دلارای قاشق دیگری فرنی در دهان دخترک ریخت و چین افتادن ابروهایش را که دید به سرعت برای جلوگیری از بیرون دادن غذا ، با صدایی کودکانه خواند
_ آهای کفگیر ملاقه
آهای قابلمه داغه
آهای آش رو چراغه
هاوژین فرنی را فرو داد و بی حال تکرار کرد
_ هاش
دلارای خم شد و محکم گونهی داغش را بوسید
_ آره شکموی من ، آش
بگو آش
هاوژین نالید
_ ماما
دلارای قاشق را در ظرف فرنی فرو برد
_ جون؟ شعر دیگه بخونیم
عا چی بخونیم؟
هاوژین چی دوست داره؟
_ هاش
دلارای با خنده دهانش را به شانهی بیرون زده از سرهمی دخترک چسباند و محکم فوت کرد
هاوژین میان خنده جیغ کشید و دلارای سعی کرد صدایش هیجان زده باشد
_ شعر مورچه دوست داره هاوژین ، مگه نه؟
آلپارسلان در تاریکی به دیوار تکیه داد و خیرهشان شد
او نمیدانست هاوژین چه دوست دارد یا شعر مورچه کدام است!
او اصلا شعر خواندن یاد نداشت
دخترک تمام مدتی که پیش او بود نمیخندید و حالا حتی زمان مریضی هم قهقهه میزد
پیش او چیزی نخورد و حالا دلارای قاشق آخر فرنی را هم دهنش داد
_ اتل متل یه مورچـه
قدم می زد تو کوچه
دلارای چنان نقش دخترهای شاد و سرخوش را برای بچه بازی میکرد که اگر ارسلان از وضعیتش خبر نداشت حال خوشش باورش میشد
_ اومد یه کفش ولگرد
پای اونا لگد کــــرد
مورچه ی پا شکسته
راه نمی ره نشسته
دست هایش را دو سمت صورت هاوژین گرفته بود و با لبخند ریز بشکن میزد
_ نمی تونه کار کنه
دونه ها رو بار کنـــه
تو لونه انبـــار کنــه
بچه هاشو شاد کنه
هاوژین جیغ کوتاهی از شوق زد و دست های کوچکش را بالا آورد
آلپارسلان کمرنگ لبخند زد
دخترک سعی داشت بشکن زدن مادرش را تقلید کند اما نمیتوانست
_ مورچه جونم تو ماهی
عیب نداره سیاهی
خوب بشه پات الهی
هاوژین عصبی ازینکه نتوانسته بشکن بزند جیغ کشید و دلارای درآغوشش کشید
گونهاش را با دلتنگی محکم بوسید
_ چیه مامان؟
بچه انقدر بداخلاق؟
بزرگ میشی یاد میگیری
جیغ زدن نداره که
دوباره او را روی تخت برگرداند و با مهارت مشغول عوض کردن پوشکش شد
کاری که آلپارسلان و علیرضا با هم نمیتوانستند انجام دهند و از آخر یا شلوار بچه کثیف بود و یا پاهایش میسوخت
_ نبینم مثل بابات زورگو بشیا!
هرچی ژن اخلاق و رفتار داری از مامانت بردار
ارسلان ابرو بالا انداخت
حتما اگر به خانواده مادری اش میکشید خوب بود!
مثلا دایی هایش!
دلارای پاهای هاوژین را بالا اورد و پوشک تمیز را زیرش پهن کرد
ارسلان زیرلب نچی گفت
علیرضای ابله در اینترنت سرچ کرده بود و بازهم روش دلارای را نیاورده بود!
هاوژین با دهان صداهای عجیب و غریب در می آورد و بین کلماتش چندین بار مامان میگفت.
اصلا چرا بابا گفتن یاد نداشت؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 41
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تلگرام دیروز پارت جدید داده اما برامن باز نشد
اینجا هم هر چی نگاه میکنم نیومده،،،😭😭😭😭😭
یه بار نویسنده جوگیر میشه چند تا پارت یه روز در میون میزاره آدم فکر میکنه نویسنده آدم شده بعد این نویسنده ماجرا دوباره میشینه فکر میکنه می بینه خیلی پارت گذاشته باید مردم را دق میداد بعد یه ماه یه ماه پارت میداد و به این صورته که دوباره به خریتش ادامه میده 😶😐
عیبابا..اینهنوزتمومنشده..وادافاک
میشه این رمان کوفتی دو ساله رو تموم کنی حنانه فیضییییییییییی!!!!!نمودی به امام زمان
واقعا ممنون عزیزم من شعر برا بچم نیاز داشتم🥲
تا ۱۰ پارت دیگه باید داستان نگاه کردن ارسلان به اینا رو بخونیم فقط
پارت بعد رفت بری سال آینده
فکر میکنم نویسنده با یکی مثل ارسلان داره زندگی میکنه که انقدرغیرقابل پیش بینیه…
این خوب بود😂😂😂
یه چیزی اینجا درست نیست مگه میشه این زود پارت بده امکان نداره😬
عاشقتمممممممممممممممممم نویسنده جون ک جدیدت بهتر و سریع از قبل پارت میزاریییی
طفلکی،،چقد قانع
چقد گناه داری؟البته حق داری از بس دور دور پیام داده الان یکی دوهفته ای ی بار میشه سریع پارت گذاشتن
وای خدای من
خیلی این پارت قشنگ بود به نظرم خیلی
چون حداقل ارسلان فهمید چقدر از دنیای هاوژین و دلارای عقب هست و چقدر دلارای مادر خوبیه
ولی کاش پارت بعد دوباره ارسلان گند نزنه به این حس خوب
رمانت قشنگه فقط توروخدا کص..شعرش نکن
گلبم🥺💖
ارسلان بی لیاقت
با کارایی که میکنه جای هیچ جبرانی بر خودش نمیذاره:/ رفتارش قبل فرار دلارای یه طرف رفتار بعد از اونش رید تو رمان…من انتظار داشتم وقتی دلی و پیدا می کنه سعی کنه جبران کنه و اون لحظه حداقل بغلش کنه ولی اون لحظه درحال مرگ پیداش کرده گوه اضافه ام می خوره
من دیگ واقعا از این رمان دلسرد شدم حتی اگه رابطشونم اوکی شه دیگه دلی نمیتونه این روزا و فراموش کنه
یعنی من انقد که سر این رمان ذوق کردم،حرص خوردم و…اگه برای زندگی خودماینکارومیکردم الان تو دبی دوتا بچه هم قدبچه دلارای داشتم….💔
خدایی نمیدونم چرا این عکس رمان تو ذوق میزنه😂😂من همیشه دلارای رو با لباس پاره و فلک زده و گریان تصور کردم ، بعد این زنه تو عکس ینی دلی هست اومده لباس مارک پوشیده باسنش رو داده ی طرف😂😂😂💔💔💔عاخه این بدبختی که تو این رمان کلا در حال ناله و مویه هست شاید قیافتا این شکلی باشه ، ولی دیگه حالی واسش نمیمونه که این شکلی قر بده
خیلی وقته رو مخم بودا ولی خب یهویی گفتم بگم😂😂😂💔💔💔
آره واقعا
چرا باید بابا گفتن یاد داشته باشه وقتی پدری بالا سرش نبود پدرش فقط باعث تخریب مادرش بود و هست
چرا بابا گفتن یاد نداشت ؟
چون از وقتی چشمانش را باز کردی پدری را ندید
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اگه میبینی ممنون که انقدر سریع پارت دادی ♡