رمان دلارای پارت 333

4.3
(346)

 

 

 

به چشمان عصبی ارسلان خیره شد و پچ زد

 

_ بوسیدنم یادت رفته؟

 

آلپ‌ارسلان خشمگین پچ زد

 

_ یادمه ، نشونت بدم دیگه چی یادمه؟

 

_ چندساعت پیش نشون دادنیارو نشون دادی! دیدم ، چندان چنگی به دل نمی‌زد

 

پشت دستش را چندین بار آرام روی گونه‌ی ارسلان کوبید و ادامه داد

 

_ دفعه بعد دستت روم بلند شه بیچارت میکنم ارسلان خان!

بار آخر بود

 

آلپ‌ارسلان مثل بچه ها تشر زد

 

_ راست میگی … باید وقتی گورتو گم کردی تموم دخترای تهرونو تست میزدم تا واسه تو هول نکنم!

 

دلارای سمت تخت برگشت تا ارسلان خنده اش را نبیند

 

ارسلان ادامه داد

 

_ بگیر بچه رو!

 

دلارای روی تخت دراز کشید و کمی در خود جمع شد تا شاید درد کمرش کمتر شود

 

 

_ چسبیده به تو

 

_ کار درستی کرده!

 

_ خوبه! پس با خودت ببرش

 

آلپ‌ارسلان کلافه پوف کشید

 

_ من پایین هزارتا کار دارم دلی

 

_ نمی‌بینی نمیاد بغلم؟ قهر کرده

بیشعوریش به باباش رفته

 

هاوژین دستش را تا مچ در دهانش فرو برد و خیره به اخم های درهم ارسلان نگاه کرد

 

_ نمیتونم ببرمش پایین

 

دلارای بی حال زمزمه کرد

 

_ چرا؟

 

_ چون کارگر جماعت بچه بغلم ببینه دیگه حساب نمی‌بره!

 

_ منظورت دخترای کلابه دیگه!

 

_ فرقی نمی‌کنه ، دختر‌پسر نداره

دارن واسم کار میکنن

 

دلارای چشمانش را بست

 

چه خوب که ارسلان امد و نذاشت به کارهای دیگر برسد

 

درد کمر و شکمش همینجوری هم طاقت فرسا بود

 

 

 

_ من درد دارم … نمی‌تونم نگهش دارم

 

ارسلان سری به تاسف تکان داد و همراه هاوژین از اتاق بیرون زد

 

ساینا عینک مشکی رنگ شیکی به چشم داشت و روی یکی از صندلی های سالن نشسته بود

 

نگاه متفکرش به صفحه‌ی لپ‌تاپ جلوی رویش بود و چندین صفحه نقشه ساختمان اطرافش به چشم می‌خورد

 

جمیله و دو نفر از دخترها کنارشان ایستاده و بادیگاردها با تعجب نگاهشان می‌کردند

 

از آسانسور خارج شد و هاوژین را روی دستانش جابه جا کرد

 

نگاه خیره ی بادیگارد و دخترهارا روی هاوژین حس می‌کرد

 

_ هنوزم داریش!

 

اشاره اش به عینکِ قدیمی اش بود که زمان مطالعه استفادا می‌کرد

 

ساینا از جا پرید و با دیدن ارسلان خندید

 

_ دیر‌ کردی! دیگه داشت بهم برمی‌خورد

 

نگاهش روی هاوژین چرخید و ابرو بالا انداخت

 

ارسلان صدایش را بالا برد

 

_ برید سرکارتون ، جمع نشید اینجا

 

جمیله و دخترها متفرق شدند و بادیگارد ها سمت در اصلی رفتند

 

ساینا ادامه داد

 

_ پرستار بچه های خدمتکار شدی؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 346

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hedy
hedy
15 روز قبل

الان دوباره میره گورو گم میشه😂😑

کسی ک تبلیغات سایت پیرش کرد
کسی ک تبلیغات سایت پیرش کرد
16 روز قبل

مضخرف ترین رمانه.دیگه نمیخونمش

سارا
سارا
17 روز قبل

میدونید چرا گفتم نوزادان گرامی چون نویسنده بیشعور مخاطبا رمانش نوزاد میدونه که محل نمیده به انتقاداتمون اخه چقدر یکنفر میتونه منفورباشه وسرشارازآزار بابا کامنت نزارید خب تا بفهمه همه خسته شدن ازاین نحوه نوشتارش ومسخره کردن مخاطباش

سارا
سارا
17 روز قبل

لی لی حوضک خب بچه های عزیز نوزادان گرامی قصه ماتموم شد نویسنده دلارا خفه شد همگی کف دست هورا برا این حرف خوشجلم

ماهرخ
ماهرخ
17 روز قبل

هاوژین را روی تخت ارسلان گذاشت اما دخترک دیگر خواب‌آلود نبود
 
مریضی از همیشه بهانه گیر ترش کرده بود
 
بی وقفه جیغ میکشید و راضی نمیشد حتی برای ثانیه ای روی زمین بماند
 
دلارای ناچار بغل گرفته بودش و همانطور که همراه گریه های او بغض کرده بود در اتاق قدم می‌زد
 

این مال پارت۳۳۰
اون وقت الان چطوری هاوژین که مریضی از همیشه بیشتر بهانه گیر ترش کرده بود ارسلان انداخته زیر بغلش و تو کلاب راه می‌ره جیک هاوژین هم در نمیاد 😑😑😑😑😑😑😑

نویسنده این رمان اصلا دیگه نگاه نمیکنه چی داره می‌نویسه فقط به فکر پول در آوردن از راه تبلیغاتی که تو کانالش میزاره

♡ روا ♡
♡ روا ♡
17 روز قبل

یعنی میشه ارسلان الان‌ساینا با خاک یکسان کنه و غیرتش گل کنه

فاطمه
فاطمه
17 روز قبل

واقعا زشته همه ارو سرکار گذاشتی بااین رمان نوشتنت خجالت بکش من حامله شدم زایمان کردم پسرم الان هشت ماهشه هنوز تو‌داری دوخط رمان اونم ماه ب ماه میزاری بخدا اخرهرچی نامردیه تمومش کن بخدا ازبس این رمان دنبال میکنم ازترس رمان دیگه نمیخونم که شاید اونم ازوسط رمان مثل این مسخره بازی دربیارن بزنه تو حالمون

ماهرخ
ماهرخ
17 روز قبل

اولین کامنت 😅😅😅😅مدالمو بدید برم

Eda
Eda
عضو
پاسخ به  ماهرخ
17 روز قبل

بفرمااا😃🎖🥇

نمیدانم
نمیدانم
17 روز قبل

محض اطلاع پارت ۳۳۳ باید بتویسی

delvin
delvin
پاسخ به  نمیدانم
17 روز قبل

ادمین هُولکی شده😂

delvin
delvin
17 روز قبل

😐 😐
یاد قصه هایی که شبا برای بچه های میگن تا بخوابن افتادم،صرفا یه چیزی برای ساکت کردن بچه…

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x