_ صدای چی بود نادری؟
مرد با رنگ پریده سمتش برگشت
چشمش که به او افتاد شروع کرد
_ وای آقا دیر رسیدید
خانوم مهندس رو بردن
فکش منقبض شد
منظورش از خانم مهندس دلارای که نبود؟
میدانست او را میگوید
بقیه دخترها یکی دو شبه رفتنی بودند و تنها اهالی ساختمان دلارای را زیاد میدیدند
انگار همه به جز خودش دخترک را به عنوان همسرش قبول کرده بودند!
_ خانم مهندس کیه؟!
گفت و خیره ی لبان مرد شد
گفت و فکر کرد چطور قلبش تند تر میزند
گفت و دخترک را غرق از خون کف خیابان تصور کرد!
_ خانمتون دیگه قربان
حالشون خوب نبود از برج زدن بیرون ولی نمیدونم چرا وسط خیابون ایستادن
یهو یک دویست و شش مشکی با سرعت اومد
من خیلی دور بودم تا از اتاق نگهبانی خودمو رسوندم بهشون خانم رو نشوندن تو ماشین و بردن
ارسلان عصبی به خیابان خیره شد
فاصله اش زیاد بود و نمیتوانست تشخیص دهد خونی روی آسفالت هست یا نه!
خشمگین توهماتش را پس زد و غرید
_ تو توی این ساختمون چه غلطی میکنی مردک؟
نادری بهت زده دهان باز کرد که آلپارسلان فریاد کشید
_ خفه شو نشنوم صداتو
به درد نخور
_ آقا خودشون رفتن وسط خیابون به جون مادرم قسم
جسارت نباشه ولی حالشون عادی نبود فکر کنم
ارسلان موهایش را چنگ زد و زیرلب غرید
_ خودش غلط کرد با تو
بلند تر ادامه داد
_ برو سوییچ منو بردار بیار از بالا
نادری که وضعیت را وخیم دید بدون مکث سمت آسانسور دوید
ارسلان سمت اولین بيمارستان نزدیک راند
حال خودش را درک نمیکرد
نگران بود
عذاب وجدان داشت و حتی کمی پشیمان بود
با دست روی فرمان کوبید
اگر بلایی سرش میآمد…
حس بدی داشت
حال خودش را نمیفهمید
حسی که عشق و دوست داشتن نبود
شاید تنها کششی از روی عادت و وابستگی….
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
هومن که سوار ماشین شد و آبمیوه را سمتش دراز کرد خجالت زده لبخند زد
آرام زمزمه کرد
_ حالم خوبه آقا هومن … نیازی نیست
هومن به زور لیوان آب هویج را میان دستانش قرار داد
_ نذاشتی دکتر معاینهات کنه
_ شما به موقع ترمز گرفتی
_ ولی افتادی رو زمین
با مکث کوتاهی ارام ادامه داد
_ ممکنه کوچولوت آسیب دیده باشه
دلارای خجالت زده دستش را روی شکمش گذاشت
کوچولو حالش خوب بود
حرکت میکرد و بزرگ میشد
آتقدر زیاد که همین روزها ارسلان متوجه حضورش میشد
_ از ترس افتادم وگرنه ماشینت بهم نخورد
هومن خندید تا جو را عوض کند
_ اون یارو که دوید سمتت زهرش ترکید بنده خدا
منم ترسیدم فکر کردم زدم بهت سریع سوارت کردم گاز دادم بریم بیمارستان
نفهمید حالت خوبه
_ نگهبان بود… میشه منو ببری خونه؟
شب شده
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این رمان هزارو خورده ای پارت داره.چرت ترین رمان.نمیدونم نویسنده چ فکری باخودش کرده ک ایقد کشش میده .
ای بابا گفتم این پارت یکم هیجان انگیز میشه ینی چی راننده هومن بوده اههههههههه😑
هی🤧
تنها اتفاق های مهمی که میفته تا قسمتای بعد اینه که بابای دلارای سکته میکنه و بلاخره ارسلان و دلارای میرن حجره ملکشاهان و ارسلان جلوی همه خطاب به هومن میگه هومن داداشمه ولی ن از مادر من….
هستیشونم
پاسخ به
نفس
۳ ساعت قبل
زلزله برگشتتتت وایییی نبودی ادم افسردگی داشت هیچ کسم پایم نبود دلی بکشم
گفتی ی مدت فک کردم ۱ ماه نیستی
۰
پاسخ:بله بله🤣🤣
عه حالا هستممممم😁😂
بیا خودم اومدم حالا دارم برا فاتش لیست مینویسم
ن اجی گفتم یه مدت نیستم اگر تونستم میام کامنت میدم حالا این دو روز وقت اضافه داشتم خداروشکرررر😉😂
جووووووووون ایوللل
ولی فک کنم ارسلان بعد اینکه دلی و هومنو ببینه بیاد جرش بده که دلارای بگه نههه من بچه دارم بعد ارسلان فک کنه بچه هومنه نصفش کنه بچش بیافته مطمئنا این بچه پا به دنیا نخواهد گذاشت
نترس سگ جونه هیچیش نمیشه
از همین تریبون انصراف خود را از خواندن بقیه رمان اعلام می دارم و آرزوی خوشبختی و سلامتی عقلی دارم برای تمام خوانندگانی که قصد خواندن ادامه رمان را دارند
😂😂😂
من که خیلییی وقته نمیخونم فقط کامنت میدم🤣🤣🤣🤣🤣
بخدا امروز عصر خودت اولین نفری هستی ک کامنت میدی😂
خدایی کامنتای زیر این رمان ده برابر خود رمانه.
نویسنده عذاب وجدان نمیگیره انقد کم مینویسه؟؟
گور خودتو کندی دلی
داشت نرم میشد
با ماشین کشته نشد با کتک های ارسلان کشته میشه😂
ای تف تو روحت دلی 😂
همینه ک بچه های مردمو دیوونه کردی 😂
دیوونه کرده دیوونه کرده؟؟؟
عااام من شبا خواب این دلارای و بچه در بطنشو میبینم😐
الهییییی 😂
حسابی درگیرتون کرده 😂
هعیی🤣🤣🤣
من دیگه واقعا کم آوردم
این دلارای میخاره..
حالا داستان داریم
الان ارسلان عنتر میگه با هومن ریخته بودی روهم😐
ما گفتیم میمیره راحت میشیم😏
زندس ک😑
هومن کیه
هومن همون برادر ناتنی اق ارسلانه و نامزد سابق دلارای و پدر جعلی بچع در بطن دلارای😂
واقعا هومن کیه این وسط اومد ریدو رف😑
انقدری که تو این رمان رو کش دادی مختار و جومونگ انقدر کش پیدا نکردن نمیری الهی بنویس بره دیگه فقد بلدی ما رو بزاری تو اب و کف😐
مادر فرزندی سگ جونن ماشاالله
گفتم که این و بچش ضد ضربه هستن هیچیشون نمیشه اه خیلی مسخرست به خدا میخواهی تا کی کش بدی این موضوع رو.
یه رمان دیگم هست خیلی به این کلا شباهت داره…عشق صوری…
زااااارت اینم شد رمان چه مسخره شد😐😐😐😐
بابا زندس ک
خداااا هومن اونجا چی میخاست دقیقا
نکنه دلش برا پسر حاجی تنگه