اخم کرده دستم را به سمت همان مغازه کشید:
_ چیه؟ نکنه میخوای تا اخر عمر خودتو ببندی تو اون اتاق و به خودت نرسی؟ فکر کردی میذارم؟ بالفرض حتی اگه داداشم بعد به دنیا اومدن بچهش بخواد تو رو طلاقت بده، بنظرم از الان مشغول پیدا کردن شوهر آینده شو!
متعجب خندیدم و دستش را قبل از وارد شدن به مغازه گرفتم و کشیدم:
_ حواست هست چی میگی حورا؟ رسما داری بهم میگی به داداشت خیانت کنم!
چشمانم از عصبانیت داشت قرمز میشد، با لبهای بهم فشرده، خشمگین جواب داد:
_ اون اول خیانت کرد حورا، درضمن…لاله دو ماهشه، هفت ماه دیگه له دنیا میاد و دیگه هیچکس تو روت نگاه نمیکنه، همینم که موندی اونجا بخاطر اینه که لاله هنوز بچه نزاییده، فکر کردی بزاد داداشم تف تو روت میندازه؟ پرتت میکنه بیرون بدبخت!
حرفهایش درد داشت، اشک به چشمانم نیش زد و انگار، تازه فهمید میان عصبانیت چه حرفها که نزده! لحظهای شوکه دهانش از تعجب باز ماند، رو گرفتم و با لبخند لب زدم:
_ اگه به اون روز برسه مطمئن باش خودم میرم کیمیا، نیازی نیست کسی پرتم کنه بیرون!
قدمی به سمت مغازه برداشتم که محکم شانهام را گرفت و به سمت خودش کشید:
_ حورااا، معذرت میخوام…
سپس محکم در آغوشم گرفت و فشارم داد:
_ ببخشید ببخشید، عصبی شدم، از اینکه انقد مهربون و ساده رفتار میکنی و کارای داداشم و لالهرو نادیده میگیری عصبی شدم، نفهمیدم اصلا چی گفتم…دلم نمیخواد اذیت شی، لطفا دلخور نشو…
لبخند زدم، این کیمیا واقعا عوض شده بود، شاید لطف خوبی همین بود نه؟ اینکه به کسی خوبی کنی، قطعا یک روز نتیجهاش را میبینی…این هم از این، توانستم در ان خانه که کسی من را نمیخواست، کسی را بیابم که برایم ارزش قائل شود و بخواهد از من دفاع کند!
از اغوشش جدا شدم و با لبخند گفتم:
_ به دل نگرفتم، حق داری…حرفاتو قبول دارم، اما دست خودم نیست، نمیتونم باهاشون بد باشم…
لبخند عمیقی زد و به مغازه اشاره کرد:
_ قبول، اما میتونیم که یکم حرصشون بدیم، نه؟
بلند خندیدم و داخل رفتیم، کیمیا همین بود، بالاخره کار خودش را میکرد!
ان لباس قرمز را پوشیدم، رنگش مثل خون بود، براق و قرمزی تیره اما زیبا…زیادی زیبا!
ان قسمت نقش و نگار دارش هم که تکهای از همان جنس ابریشم، اما طرحدار و حالتی گلدار ریز داشت، با پس زمینهی سرخ و گلهای ریز رز سیاه و صورتی که برگهای سبز هم در گوشه کنارشان خودنمایی میکرد.
دوستش داشتم، اما گران قیمت بود، دو میلیون تومان فقط پولش شد! ولی راضی بودم…دوستش داشتم و همین کافی بود!
بعد از خرید باقی وسایل، مثل کفش و پرو کردن لباس کیمیا و مابقی چیزها، به وحید زنگ زد که به دنبالمان بیاید، دلم میخواست کمی قدم بزنم…تنهایی!
رو کردم به کیمیا و گفتم:
_ میشه من همراهتون نیام؟ میخوام برم یکم قدم بزنم!
کمی خیره نگاهم کرد، سپس به پیادهرو خیره شد و گفت:
_ شدنو که میشه، اما میترسم من زودتر برم خونه داداش تو رو نبینه عصبی شه که کجا ولت کردم!
پوزخندی زدم:
_ اون که فکرش پیش لاله و بچهشه…فکر نکنم اصلا بفهمه من نیستم!
با غم نگاهم کرد، اما سپس به ارامی گونهام را بوسید:
_ خیله خب، مواظب خودت باش…اگه چیزی شد بهم زنگ بزن!
سری تکان دادم و او هم به سمت ماشین وحید، که سمت دیگر خیابان پارک شده بود رفت. نفس عمیقی کشیدم، وحید برایم دستی تکان داد و حرکت کرد.
به پیادهرو خیره شدم، حس میکردم کمی نیاز به خلوت دارم، البته…خلوتی بیرون از خانه، وگرنه که هر روز و هر شبم با خلوت خودم میگذشت!
فکر کردن به روزها، چیزی بود که ان زمان بیشترین وقت را به ان اختصاص میدادم، فکر کردن به همه چیز…اینکه بچهی قباد دختر است یا پسر، اصلا شاید دو قلو باشه، میشود؟
یا مثلا خودم، بعد ازینکه قباد رهایم کرد باید چه میکردم؟ پس اندازهایم را میگرفت؟ فکر نکنم…البته که اگر او طلاقم دهد باید مهریه را هم بدهد!
هرچند که چندان چیز دهان پر کنی نیست، اما میشد کاریش کرد، مثلا برای یک شغل کوچک سرمایهگذاریاش کرد، سپس خانهای کوچک اجاره کرد و زندگی را گذراند، بهرحال که…خدا بزرگ است!
یا میشد با پول مهریه خانهای اجاره کرد که در منطقهای باشد، که امنیت ان تامین شدهاست…
پایین شهر قطعا امن و راحت نبود، برای یک زن تنها!
و با پس انداز هم میشد کاری را شروع کرد، یا همان را نگهدارن برای مبادا، و دنبال یک کار دولتی و کم درامد باشم، تا پس اندازم بیشتر شده و روی یک چیز بهتر سرمایهاش کنم! به گمانم فکر بدی نباشد!
بعدش چه؟ تنها میماندم؟ یا که کسی به زندگیام پا میگذاشت و میتوانستم قباد را فراموش کنم؟ چرا سخت است…
چرا انقدر سخت است، تصور کسی دیگر در کنارم، هرچه میخواهم به مرد دیگری فکر کنم، باز هم قباد در ذهنم مینشیند، با تمام رفتارهای بدش، باز هم دوست نداشتنش کار من نبود!
هرچقد که در خیابان قدم زدم، با غروب خورشید بود که با دربست گرفتن، به خانه برگشتم، کرایه را حساب کرده پیاده شدم، کلید در قفل در انداخته و داخل رفتم که با سکوت و تاریکی خانه روبهرو شدم!
پوزخندی کنج لبم نشست، احتمالا قباد و لاله پی دکتر یا خوش گذرانی باشند، و مادرجان هم یا اتاقش استراحت میکند و یا شاید هم به خانه یکی از همین همسایهها رفته باشد، کیمیا هم احتمالا هنوز با وحید باشد!
تصورشان با هم لبخندی به لبم نشاند، با همان لبخند مشغول کندن کفش شدم و سپس برخاستم که خریدها را بردارم اما با دیدن یک جفت پا مقابلم لحظهای از ترس هین بلندی کشیدم.
عقب رفته دست روی قلبم گذاشتم، سر که بالا کشیدم با دیدن قباد و سردی نگاهش، تنم یخ کرد، اما خود را نباختم!
خریدهارا از زمین برداشت با سلام آرامی از کنارش گذشتم، پلهها را بالا رفتم و حس میکردم هنوز به دنبالم است!
اب دهانم را قورت دادم و جلوی درب اتاقم ایستادم، به سمتش برگشتم:
_ مشکلی پیش اومده؟
نگاهی به سر تا پایم انداخت و سپس در حرکتی به داخل هلم داد. متعجب نگاهش کردم، حرکاتش عجیب بود!
نگاه سرد و خشکش با حرکات تند و محکم دستاتش تضاد داشت!
در را محکم پشت سرش بست و لب زد:
_ کسی خونه نیست!
اقا یعنی چی این قباد چرا نمیمیره
برو بکشش
یه حسی بهم میگه قباد به حورا تجاوز می کنه ، حوراهم آنقدر میشکنه از خونه میزنه بیرون .
شایدم اشتباه حدس زدم ولی حس می کنم که دیگه داره به جاهایی که ما میخوایم میرسیم.
هروقت همچین رمانایی رو میخونم دوست دارم دختره موفق باشه کلی خوشبخت بشه و با یکی دیگه عاشقی کنه بعد پسری که اون دختر اون همه تحقیر کرده مثل خر از کردش پشیمون بشه و حسرت زندگی دوباره با دختر و بخوره.
امیدوارم این داستانم به جایی برسه که قباد ، لاله حتی کیمیا چون در برابرش خوب نبوده همه و همه حسرت زندگی پر از عشق حورا و شوهرش ببینن
م حس میکنم میخاد لختش کنه بدنشون بگرده
فکرده باشه بیش ی نفر بوده تا اون موقع لعنت بهت قباد اشغال ک این فکرارو در مورد حورا میکنی
یعنی چی کسی خونه نیست ؟ نکنه میخواد بهش تجاوز کنه 🌚🫥
قباد وقتی گف کسی خونه نیست مثل فاحشه ها با حورا رفتار کرد
مرسیی بابت پارت 😍 وقتی گف کسی خونه نیس معلومه دیگ دنبال هوسشه
امیدوارم حورا طلاق بگیرع و پیشرفت کنه
البته خب فک نکنم قباد مهریشو بده
نمیتونم مرد دیگه ای رو جز قباد کنارم تصور کنمو زهرمار!!
نویسنده شما قلمت قوی و زیباست اما واقعا شخصیت حورا مایه ننگ همه زن هاست چرا حورا باید به این اندازه ناتوان و حقیر باشه
الان شخصیت قباد به گونه ای نفرت انگیز هست که جدا هیچ دلیلی نمیتونه موجه باشه که چرا به این اندازه منفوره
حورا اجازه داد که با لاله ازدواج کنه ولی باز هم این قباد بود که حتی قبل از صیغه کردن لاله با دختر خاله اش تیک و تاک میزد
حورا باید نشان دهنده این باشه که زندگی سخت به عنوان یک زن تنها بهتر از اینه که توی خونه شوهرش به همراه زن شوهرش تحقیر بشه و خودشو توی اتاق حبس کنه
رمان شروع خوبی داشت اما با این وضعیت خسته کننده جالب نیست امیدوارم موفق باشی نویسنده
نویسنده تو با این رمان مزخرفت ارزش زن تو خانواده و جامعه رو زیر سوال بردی
به جرئت میتونم بگم مزخرف ترین رمانه
نمیدونم چرا نویسنده اینقدر اصرار داره که حورا رو بدبخت نشون بده
یعنی واقعا دیدگاهتون از زن هایی بچه دار نمیشن اینه؟
علم اینقدر پیشرفت کرده کلی راه درمان برای بچه دار شدن هستش
تو دلت میخواد ما دلمون واسه حورا بسوزه ولی من یکی که میگم اگه یه نفر اینقدر در مقابل تلاش برای حفظ زندگیش سست عنصر باشه واقعا حقشه
حورا مثل یه پیرزن رفتار میکنه در حالی که لاله به خودش میرسه
نمیگم رفتار قباد درسته نه اصلا اونم به اندازه حورا مقصره توی پاشوندن زندگیش
در کل اگه میتونی داستانو به یه سمت دیگه ببر
مثلا قباد نرم بشه در مقابل حورا
یا حورا بجنگه واسه عشقی که داره
من بر عکس شما فکر میکنم قباد نه لیاقت جنگیدن داره نه میخوام نرم شه چون نرم شدنش هم به نظر من تحقیر حوراست من جای حورا بودم میرفتم همون روزی باید میرفت که لاله صیغه قباد شد هر چند عاشق قباده ولی باید بره چون قباد فکر میکنه حورا چون بی کسه و جایی نداره همیشه دم دسته و هر بلایی سرش بیاد بازم میمونه حورا باید بره تا قباد بفهمه که همیشه هم قرار نیست داشته باشدش باید عزت نفس خودش و حفظ کنه و نشون بده یه زن قویه این رمان واقعیت زندگی خیلی از خانماست و هنوزم با وجود پیشرفت علم نازایی هایی هست که درمانی نداره ولی این قباده که مشکل داره و بچه لاله هم مال قباد نیست شک ندارم
من با شما موافقم اگه حورا بزاره بره اونوقت قباد میفهمه چی شده الان که همش جلو چشم و مظلوم معلومه که هیچ اتفاقی نمی افته
ایول نویسنده……بالاخره چشممان به جمال قباد انتر روشن شد……مرتیکه شفته
ولی ناموسا این پارت یه کم با کیفیت شده بود
دنبال هوسشه امیدوارم حورا وا نده و بزنه تو برجکش و بگه گورش و گم کنه پیش کسی که تا حالا پیشش بود
مرتیکه پفیوز بهش شک کرده که با کسی رابطه داشته دیر اومده لختش میکنه بدنشو چک میکنه حورا حالش بد میشه میبرش بیمارستان
🙄🙄🙄🙄
🤯 🤯 چیشد؟
تو رو خدا پارت بعدی رو بده عزیزم😨
جالب شد تا کی دیگه باید صبر کنیم