دلارای با شدت دست جمیله را کنار زد
شاید حق با او بود
در همین دو هفته هار شده بود!
درست مثل خودشان
اصلا اگر وحشی گری یاد نمیگرفت خودش هم در این جهنم زنده نمیماند چه برسد به دخترکش
با خشم غرید
_ پاچهی منو نگیر ، پاچهی این دختره آشغالو بگیر که دنبال دعواست
دست سنگین جمیله روی صورتش فرود آمد
صدای سیلی برای ثانیه ای گریه های هاوژین را قطع کرد
بچه از شدت ترس چشمانش گشاد شده بود و انگشت اشاره اش را گوشه لپش میگرداند
دلارای با پشت دست موهایش را کنار زد و سعی کرد محکم باشد
گونه اش داغ شده و گوشش سوت میکشید
جمیله بالای سرش ایستاد و موهای لخت بلندش را دور دستش پیچاند
با تحکم کنار گوشش غرید
_ مادر نزاییده کسی بتونه اینطوری با جمیله حرف بزنه پدرسگ شنیدی؟
اول یاد میگیری چطوری زر بزنی بعد اگر از کسی شکایت داری میای پیش خودم تا ببینم دردت چیه
سمت ابوذر هلش داد و فریاد زد
_ تا اون موقع ببرش پایین تنها بمونه شاید عقلش سرجاش بیاد
ابوذر گنگ نگاهش کرد و زن دوباره فریاد زد
_ خذ هذه الفتاة إلى القبو
دلارای بغض کرده خودش را عقب کشید
ابوذر بازویش را گرفت
با خشم پسش زد و نالید
_ دست نزن به من
ابوذر محکم تر کشیدش و سعی کرد از روی زمین بلندش کند
جیغ زد
_ گمشو
میدانست ابوذر فارسی نمیداند
شاید از شانس بد او بود که جمیله ایرانی بود!
جمیله با پا لگدی به رانش کوبید
_ دلت دوباره کتک میخواد؟
دلارای با چشمان سرخ از خشم خیره اش شد
سرکش و طغیانگر!
_ ما برده تو نیستیم
داریم اینجا کار میکنیم
حق نداری مثل سگت باهامون رفتار کنی
جمیله عصبی خندید
_ میخوای چه غلطی کنی؟
اینجا قوانینش شامل حال فاحشه های ایرانی نمیشه!
جیغ کشید
_ من فاحشه نیستم
ابوذر دوباره بازویش را کشید و او رو به جمیله نالید
_ بچم تا صبح گریه میکنه نمیذاره بخوابید
دست از سرم بردار
آرومش میکنم میرم پایین
_ پایین رفتن تو چه سودی واسه من داره سلیطه؟
دو هفتهست اومدی یک شب درست پایین نموندی
تو که فقط فکر فرار و ازیر کار در رفتنی غلط کردی اومدی اینجا
جلو آمد و با خشم چانه دخترک را گرفت
_ منو ببین دلارای
تا آخر این هفته خودتو جمع کردی که هیچی
وگرنه میفرستمت بین دخترای قاچاقی
میفروشنت به شیخا
حداقل اونطوری نونی که این دوهفته ریختم تو شکمت جبران میشه
صدایش را بالا برد و رو به حوریا ادامه داد
_ تو هم شیرفهم شدی؟
میری به بقیه دخترا هم میگی
چند وقت دیگه آقا میاد
منتظرم کوچک ترین اشتباهی بکنید که بندازمتون بیرون
حوریا با سرتقی به هاوژین که جیغ میکشید اشاره زد
_ آقا این وضعو ببینه هممونو بیرون میکنه خودش
انگار مهدکودکه
_ تو لازم نکرده فضولی منو بکنی
_ مگه دروغ میگم؟
سرو شکلشو دیدی سریع آب از لب و لوچهات آویزون شد
این اصلا رقصیدن بلده؟
اون زنیکه که آوردش گفت قشنگ میرقصه اما والا ما که ندیدیم!
فقط تولهاش آرامشمونو بهم زده
جمیله نیشگونی از پهلوی حوریا گرفت
_ ولی یه فایده داشته مثل اینکه
وحشی بازیاش واگیر داشته
همتون زبون درآوردید
حوریا ساکت شد و جمیله با دست هلش داد
_ گمشو حاضر شو تا یه ربع دیگه پایین باش
حوریا نالید
_ امشب من تعطیلم
پریودم درد دارم
جمیله تشر زد
_ نمیخوام بفرستمت زیر کسی که پریودی!
میری پایین جای دلارای
اینم میمونه تولشو خفه میکنه تا از فرداشب یه فکری بکنیم واسه این وضعیت
دلارای سر هاوژین را به سینه اش چسباند و حوریا دندان روی هم فشرد
جرأت مخالفت نداشت اما قسم خورد روزی تلافی اش را سر دلارای در بیاورد!
دلارای ازینکه بدون مجازات رهایش کرده تعجب کرد اما زمانی که با روشنی هوا و بسته شدن در های کلاب کسی از خواب بیدارش کرد ، فهمید جمیله کینه ای تر از این حرفاست
راضیه بالای سرش بود
دیشب را سرکار بوده و تازه برای خواب برگشته بود
با دیدن چشمان بازش به در اشاره زد
_ استيقظ … اذهب للأسفل جميلة تعمل معك
دلارای خواب آلود سینه اش را از دهان هاوژین بیرون کشید و لباسش را مرتب کرد
_ نمیفهمم چی میگی
راضیه خودش را روی تخت انداخت و همانطور که به پایین اشاره میزد تکرار کرد
_ جمیله
دلارای سر تکان داد
با احتیاط از روی تخت بلند شد و لباس منحوس را با پیراهن و شلوار ساده ای عوض کرد
موهایش را گوجه ای بست و صورتش را از آرایش شست
خبری از جمیله نبود
میدانست این وقت روز خواب است
در عوض آیه از کنارش رد شد و هم زمان گفت
_ یک هفته خدمتکارارو فرستاده برن
گفت تا عصر کارارو تموم کن که مشتریا میان
دلارای لبخند زد
این کار را به رقصیدن ترجیح میداد
اسوه پوزخند زد
_احمقی؟ سه تا خدمتکار اینجا جون میکندن تا آشغال پاشغالای شب قبل تمیز میشد
به طبقه بالا اشاره زد و ادامه داد
_ اتاقای بالام هست تازه! حموما و تختای پر کثافت
دلارای کلافه پوف کشید
فکر اینجا را نکرده بود
پا گذاشتن در آن اتاق ها حالش را بهم میزد اما مگر چاره ای داشت؟
روز اول تمام مدت عق زد و اشک ریخت
احساس میکرد بوی کثافت تن های برهنه پر از شهوت شیخ ها را حس میکند
روز دوم دستمالی به بینی اش بست و تنها اشک ریخت
دیگر بو تمام شده بود
روز ها پی هم می آمدند و میگذشتند
هاوژین بزرگ تر شده بود
روی زمین سینه خیز میکرد و با چشمان درشت آبی آنقدر بانمک بود که هربار با دیدنش قند در دل دلارای آب میشد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
توروخدا اسم این نویسنده رو بگید من بدونم کیه دیگه پشت دستمو داغ کنم رماناشو بخونم
بابا چته تو بزار خب دیگ منتظر چی هستی
واایییی چرا پارت بعدیو نمیزارین😐🙄
واااییییی اخههه چرا انقد این رمان خوبه بی نظره😍😍😍
هه
آقا ینی چی چرا تند تند پارت نمیزاری اه درست جای حساسش قطع میکنی زود زود پارت بزار
رمانی مث دلارای نمیشناسید معرفی کنید؟!
تو گوگل بزن شخصیت بدبخت بیچاره اسکل یه رمان بالا میاره بخون🤣
کجا میتونم نویسنده گوربه گور شده این رمان فحشش بدم 😡😡🔥🔥
راحت باش همینجا بده فوت کن براش میره
اقا مگه موهای دلی فر نبود؟
چرا اینجا میگه لخت 😐
برای رقص لخت کرده
تو میدونی؟
اها
نه فرنبود فقط بعضی وقتا خودش فرمیکرد
ولی یچیزی بگم؟
آقا اونجا ک ارسلان رفت بیمارستان خاتم دنبال دلی اسم بچه رو میپرسید ازشون ، گاف نداشت؟
خب لعنتی اسم بچرو اشتباه میگی اسم مادرو ک میتونی درست بگی
چرا نکفت دنبال بیماری ب اسم دلارای بگردید؟
اسکلی چیزیم ما؟
خواهر نویسنده گاف بدترم داده
دلارای با هواپیما میاد دبی بعد با اینکه زن برای خروج از کشور باید شوهر اجازه بده و توی دفتر اسناد هم رسمی ثبت بشه بعد راحت پا شد اومد دبی 😂
اونجور ک پارتای جدید بدستم رسیدن ، آقاشون داره میاد … کارت در اتاق ارسلانم دست دلارایه
چه شود … اوووه
بخدااگه ابنجام پیداش نکنه خیلی مزخرفه حتی میگ میگ هم گیرافتاداین گیرنمیفته
خب بعدش؟
من ی جا پارتی از آینده خوندم نوشته بود ارسلان ی بچه کار میبینه ازش میپرسه میگه اسمت چیه میگه دلربا بعد میگه اسم مورد علاقه ی او بود
میپرسه اسمه مامانت چیه میگه دلارای
ی جا دیگم نوشته بود ارسلان میره خونه به دخترش میگه مامانت کجاست میگه مامان میخواد برام داداش بیاره اسمشم اهوراعه🥲
واقعا 😱😱
اینجوری نوشته بود نمیدونم دیگه واقعیه یا نه🥲
اما دختر دلارای اسمش هاوژینه چرا شود دلربا 🤔
منم دیدم این دوتارو ولی وقتی رفتم تو کانالشون اصن داستانش خیلی فرق داشت توی اون ارسلان خاننده بود دلی کنسرتشو بهم میریخت با گوشیه ارسلان لایو میگرفت فقط اسم شخصیتاش اینا بود
جاااااان؟😐
کاشکی پارت جدید نوتیف داشت که انقدر مجبور نمیشدیم بیایم چک کنیم و به نتیجه نرسیم .😒
خوانندگان عزیز زیاد بابت رسیدن ارس و دلی به هم خوشحال و امیدوار نباشید چون بعدش نویسنده پدرمون درمیاره تا اینا همدیگرو ببخشن و به عشقشون اعتراف کنن و …داستان همچنان ادامه دارد عزیزااااان😂😂😂
انشالله ۸۰ روز بعد پارت جدید داریم
تا اون روز خدانگهدار 😂💔والا دیگه
آخیش داریم نزدیک میشیم به حضور ارسلان🥲
اگه همینجوری زود زود پارت بدی حالمون خیلی خوب میشه
چی میشه این دوتا تو پارتا بعدی بهم برسن ها؟ چی میشه؟🥲
زود به زود چیهههههه پنج روز یبار زود به زوده؟
آجی من نسبت به دو هفته ای ی بار یا ده روزی ی بار واقعا پنج روز ی بار زوده🌱
نظرتون راجب به اینکه اقای ارسلان خان قرار بیاد چیع؟! 🤤🥺
ترسناکه
😂😂😂
علاوه بر ترس هیجانم داره🥲🪐❤
اینو نگی چی بگی ننشی مثلا😂
ارهههه😂😔
ولی از بس دلم برا حرف زدنش تنگ شده بود رفتم پارت های قبلیو خوندم اوکی شاید دوست داشت همه رو بُکنِ ولی غیرت داشت برخلاف عشق هومن یا داداشای تازه به دوران رسیدش🙂😔
منم از بس دلم تنگش بود رمانو از اول خوندم بچه جون
یعنی با این حال من رمان دلارای و ۲ بار خوندم که با الان میشه ۳ بار
البته بعضی وقتام فقط و فقط پارتا حساس مث ۷۰
چی میشه مادری رو بچش کراش باشه؟
آیا وجود داره اصن؟
بعله من😂😔🌱
نویسنده جان مادرت روزانه پارت بزار