رمان حورا پارت 92

3
(4)

 

 

 

 

نیم نگاهی به سمت ان‌ها انداختم، قباد نیم خیز شده و هر سه متعجب نگاهم میکردند. رو گرفتم و بی توجه به پرسش‌هایی که نصیب کیمیا شد، پله‌ها را بالا رفتم.

 

احمق‌تر از من هست؟ احمق‌تر از دل بی صاحابم؟ اینکه حتی با وجود بی محلی‌هایش دلم میخواست برای یک تبریک گفتن هم بهانه جور کنم تا در اغوشش بروم…

 

دستی زیر چشمم کشیدم و روی تخت نشستم، زیر دلم دردش شدید تر شده بود. این روزها را به زور تحمل میکردم تا شاید درست شود، اما انگار نمیشد…

 

با آهی که از گلویم بیرون امد دراز کشیدم. پاهایم را داخل شکمم جمع کردم تا درد کمتری حس کنم. باید حتما نوبت دکتر میگرفتم، اینگونه که دیده می‌شود مشکلی دارم…

 

فقط کاش چیز سختی نباشد، نه دردسرش را میخواهم، نه اینکه زمین‌گیر شوم و نتوانم به کارهایی که برایشان خواب دیده‌ام برسم…

با تماس با دکتر زنان همیشگی‌ام، یک نوبت برای پس فردا میگیرم، تحمل میکنم دیگر، نه؟

 

برای شام پایین رفتم، برای جشن برنامه میچیدن، قباد هم با خوشحالی همراهی میکرد، زیادی ذوق امدن پسرش را داشت!

سعی کردم با لبخند همراهی کنم و تقریبا موفق هم شدم…

 

اما اواسط شام خوردن بودیم که دلدردم شدت گرفت، بیشتر از تمام این روزها که تحمل کرده بودم!

طوری که ناله‌ام برخاست و نگاه همه‌یشان به سمتم کشیده شد.

 

لقمه‌ای که در دهان داشتم را زورکی پایین فرستادم، سعی کردم از جا برخیزم اما درد وحشیانه‌تر به دلم کوبید و دیگر به جای ناله، تقریبا جیغ کشیدم.

 

همه هول شده بودند و کیمیا وحشت زده مدام کمرن را ماساژ میداد و رو به بقیه میگفت:

_ چند روزه میگفت درد داره، نمیدونم چشه…داداش یه کاری کن، باید ببریمش بیمارستان…

 

انقدر درد شدید بود که حتی به زمزمه‌های لاله در باره‌ی این که روز خوبشان را خراب میکنم و همه‌اش فیلم است، توجهی نکنم!

با اینحال دیگر اشکم درامده بود و قباد هم گویا تحملش را نداشت، که در حرکتی دست زیر تنم انداخته در آغوشم کشید.

 

 

 

 

 

دیگر از درد داشتم بی حال میشدم، انقدر ضعف داشتم که بدانم اگر بیهوش نشوم زیادی هنر کرده‌ام!

اما همینکه از پله‌ها سعی کرد بالا برود، دیگر چشمانم طاقت باز ماندن نداشت و روی هم افتاد.

 

راوی

 

وحشت زده به کمک کیمیا لباس به تنش کرد و با انداختن شالی، ازادانه روی موهایش، دوباره دست زیر تنش انداخت و از پله‌ها پایین رفت. قلبش در دهانش میکوبید و نمیدانست چه اتفاقی درحال رخداد است.

 

کیمیا گریان و هراسان، مانتویی تن زد و به دنبالش راه افتاد، لاله که با وجود شکم صافش دست روی ان گذاشته بود و ادا می‌امد، جلوی راهش ایستاد و گفت:

_ این چش شد یهو؟ همیشه ضد حال بود…الان باید فیلم میومد اخه؟

 

کیمیا با خشم کنارش زده به سمت در دوید و در همان حال غرید:

_ اونقدری مثل تو سبک و کثیف نیست که برای کنار داداشم بودن نقشه بکشه، اونم درحالی که بیشتر از قبل ازش دوری میکنه!

 

منتظر پاسخ لاله نماند و سریع بیرون زد، قباد که او را در ماشین نشاند، سریع کنار حورا نشست و سرش را روی پایش قرار داد، قباد هم ترسیده پشت فرمان نشست و به راه افتاد:

_ چش شد یهو کیمیا؟ میدونی تو؟

 

کیمیا که ترسیده صورت رنگ پریده حورا را با دستان لرزانش نوازش میکرد، با بغض گلویش پاسخ داد:

_ نه، نمیدونم…یعنی، از زمان نامزدی من و وحید حالش همینه، هی میگفت دلم درد میکنه، گاهی میگفت…

 

خجالت کشید از سیکل ماهانه‌اش حرف بزند، اما قباد عصبی مشتی روی فرمان کوبید و بیشتر پا روی گاز فشرد:

_ میگفت چی؟ کیمیا، گاهی میگفت چی؟

 

دستی زیر چشمانش کشید:

_ میگفت عادت‌هاش بهم ریخته، بخاطر استرس و نگرانیه…بخاطر غصه…اینا همش تقصیر توعه داداش…همش بخاطر تو و اون لاله‌س…

 

بغضش ترکید و اشک از چشمانش سرازیر شد، قباد خشمگین از آینه نگاهی به او انداخت:

_ خفه شو ببینم…چه استرس و غمی؟ چه نگرانی‌ای؟ مگه همه‌ی اینارو خودش نمیخواست؟ هااان؟ مگه خودش نرفت خواستگاری؟ به اینجاش فکر نکرده بود؟

 

 

 

 

 

کیمیا که هق هقش از فریاد برادرش بیشتر شده بود، مشتی به پشت صندلی‌اش کوبید:

_ همش بخاطر مامان بود…همش بخاطر خاله بود، با اون حرفا و نقشه‌هاشون کاری کردن حورا کم بیاره…چرا دستشو نگرفتی ببری یه جای دور، هان؟ چرا جای اینکه مواظب زنت باشی، عین بچه لج کردیـ…

 

_ خفه شو کیمیا!

 

کیمیا از فریاد بلند برادرش شانه‌هایش بالا پریده حرف در دهانش خفه شد. حورا تکانی خورد و ناله‌ای کرد، که حتی قباد هم از نگرانی لحظه‌ای سر چرخاند و خیره‌اش شد.

_ چیشد؟ بهوش اومد؟

 

تند تند سرش را تکان داد:

_ نه…نه، درد داره ناله میکنه…تندتر برو داداش…

 

قباد نفس تندی کشید و با لایی کشیدن‌هایش میان ماشین‌های دیگر، خود را به بیمارستان رساند، به محض پیاده شدن، به کیمیا مهلت نداد و حورا را دوباره روی دستانش بلند کرد.

 

خیره‌ی چهره‌ی زنی که عاشقانه میپرستیدش فریاد زد و از پرستار‌ها کمک خواست.

برانکارد و چند پرستاری که به سمتش دویدند، باعث شد سریع او را روی تخت بخواباند. سینه‌اش از نفس‌های تندش بالا پایین میشد.

 

به دنبال پرستار حرکت کرد، که یکی از پسرهای جوان و پرستار دست روی سینه‌اش گذاشت:

_ اقای محترم، لطفا منتظر بمونید و برید فرم پذیرش رو پر کنید…

 

خشمگین دست پسر را کنار زد و غرید:

_ زنم حالش خوب نیست برم چیکار کنم؟ مگه مغزم کار میکنه الااان؟

 

پرستار سعی کرد ارامشش را حفظ کند:

_ اقای محترم اروم باشید، پر کردن اون فرم زودتر به حال همسرتون کمک میکنه…باید دکتر بیاد و معاینه بشن!

 

کلافه و ناچار به سمت پذیرش رفت، اما قبلش به کیمیا سپرد منتظر جلوی همان اتاقی که حورا را برده بودند بماند، تا مبادا چیزی لازم باشد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (7)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
رمان شاه خشت

دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز 3.3 (9)

8 دیدگاه
  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که..
127693 473 1

دانلود رمان راز ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۱ ۰۷۱۹۰۴۲۳۰

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص…
IMG 20230127 013520 1292

دانلود رمان درجه دو 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

26 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
11 ماه قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂😂

یلدا
یلدا
11 ماه قبل

خوب دوستان!
حورا رحمش رو ازدست میده
لاله سر زا میمیره وبچشو حورا بزرگ میکنه

.......
.......
11 ماه قبل

جالبه دلارای اومد … سهم من از تو تموم شد … پارت جدید نیومد🤌🗿

زهرا
زهرا
11 ماه قبل

چقدر نامنظم پارت میزاره
اه

رمان خون
رمان خون
11 ماه قبل

سلام نویسنده عزیز رمان خیلی قشنگیه فقط کاش یکم بیشتر پارت بزارید و یکم هم پارت ها طولانی تر باشه
منتظر رمان موندن خوده عذابه😅

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  رمان خون
11 ماه قبل

والا نویسنده پارت زیاد میده ادمین کم میده 😐😐🤣🤣🤣

کاکتوس
کاکتوس
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

خب اگه vipداره میشه بگید کجا میشه پیدا کرد لطفا

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

چشم دیگه چیزی نمیگم 🤣🤣🤣

Ela
Ela
11 ماه قبل

کی این کار رو میکرد؟!! :///دارو میریخت؟؟

fatemenura
fatemenura
پاسخ به  Ela
11 ماه قبل

گفت شاید

الہہ افشاری
الہہ افشاری
11 ماه قبل

مگه قرص های ضد بارداری می‌ریخت توی غذاش

بی تام
بی تام
11 ماه قبل

مگه مادر قباد قرص میریخت تو غذاااا

black girl
black girl
11 ماه قبل

آره عاشقانه می پرستیدش:/
خوشحالم که ب لطف این رمان و قباد پدرسگ معنی پرستیدنم فهمیدم
قبادم اصلا نیست که روان حورا و آسفالت می‌کنه آشغال لاشی قلبتو..اییدم😐

Tamana
Tamana
11 ماه قبل

رفتار و حرفهای قباد با هم تناقض داره…..

.......
.......
11 ماه قبل

جان جدت یه پارت دیگه بدهههه دارم سکته مغزی و قلبی رو باهم میزنما😢

شیما
شیما
11 ماه قبل

بازم تو خماری موندیم

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

مگه حنا دختری در مزرعه نبود🤣🤣🤣

از زبون قباد نیست که راویه هی:(

خواننده
خواننده
11 ماه قبل

فاطمه ارواح هرکی دوست داری یه پارت دیگه

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

خوبه ، قصه داره وارد فاز جدیدی میشه که از اون روال تکراری خارج شه . فقط لطفا بین پارتها زیاد فاصله نندازین که دنبال کردنش جذابیت داشته باشه

Viana
Viana
11 ماه قبل

خیلی ممنونم از رمان خوبت 🤍

Ayda
Ayda
11 ماه قبل

عالی ♡
فقط عزیزم کی دیگه پارت میزاری؟؟

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

فاطمههههه یک پارت دیگه بده لطفاااااا🥺❤️❤️❤️❤️
جای حساسش بود فقط یک پارت دیگههههه🥺🥺🥺❤️❤️❤️❤️❤️❤️

دختری تنها
دختری تنها
11 ماه قبل

بی صبرانه منتظر پارت بعدیم
ولی فک کنم حورا سرطان رحم داشته باشه چون اینا همش علائم این بیماریه

...
...
پاسخ به  دختری تنها
11 ماه قبل

همینو کم داره بدبخت بیچاره
چی میگه پس قباد خیره چهره زنی شد که عاشقانه میپرستیدش

fatemenura
fatemenura
پاسخ به  ...
11 ماه قبل

شایدم این اون فیلمه بود تو اینستا پخش شده
مرده بخاطر دل درد خانومش رو برد بیمارستان بعد بهش گفتن خانمت داره زایمان می‌کنه

دسته‌ها

26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x