رمان دلارای پارت 330 - رمان دونی

 

 

 

عکس را سرجایش برگرداند

 

_ داشتم پاتختی رو گردگیری میکردم

 

ساینا پوزخند زد

 

_ گردگیری یا فضولی؟

 

ابروهایش را درهم کشید و حرفی نزد

 

کنجکاو بود اما نه کنجکاو عکس های این زن!

 

تنها از دیدن مردهای آشنای درون عکس تعجب کرده بود

 

ملافه ها را برداشت و بلند شد که چشم ساینا به هاوژین افتاد

 

_ این چه وضعیه عزیزم؟

اون بچه‌ست؟!

 

دلارای کلافه زیرلب غرید

 

_ نه میزه!

 

ساینا صدایش را نشنید

 

_ خاک و بوی مواد شوینده روی ریه این بچه تاثیر میذاره

این چه وضعیه؟ از ارسلان توقع نداشتم اینقدر وضع خدمتکاراش بی نظم باشه

 

دلارای غرید

 

_ من خدمتکارش نیستم!

 

 

 

ساینا ابرو بالا انداخت

 

_ خدمتکار نیستید؟

 

دلارای با حرص جمله اش را اصلاح کرد

 

_ یعنی ‌… خدمتکار خودش نیستم

اینجا کار میکنم!

 

ساینا گیج و بی حوصله تایید کرد

 

_ حالا هرچی

دیگه بچه رو نیار اتاق من لطفا!

 

دلارای کلافه پوف کشید

 

ملافه ها را در جعبه گذاشت و همانطور که با پا بیرون هلش میداد زمزمه کرد

 

_ باشه

 

هاوژین را درآغوش کشید

 

ساینا به دختربچه‌ی بانمک و اخمو نگاه کرد و متاسف سر تکان داد

 

_ چطور مادری هستی اخه عزیزم؟!

بچه تو این سن نیاز به اتاق مخصوص خودش و لوازم استریل داره

ممکنه مریض بشه

 

دلارای بی توجه از اتاق بیرون زد و در را بهم کوبید

 

ناخواسته با حرص و بغض دهانش را کج کرد

 

_ چطور مادری هستی اخه عزیزم!

 

سمت اتاق ارسلان راه افتاد و بینی اش را بالا کشید

 

_ از اون مادرای بدبخت عزیزم!

 

 

 

هاوژین را روی تخت ارسلان گذاشت اما دخترک دیگر خواب‌آلود نبود

 

مریضی از همیشه بهانه گیر ترش کرده بود

 

بی وقفه جیغ میکشید و راضی نمیشد حتی برای ثانیه ای روی زمین بماند

 

دلارای ناچار بغل گرفته بودش و همانطور که همراه گریه های او بغض کرده بود در اتاق قدم می‌زد

 

دیگر حتی راه رفتن هم برایش سخت بود

 

با هربار حرکت پاهایش ، دردی عمیق و دنباله دار از لگن تا جایی نزدیک به بند لباس زیرش می‌رسید که در برابر درد شکمش دیده نمی‌شد

 

جمیله دو بار با مشت به در کوبیده بود که سرکارش برگردد و بار سوم دختری را فرستاد تا تهدیدش کند در صورت نیامدنش ، همراه بادیگاردها می آید

 

کلافه و خسته به چشمان نیمه باز هاوژین خیره شد

 

کمی گیج شده بود

 

لبش را از درد گزید و با احتياط روی تخت خمش کرد اما به محض جدا شدن گونه‌ی دخترک از قفسه‌سینه اش چشمانش باز شد

 

دلارای به سرعت پچ زد

 

_ هیش … ببین مامان این‌جاست عزیزم

 

هاوژین بغض کرده نگاهش کرد

 

دلارای کنارش روی تخت نشست و آرام پشتش را نوازش کرد

 

_ من همینجا میمونم … لالا کن

 

 

 

هاوژین زیر گریه زد

 

_ نه نه

 

دلارای بیچاره وار نالید

 

_ چی نه؟ چرا اذیتم میکنی؟

نمیفهمی میگم هیچ جهنمی نمیرم تا بخوابی؟

 

هاوژین با گریه دستانش را بالا گرفت تا مادرش بغلش کند

 

دلارای کلافه سرش را میان دستانش گرفت

 

هاوژین جیغ کشید

 

_ ماما

 

دلارای هر دو دست بچه را محکم پایین داد و با صدای بلند غرید

 

_ مُرد! مامان مرد

بخواب تا سرمو نکوبیدم به دیوار

 

هاوژین ثانیه ای با چشمان پر اشک بهت زده خیره اش شد و بعد تا جایی که میتوانست دهانش را باز ‌کرد

 

با تمام توان جیغ کشید و هم زمان بغضش منفجر شد

 

در اتاق باز شد

 

خیال کرد جمیله تهدیدش را عملی کرده اما آلپ‌ارسلان با اخم وارد شد

 

_ چیکار میکنی؟ چرا گریه میکنه؟

 

دلارای حرفی نزد تا خودش هم به گریه نیفتد

 

 

ارسلان چسبیده به تخت ایستاد و سوییچ ماشین را بالای سر بچه تکان داد

 

_ این چیه؟ هاوژین … ببین بابا چی داره

 

هاوژین هق هق کنان دستانش را سمتش دراز کرد و ارسلان در آغوشش کشید

 

_ سر بچه چرا داد میکشی؟ صدات تا بیرون میاد

 

دلارای بی توجه به او موهای کوتاهش را پشت گوشش فرستاد و گرفته زمزمه کرد

 

_ حواست بهش باشه تا من برگردم

 

هاوژین گردن ارسلان را در آغوش کشیده و هر چند ثانیه چشمان اشکی اش را می‌مالید

 

_ کجا؟

 

دلارای پوزخند زد

 

حالا علاوه بر درد جسمی ، دلش هم گرفته بود و عذاب وجدان داشت

 

بخاطر شب سختی که پشت سر گذاشته و خستگی کارهای جمیله ، اشک دخترک را درآورده بود

 

_ یادت رفته پسرحاجی؟

 

یک قدم جلو رفت و با کینه در چشمان ارسلان زل زد

 

_ زنت اینجا واست کار میکنه!

مادر بچه‌ات رقاصه و خدمتکار کلابته

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 344

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
چس پارت رمان دلارای
چس پارت رمان دلارای
7 ماه قبل

یادمه اولاش هر روز بعداظهر چس پارت میومد چقد ناراحت بودیم ک کمه و فلان حالا الان سال تا سال همون چس پارتو میده

نقطه
نقطه
7 ماه قبل

چرا با این پارت گذاری نامنظم ارزش سایتتون رو میارین پایین

خواهر ارسلان:)
خواهر ارسلان:)
7 ماه قبل

ارسلان اگه واقعا هم وجود داشته باشه ی عاشقه مغروره دلیل اینکه نویسنده اینقدر اونو بد جلوه میده کسب درآمدش از این زمانه و نمیخواد تموم شه این دلیل برای لادن رمان ماتیک هم هست متأسفانه ما رو گاو فرض کرده

♡ روا ♡
♡ روا ♡
7 ماه قبل

بنظرم دیگه داری شخصیت ارسلان بد جلوه میدی هر آدمی هر چقدر هم که مغرور باشه ولی پیش اونی که دوسش داره مغرور نیست
بنظر من ارسلان اونی نیست که ما تو پارت اول دوم می‌شناختیم یادمون که نرفته ارسلان بود که راه به راه دنبال یه نشونه از دلارای بود حالا کوش اون ارسلان عاشق کوش بعد یهو قضیه ساینا اومد وسط اصلا همه چی تو هم شد امیدوارم رمان به سمت سوی خوبی پیش بره

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

ارسلان چرا اینجوریه دلم میخواد از دستش سرمو بکوبم به دیوار آقا یه کلمه به دلی میخوای بگم بابا دلم واست لرزیده الان دوماه مارو الاف خودش کرده

Zari
Zari
7 ماه قبل

سر جدت پارت بزار الان دو ماه که یک روزم توی رمان نگذشته پارت ها هم خیلی کوتاه هستن

Asfh
Asfh
7 ماه قبل

جالب تر نوشته بودین

Asfh
Asfh
7 ماه قبل

همین

saghar
saghar
7 ماه قبل
پاسخ به  Asfh

بیشتر از این هم انتظار نمیرفت

رهگذر
رهگذر
8 ماه قبل

پارت بعدی رو کی میدین ؟

saghar
saghar
7 ماه قبل
پاسخ به  رهگذر

سال بعدی پارت جدید میزاره عشقم

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x