رمان حورا پارت 93

2
(4)

 

 

 

 

بعد از پر کردن فرم پذیرش و دادن تمامی مشخصات، به سراغ کیمیا برگشت، روی یکی از صندلی‌ها نشسته و سرش را میان دستانش گرفته بود. نفس عمیقی کشید و کنارش نشست که کیمیا را متوجه خود ساخت.

 

_ لاله حامله‌س…

 

کیمیا پوزخندی زد، به صندلی تکیه داد و دستانش را روی سینه قفل کرد:

_ خیلی مچکر بابت خبر جدیدتون، بله میدونیم بارداره…

 

قباد اخم کرده به در اتاق خیره ماند:

_ حتی اگه، بی احترامی حورا به من، کارای خیر سر و لج کردناش رو ببخشم…اگه هنوزم دوسش داشته باشم، نمیشه که مثل قبل شیم…

 

کیمیا بینی بالا کشید:

_ کسی هم نخواست مثل قبل شید، فقط زودتر نجاتش بده جای این حرفا…

 

گیج به او خیره شد، انگار منظورش را فهمید که اخم در هم کشیده زیر لب غرید:

_ میفهمی چی میگی؟ حالیته دیگه؟

 

کیمیا با لجاجت خیره‌اش شد، با چانه‌ی بالا داده گفت:

_ چیه مگه؟ قراره لاله‌رو چندماه دیگه عقد دائم کنی دیگه، حورا رو که نمیتونی نگه‌داری…طلاقش بده، داره درس میخونه…حداقل خودش به یه جایی برسه!

 

ابروهایش را بالا داد:

_ داره درس میخونه؟

 

کیمیا لحظه‌ای خیره‌اش ماند، انگار سوتی داده باشد، لب‌هایش را با زبان خیس کرد:

_ بهرحال، شاید بخواد…بخونه که بعد از جدا شدنتون‌…خب، بتونه رو پای خودشـ…

 

_ کیمیا بازم بهت بگم خفه شو؟

 

از لحن خشن قباد اب دهانش قورت داد و رو گرفت:

_ یعنی چی که درس میخونه؟ کجا؟ چطوری؟ چرا من خبر ندارم؟

 

کیمیا نتوانست پوزخند نزند، اینکه برادرش اینگونه، پشت زنی که تا چند ماه پیش، برایش جان نیداد، حالا حتی از کوچکترین چیزش خبر ندارد، جای تاسف داشت.

_ نمیدونم، تو بگو داداش…اصلا در اتاقشو شده وا کنی ببینی چیکار میکنه؟ شاید اونموقع میفهمیدی!

 

 

 

 

بازوی کیمیا را چک زد و در گوشش غرید:

_ تو بیمارستانیم نمیخوام صدام بلند شه کیمیا، عین آدم توضیح بده و تو چیزی که بهت ربطی نداره دخالت نکن!

 

کیمیا که از درد فشار بازویش، صورتش چین افتاد عاصی شده گفت:

_ درس میخونه میخواد دوباره کنکور بده، حتی میخواد بره سر کار…خونه بگیره، زندگیشو بسازه…ولم کن!

 

بازویش را به ارامی رها کرد:

_ یعنی چی؟

 

تک خنده‌ای کرد و در ادامه گفت:

_ میخواد بره سر کار؟ طلاق بگیره؟ درس بخونه؟ خونه بگیره…چی داری میگی کیمیا؟

 

رو گرفت و تک خنده‌ای دیگر چاشنی لحن خشمگینش کرد:

_ خونه بگیره! داره میگه درس میخونه…هه…

 

دوباره به کیمیا خیره شد:

_ مگه ادعا نمیکرد عاشقمه؟ چیشد پس؟ عشقش همین بود؟ حالا میخواد بره پی کارش؟ درس؟ کار و خونه؟ طلاق؟

 

_ اره داداش، ادعا کرد عاشقته…همونطور که تو ادعا میکردی هیچوقت ولش نمیکنی!

 

مثل دیوانه‌ها شده بود، از جا برخاست و مقابل کیمیا ایستاد، انگشت اشاره‌اش را مقابلش گرفت:

_ گوش کن ببین چی میگم…اولا حق دخالت نداری، دوما…برا بار صدم میگم، حورا خودش خواست، و سوما…این بازی مسخره‌ای که راه انداختین رو تموم میکنید وگرنه…

 

حرفش هنوز تمام نشده بود که در اتاق باز شد و دکتر بیرون امد، هردو به سمتش برگشتند، قباد که هنوز از حرف‌های کیمیا عصبی بود فقط خیره و منتظر ماند اما کیمیا جلو رفت:

_ چیشد خانوم دکتر؟

 

دکتر نگاهی به ان دو انداخت و پرسید:

_ چه نسبتی با بیمار دارین؟

 

کیمیا سریع گفت:

_ خواهرشوهرمه، اما خب…دکتر بگین چیشد؟

 

نگرانی‌اش لبخند کمرنگ اما متاسفی به لب‌های دکتر نشاند، قباد که رنگ نگاهش را دید جلو رفت:

_ حال همسرم چطوره دکتر؟

 

 

 

دکتر نیم نگاهی به قباد و اخم‌های درهمش انداخت:

_ متاسفانه بیمار، کیست رحم وخیمی دارن…گویا مدتیه دارن و خودشون پیگیری نکردن یا متوجه نشدن و دیر خودشو نشون داده!

 

اخم‌های قباد در هم گره خورد:

_ دکتر واضح حرف بزنید لطفا، یعنی چی؟

 

دکتر دست در جیب روپوشش فرو برد:

_ آقای…

 

_ کاشفی هستم!

 

دکتر سری تکان داد:

_ جناب کاشفی، اوضاع بیمار چندان مساعد نیست، یعنی…فعلا سعی میکنیم با مسکن و دارو دردش رو کنترل کنیم، اما باید در اسرع وقت جراحی بشن و کیست از بدنشون خارج بشه!

 

_ بعدش…بعدش چی میشه؟ الان میتونیم ببینیمش؟

 

دکتر نگاهش را به کیمیای نگران داد:

_ دیدن رو که میتونید اما فعلا بیهوشه، بعدش هم خدا بزرگه…استرس، نگرانی، خبر بد و اتفاقات و مشکلات رو سعی کنید ازش دور کنید، ممکنه برای همین متوجه این مشکل نشده باشه، خصوصا اگه باردار هم بوده باشن…

 

_ باردار؟

 

لحن متعجب قباد نگاه دکتر را به خود کشاند:

_ بله باردار، اگه میبودن قطعا خیلی خطرآفرین میشد!

 

از لحن «اگر میبودند» نفس راحت قباد خارج شد، اما کیمیا که به قضیه کمی واقف بود، چشم ریز کرد:

_ خب…دکتر ما باید چیکار کنیم؟

 

دکتر نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت:

_ فعلا کاری ازتون برنمیاد، سعی کنید باهاش حرف بزنید و اوضاع جراحی رو بی هیچ نگرانی‌ای براشون توضیح بدین، سعی کنید نترسونیدش، فردا جراحی رو انجام میدیم، نیازه که بهش امیدواری بدین…

 

سپس با لبخندی، دست روی بازوی کیمیا کشید:

_ نگران نباشید چیزی نمیشه، بعد جراحی کامل حالش خوب میشه، سوالی هم بود تو اتاقم میتونید بپرسید…الان باید برم سراغ بیمار بعدی!

 

سپس از میان هردو گذشت و از راهرو خارج شد.

قبادی که اخم‌هایش در هم رفته بود و ذهنش درگیر حرف‌های دکتر بود، با حرکت کیمیا به سمت اتاق به خودش امد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۸ ۱۷۱۷۲۴۵۸۱

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که…
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (18)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۸ ۲۳۳۸۵۰۰۶۹

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
lolo
lolo
11 ماه قبل

دیدین گفتم کیست بدخیم داره؟؟
منم با دوست عزیز سحر خانم بسیار موافقم.. اگه اخر رمان باز ابن حورا و قباد بهم برسن خیلی کلیشه ای و چرت میشع😐
تو یک قسمت دکتر حورا (بیمارستان)میفهمه که قباد نمیتونه بچه دار شه و بچه لاله از اون نیست.. ولی قباد یه گوششو کرده در یکی دیگه ام دروازه هیچی نمیفهمه مرتیکه حتی دکتره هم بهش طعنه زد اما خب این هییی میگهههه لالههه از من حاملس عامو ولمون کنا..🚶
حورا توام ابرو هرچی زنه رو بردی اگه از قباد جدا نشی اخه بدبختی و خار و خفیفی تا کی؟ هااان؟؟
هعییییی میاد میگه قباد میدونه چند تار موی سفید توی سرمه؟؟ قباااد میدونه که من چقدر چشماشو دوست دارم؟؟ قبااااد میدونه که. من چقدر صداشو دوست دارم وقتی که میگه حورا؟ عام درد قباد زهر مار قباد کشتیمون
اصلااا اعصاب برام نموند اهههههه اوووف
خاک تو سر حورا و قباد و کیمیا و لاله و مادرجون حورا
حورای ساده اصلا این به قول خودش مادر جونش نمیخوادشاااا ولی تر تر میگه مادر جوووون زهرخر و مادرجون🚶🤬😡😡😡😡

Sahar
Sahar
11 ماه قبل

با وجود نامردیای قباد، آخر رمان بهم برسن خیلی چرت و مزخرف میشه رمان

Fateme
Fateme
پاسخ به  Sahar
11 ماه قبل

دقیقاااااااااا

black girl
black girl
11 ماه قبل

قباد آشغال
من آخر از دست قباد و ارسلان تو دلارای خودکشی می کنم:/ مرد به لاشی بودن این دو تا ندیدم

Fateme
Fateme
پاسخ به  black girl
11 ماه قبل

بسکه حورا لاسه

هیچی
هیچی
11 ماه قبل

مامان منم کیست رحم داشت چیزی نیست ولی اگه بدخیم باشه میمیره 🌚🔫

مریم
مریم
11 ماه قبل

حالا مشخص شد ،پس کیست داشت که حامله نمیشد با جراحی و برداشتن کیست دیگه حتما حامله میشه ولی چه دیر متوجه شد

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

فاطمه فاطمه تو رو خدا یک لحظه یک دو دقیقه بیا زیاد وقتتو نمیگیرم 🤣🤣
میگم رمان گاهوک نمیزاری ؟؟؟؟؟؟
نمیشه پارت گذاریش از الان شروع کنی ؟

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

ممنون 🙏❤️❤️❤️

لی لی
لی لی
11 ماه قبل

مرسی ادمین جون
فقط لطفا انقد دیر به دیر پارت نذار مگه پارت گذاری یه روز در میون نبود؟

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

هی):🥺💔

‌الی
‌الی
11 ماه قبل

یعنی الان با این حرف دکتر که گفت اگه باردار میبود، حورا نازا نبوده و میتونه بچه دار شه؟

لیلا
لیلا
11 ماه قبل

بلاخره این کیمیا به یه دردی خورد هر چی که اون حورای بی زبون نمیتونست بگه رو این گفت

‌الی
‌الی
11 ماه قبل

یعنی الان با این حرف دکتر که گفت اگه باردار میبود ، حورا نازا نبوده و میتونه بچه دار شه؟

منم
منم
11 ماه قبل

شاد حورا واقعا مشکلی نداره و بخاطر کیس بوده که بار دارنمیشده‌

شیما
شیما
11 ماه قبل

من فکر کردم بارداره ولی متاسفانه نبود لعنت

من خب
من خب
پاسخ به  شیما
11 ماه قبل

مگه گرده افشانیه اخه؟
بعد قهرش با قباد پریود شد تو این مدت هم که نبودن اصلا باهم حوراهم که خراب نیست واسه چی باید حمله میبود؟😂

آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
پاسخ به  من خب
11 ماه قبل

شاید قباد یواشکی موقعی که بیهوش بود یه کاری میکرد 😁

شیما
شیما
پاسخ به  من خب
11 ماه قبل

گل گفتیا من عصابم نمی کشه گاهی می خونم گاهی نمی خونم خخخخخخخ

Mobina
Mobina
پاسخ به  شیما
11 ماه قبل

اگر حامله بود که بدبخت بود مگه قباد قبول میکرد بچه ازشه؟

شیما
شیما
پاسخ به  Mobina
11 ماه قبل

یا خدا من زیاد نمی خونم چون عصابم نمی کشه بخاطره همین خبر ندارم

.......
.......
11 ماه قبل

شیطونه میگه بزن این قباد رو بزن دهنش رو سرویس کنننن

منم
منم
پاسخ به  .......
11 ماه قبل

بنظرم ب حرف شیطونه گوش کن😂

مینا
مینا
11 ماه قبل

سلام
خواهش میکنم فاصله بین پارت ها رو کمتر کنید
قلمتون بسیار زیباست
موفق باشید

دسته‌ها

25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x