ارسلان که محلش نداد ناچار جلو رفت و بازویش را گرفت
_ ارسلان پا…
ارسلان با خشم روی تخت نیمخیز شد
زخمهایش میسوخت اما برایش مهم نبود.
مچ دست دخترک را با خشونت گرفت و او را سمت خود کشید.
دلارای وحشت زده جلو کشیده شد و با چشمان گشاد شده خیره ارسلان شد
صورت هایشان نزدیک هم بود و مقداری از آبمیوه روی تخت ریخته بود
ارسلان از بین دندانهای بهم چسبیدهاش با صدایی ترسناک غرید
_بخوای همینجوری روی اعصابم راه بری شک نکن تو خونهی من دیگه جایی نداری دختر حاجی
اعصابم اونقدر داغونه که منتظر یک اشارم تا یکیو تیکه تیکه کنم
از شانس بدت تو زیادی دم دستمی
خط و نشان برای دخترک بیچاره کشید و دوباره سرش را روی بالش گذاشت.
قطره اشکی از چشمان دخترک پایین چکید.
خودش را عقب کشید و ارام لب زد
_ هرکار میخوای بکن
منو از چی میترسونی آلپ ارسلان؟
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
من بدتر ازین رو تجربه کردم
دیگر نتوانست بغض سرکش در گلویش را کنترل کند.
دستش را جلوی دهانش گذاشت تا صدای هقهقش بلند نشود اما نتوانست
_ نمیدونی اما دل منم به اندازه دل تو پره
منم عصبیم ، ناراحتم ، دلخورم
منم نفرت دارم از بابات ، از داداشم ، از همه
اگر تو روی این تختی تقصیر من نیست ارسلان
حداقل همهاش تقصیر من نیست….
فکر میکنی بخاطر عذاب وجدان اینجام؟
دستش را به شکمش گرفت
درد داشت
اگر بلایی سر بچه میآمد چه؟
تنها کسش بود…
_ بخاطر عشقه!
بخاطر اینه که من برعکس توئه لعنتی دوست دارم
متنفرم از این حس اما حقیقت اینه
آرزوم بود برام اهمیتی نداشتی ولی متاسفانه مهم ترینی
پس از من خجالت نکش…
آلپ ارسلان گرفته زمزمه کرد
_ مزخرف نگو
_ من میشناسمت ارس
_ برو بیرون
_ خجالت میکشی
حس میکنی تحقیر شدی
ارسلان صدایش را بالا برد
_ درسته!
همینو میخوای بشنوی؟
حق با توئه
حالا راضی شدی؟ برو بیرون دیگه تا یک کاری دستت ندادم
سری تکان داد و با چشمان اشک آلود سمت در رفت
دلیل اشکهایش درد ارسلان بود وگرنه که خودش به شنیدن این نیش و کنایه ها عادت داشت.
میتوانست تصور کند آن زخم هایی که روی کمرش خودنمایی میکردند تا چه اندازه دردشان طاقت فرساست
خودش زیاد این درد را کشیده بود
به آشپزخانه برگشت و برای پیدا کردن پماد آشپزخانه را زیر رو کرد اما چیزی پیدا نکرد
بخچال را گشت و چند ثانیه بعد لبخند بی جانی روی لب هایش نشست
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خب درد داره دیگه
چیکار کنه
..فرض کن درد داشته باشی داری میسوزی
یکی زیر گوشت زر بزنه
من که جرش میدم شمارو نمیدونم
آخ گفتی😂😂😂💔
باید طرفو شقه کرد ن جر داد😂
پس پسرمو غضاوت نکن🤣
اخییی تهدیدش کرد به بیرون کردن .چقدر یک زن بدبخته به کسی اویزونه که شعورش صفره
انقد خودشیرین بازی دربیار تا پاشه قشنگ کتکت بزنه احمق
نمیدونم چرا با اینکه ارسلان خیلی سگه ولی خوشم ازش میاد
به خدا انقد تحقیر تو این رمانه که آدم از خودشم حالش بهم میخوره ینی چي آدم میتونه انقد بد باشه حداقل یبارم ارسلانو مهربون با ادب کن بابا بسته دیگه
ماها چه گناهی داریم به خدا افسرده میشم وقتی این رمان و میخونم
چند ثانیه بعد لبخند بی جانی روی لب هایش نشست،😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑
سکوت میکنم که سکوت من از فریاد بلند تر است حالا هرچی
چرا پارتا کمه یعنی چی ؟ تا میای بفهمی چیه زرتی تموم میشه 😕
اقا یعنی کلا از پارت ۱۴۰ بگیری تا الان خلاصه کنی شاید ۱۰ تا پارت درست حسابی دربیاد
نویسنده دسم ب تنبونت تورو خدا پارتا رو زیاد کن
این دلارای رو هم ادم کن چقدر تحقیر میشه تحمل داره من بودم همونجا میزدم ارسلان پدسگو میکشتم
😐😐😐😐😐
(درک کنید پر بودم از ارسلانو نویسند)
پماد میخواد برا این چص مشنگ پیدا کنه😐
فکر کردن اون میمون خوب شده ولی ن هنوز اخلاق سگیش هس
چسسسس بود دوباره
تحقیر دوباره
بابا بسه دیگه اه
اینقد پارسا کوتاهه و خیلی وقته که داره ادامه پیدا میکنه حس میکنم دلارای دیگه باید میزایید🤣🤣🤣
نظرت چیه ادمین جون اصلا یه هفته این مینی پارت هارو نزار بزار بشه یه ده خط یه جا بفرست هفته ای یک بار یه چیزی قابل خوندن بشه بعد بخونیم ولا زمان سرچ و پیدا کردن رمان بیشتر طول میکشه تا خوندنش لابد اخرشم ارسلان دلارای رو میبره کابارش تا رقاصش بشه اینجوری که تو داری اخلاق گوه ارسلان رو ادامه میدی اینو به اون نویسنده بگو
من که از خدامه
فاطمه جون اسم نویسندش چیه؟
حنا
اوکی از این بحث پارت کوتاه و عن ک بگذریم
ارسلان واقعن کصخله و لیاقت نداره حس میکنم😐 البته دلی هم همینطور یه کصخلههه تمام عیااارررر
تورو جون مامانت فردا دوسه پارت اضافه بزار
خدایی این پارت چی بود الاااانننن
حداقل پارت قبل ارسلان اومد خونه این پارت چی بود حالا
خخخ پماد پیدا کرد😂
رخ تو رخ شدن، دلارای از اتاق زد بیرون 😂🤣
ای ایشالا نفرین های بچه ها بزنه ت کمرت ارسلان و نویسنده😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😒😐😐😐😐😐😐😐
حالا دو سه روزم طول میکشه تا این دلی خانوم پماد و بزنه به کمره ارس 🥲
ایییی خداااااا ، خدا بزنتت نویسنده :////