه خودم به اندازه‌ی کافی به بدن و زیبایی‌هایم احترام میگذارم برایم کافیست، دیگران به من مربوط نمیشوند اما…اینکه بگویم قباد به او گیر دهد خوشحال نمیشم، دروغ است!

 

کاش کمی او هم اذیت شود، البته فکر نکنم…قباد حالا فرزندش را در بطن این زن دارد، فرزندی که سالها با من تلاش کرد داشته باشدش اما نشد، قطعا لاله برایش زیادی عزیز است!

 

با تک زنگی که به موبایل کیمیا خورد، بیرون رفتیم، وحید جلوی در ایستاده و منتظر ما بود، با دیدن کیمیا چشمانس چنان برق زد که غبطه خوردم، کاش برمیگشتم به ان روزهای ازدواجمان…کاش از او میخواستم خانه‌ای جدا داشته باشیم، تا شاید دیگران دخالت نکنند هرچند که…

 

یکی از دلایل بودنمان کنار مادرجان و کیمیا، تنهایی دو زن در خانه بود! که همان شد عذاب زندگی من!

 

_ چه خوشگل شدی خانوم…

 

صدای وحید بغض را به گلویم میکشاند، لاله از کنارم رد میشود و من مسیرش را با نگاهم دنبال میکنم…

 

 

 

 

 

 

دیدن اغوش باز و لبخند عمیق قباد، چیزیست که چشمانم را تار میکند، سعی میکنم با نفس عمیق حلش کنم اما نمیشد، هرلحظه بغض بزرگتر شده و امکان هجومش بیشتر…

 

_ حورا خانم…

 

نگاهم را از قباد و لاله که مشغول دلدادگی به هم بودند گرفته با لبخند به وحید دادم، نگاهش غمگین بود، حال من چقدر ترحم برانگیز شده!

_ بیاید ما میرسونیمتون!

 

دیگر چه؟ همینم مانده انگ زن داداش مزاحم را یدک بکشم! کم حرف پشت سرم نمیشنوم که من را مزاحم زندگی کیمیا هم بخوانند! به ارامی گفتم:

_ ممنون، اما اژانس خبر میکنم…

 

چشمان جفتشان درشت شده نگاهی به همدیگر می‌اندازند، وحید سریع اخم کرده جدی میگوید:

_ حوراخانم، جای خواهر منید…از کی تا حالا بی غیرت شدم که خواهرمو تنهایی سوار ماشین کنم وقتی خودم هستم؟

 

این مرد زیادی خوب بود، برای کیمیا خوشحالم:

_ ممنون اقا وحید، به اندازه کافی بهتون زحمت دادم، شما عروس دوماد بهتره با هم باشید، تنهایی بیشتر بهتون خوش میگذره!

 

سپس چشمکی به کیمیا زدم، لبخند روی لب‌هایشان نشست اما نگاه‌ها هنوز نگران بودند!

_ حوراجون، عزیزم نمیخوای بیای سوار شی؟ ول کن اون دوتا عاشقو…

 

لاله از من میخواست که با انها همراه شوم؟ واقعا؟ که عقب بنشینم و دل و قلوه دادن‌هایشان را ببینم؟ اصلا مگر میتوانستم تحمل کنم؟

 

نگاهم بی اراده به سمتشان چرخید، قباد با خشکی تمام خیره‌ام بود، اما نگاهش که روی لباس‌ها و صورتم چرخید را دیدم، لاله سر به شانه‌ای تکیه زده بود و دست دور بازویش انداخته بود، اب دهانم را قورت دادم و موبایلم را نشان دادم:

_ ممنون، شما برید…من با اژانس میام!

 

اخم‌های قباد به یکباره در هم کشیده شد، با جدیت و صدایی نسبتا بلند گفت:

_ سوار شو…مسخره بازی درنیار!

 

_ داداااش، حوراخانم با ما میاد…

 

تیز به وحید که این را گفت خیره شده غرید:

_ دیگه چی؟ انقدر منو بی غیرت دیدی وحید؟

 

پوزخندی وحید از چشمش دور نماند، که قدمی به سمتش برداشت، نگران شدم…ابدا نمیخواستم بخاطر من دعوایی میان این دو رفیق صورت بگیرد:

_ باشه، قباد…میام!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (18)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۱ ۰۷۱۹۰۴۲۳۰

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۰ ۲۰۴۷۵۲۱۰۲

دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک 4 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
11 ماه قبل

ولی من هنوز امید دارم بچه از قباد نباشه و قباد نقشه داشته باشده

هیچی
هیچی
پاسخ به  زن احسان علیخانی
11 ماه قبل

من مطمئنم از قباد نیست

زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
11 ماه قبل

ترو خدا این حورا یذره خوش باشه
دلم گرفت براش😭

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

بچه ها حالا میگین نویسنده داره زنا رو خار میکنه و این چیزا نویسنده داره واقعیت ها رو میگه تا حالا رمانی در این باره ندیدم بیشتر رمانا همه متجاوز و نمیدونم دختر خوشگل و پسر پولداری که شرکت داره بود و واقعیت ها رو بیان نمیکردم

تازه تو یک سایت بودم (حالا اسمش نمیگم و یک سایت دخترونه و زنونه بود ) یک نفر داشت تعریف میکرد که دوتا پسر داره یکیش چهار یکیش هشت ساله بودن و بعد یک مدت با شوهرش درگیری و اینا داشتن دختر خاله خانمه با شوهر میرزه رو هم و باهاش ازدواج میکنه و الان یک سال از ازدواجشون میگذره و اون خانمم نتونست طلاق بگیرون شوهرش بچه هاش بهش نمیداده و البته شوهره زیاد به بچه هاش محبت نمیکنه انچنان خانمه حتی بهش گفت طلاقم بده گفت من دوست دارم و اگه میخوای طلاق بگیری بچه ها رو با خودت نمیبری
و الان اون دختر خاله خانمه و شوهرش با خوشی زندگی میکنن یک ساله و خانمه هم طلاق نگرفت 💔🥺

میخواستم بگم همه ی این رمان داره واقعیت وضعیت زنان رو نشون میده و ما از خیلیاش بی خبر هستیم و به نظر من این رمان بهترین رمان هستش 🙂🙂🙂

neda
عضو
پاسخ به  به تو چه😐
11 ماه قبل

کجا بودی به تو چه؟ دلمون برات تنگ شده

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

این چند روز منتظر نتایج ازمونم بودم🤣🤣🤣🤣

منم دلم برات تنگ شده ننه جون ❤️🙃😍

رضا میر
رضا میر
11 ماه قبل

اینو ادمین فاطمه میذاره نویسنده اینجا فعالیت نمیکنه

رضا میر
رضا میر
11 ماه قبل

من هیچ علاقه ای به خوندن بدبختی‌های حورا و بی لیاقتی قباد ندارم میخونم ک موفقیت حورا رو ببینم و پشیمونی بی برگشت قباد…

Anya
Anya
11 ماه قبل

نویسنده ناموسا اگه فحش نمیدم دارم به شخصیت خودم احترام میزارم یا پارتا رو بیشتر کن یا طولانی تر…….و گرنه همین چس مثقال شخصیتمو برات میزارم زیر پا😂😂😂😂😂😂😂😂

yegan
yegan
11 ماه قبل

خب من یه چند وقتیه کامنت نمیذاشتم فقط میومدم موقع هایی ک پارتو میذاشت میخوندمو میرفتم چون دیدم ارزش نداره کامنت بذاری هردفعه..ولی واقعا دیگه نتونستمم فک نمیکردم ک گیر یه رمان دیگه بیوفتیم ک مث دلارای باشه و هردفعه سرش حرصی شیم و اعصابمونو خورد کنه حالا دلارای از یه نظر.این از یه نظر.
ولی خب هی ب خودم میگم این لحظه هام تموم میشه دیگه میگذره دیگه اما هرچی میشینم میبینم نمیگذره و همچنان این‌ اعصاب خوردیا و اُمل بازیای حورای احمق ما ادامه داره و تموم شدنی نیستتت.نویسنده جان من فقط میخوام بدونم تا کی تا کییی میخوای همینطوری کش بدی این بازی کثیفو!؟؟؟خودت الان جای ما بودی ناموسا روانی شده بودی از این نوع رمان نوشتن و محتوا داستان!
ولی حیف و صدحیف ک نمیتونم از این ب اصطلاح رمان بگذرم و فقط کنجکاو تهشم و اون لحظه حساسی ک همه چی رو بشه و این حورای بدبخت ماهم یذره از این بدبختی دراد..فقط نمیدونم چرا الان دستمو شکوندم انقده نوشتم وقتی میدونم هیچکس پاسخگو نیست.!حالا این که نویسنده میخونه و به یه ورشم نیس یا اصن نمیبینه و تو باغ نیس الله اعلم.!

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط yegan
Mahsa
Mahsa
پاسخ به  yegan
11 ماه قبل

این نویسنده به خودش احترام نمی زاره واسه چی باید به طرفدارای رمانش بزاره،ولی خواهر من از من به تو نصیحت اگر می خوای تو هر زمینه ای بدرخشی نیاز به مردم دار بودن داری،این که یه شبه معروف شدم،معجزه بود همش دروغ محضه ،آنچه بر خود می پسندی بر دیگران بپسند.
من بزار گول او ۳۵ هزارتون دلارای خودم که کذب محض بود پس منتظر نباش مردم واسه تو هم خر بشن پول بریزن.عزتت رو حفظ کن اگر نویسنده ای با پریستیژ نویسنده باش اینجا دلال های سر ناصر خسرو رمانت رو نمی خرن

لیلا
لیلا
11 ماه قبل

یعنی یه بچه انقد ارزش داره که برینی به زندگی خودت؟؟
حالا موقعی که بچه به دنیا اومد چص ناله میکنن که گریه میکنه مریض شد فلان شد… اه اه چندشااا

بانو
بانو
11 ماه قبل

دق مرگ شدیم رفت بخدا
یه کم طولانی پارت بده میترسم بمیرم نتونم بخونم آخر داستان

Maman arya
Maman arya
پاسخ به  بانو
11 ماه قبل

دورازجون عزیزم خدا عمر باعزت بده

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
11 ماه قبل

به تو چه که لباسش کوتاه و تنگه عی بابا
عقب مونده ی فرهنگی چیزی هستی؟

لیلا
لیلا
پاسخ به  چشم به راه جین شی
11 ماه قبل

آره دیگه اگه نبود که واسه خودش هوو نمیاورد
واقعا تفکر حورا مثل یه پیرزن هفتاد ساله هست😐

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  چشم به راه جین شی
11 ماه قبل

واااا با این اخلاق گندت منتظری جین بیاد بگیرتت؟از جونگکوک خلاص شه بیاد تو دام تو،بیچاره هرجا بره باید اذیت شه

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
11 ماه قبل

بلد نیستید ننویسید مگه مجبورتون کردن
با این کارتون به شعور خواننده ها توهین میکنید
بعد این همه انتظار یک پارت بی محتوای دیگه…

Queen
Queen
11 ماه قبل

بابا بسه دیگ هی قباد خشک نگا کرد ب جهنم چقدر احمقی آخه آدم هر چقدرم بدبخت باشه این حقارت رو قبول نمیکنه برو طلاقتو بگیر الآنم ک با کیمیا رابطت اوکیه ازش کمک بخواه پول بده بهت برو ی خونه اجاره کن یا بخر وحیدم کمکت می‌کنه بعد بزار قباد بمونه و لاله گور ب گوری ک معلوم نیست از کدوم نره خری بچه رو پس انداخته

مریم
مریم
11 ماه قبل

اولین پارت مال دی ماه هست😃😀

Maman arya
Maman arya
پاسخ به  مریم
11 ماه قبل

و این یعنی ۸ ماهه ول معطلیم😐🥲

مریم
مریم
11 ماه قبل

کاش پارت طولانی تر یا هر روز بزارین،خیلی طولانی شده

هاژوین نسل دردسر
هاژوین نسل دردسر
11 ماه قبل

افسرده شدم اه رمان مضخرف قباد اشغال ک****بیشـور کسافت اه

Roya
Roya
11 ماه قبل

قباد بی لیاقت من فکر می کنم لاله اصلا باردار نیست یا اگر هم هست مال کسی دیگه است

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  Roya
11 ماه قبل

آره حورا مشکل نداره قباد بچه دار نمیشه معلومه که بچه از قباد نیست

دسته‌ها

25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x