رمان دلارای پارت 7 - رمان دونی

لبهایش را به هم فشرد و مصنوعی در آینه ی آسانسور لبخند زد

زیبا نشده بود اما توجهی نکرد و اینبار دستش سمت ریمل و روژگونه‌ای که از بچه های مدرسه قرض گرفته بود رفت

کارش که تمام شد کم مانده بود به گریه بیفتد

صورتش شبیه نقاشی دختر بچه‌های ۴ ساله شده بود

آسانسور ایستاد و صدای موزیک قطع شد

وحشت زده شماره یک را فشرد

در آسانسور دوباره بسته شد

این بار ترسیده دکمه های مانتواش رو باز کرد و مانتو را روی زمین انداخت

برای ثانیه ای به خودش آمد

چه کار میکرد؟! برهنه شدن در مکانی عمومی!

سری تکان داد ، تونیک مشکی رنگش را درآورد و با بالاتنه برهنه روی زمین خم شد

تیشرت قرمز رنگ را با نوشته های مشکی به تن کرد و از روی آن مانتو کوتاه سفید رنگی پوشید

حاج خانوم هیچ وقت اجازه نمی داد این مانتو را بیرون از خانه بپوشد

فقط در جمع های خانوادگی آن هم با چادر رنگی!

اسانسور طبقه اول ایستاد

برای دومین بار شماره آخر را فشرد

اسانسور دوباره به راه افتاد

دکمه شلوارش را باز کرد و این بار شلوار تنگ زغال سنگی که از مانیا گرفته بود را به سختی بالا کشید

شال ساده ای روی سر انداخت و نفس زنان به تصویر خودش در آینه خیره شد

تا به حال هیچ زمان خودش را این شکلی ندیده بود!

بعید می‌دانست ارسلان حتی بشناسدش

با انگشت اشاره بیرون زدگی های رژ لب از لبش را مرتب کرد و چشمانش را بست

“خدایا کمکم کن
میدونم دارم گناه می کنم اما تو کنارم باش
آلپ‌ارسلان تنها چیزیه که تو این دنیا خودم انتخابش کردم
بقیه تصمیم های زندگیم رو خانوادم گرفتن
کمکم کن مال من بشه”

آسانسور ایستاد

با دستهای لرزان در را باز کرد و خارج شد

تنها یک در ورودی مقابلش بود

دستش را روی زنگ طلایی گذاشت و سرش را پایین انداخت تا از چشمی صورتش پیدا نشود

شک نداشت اگر ارسلان میشناختش حتی زحمت باز کردن در را هم به خود نمی داد

چند ثانیه ایستاد اما در بازداشت شد

حرف راننده را از یاد برده بود که دوباره زنگ را فشرد

کمی مکث کرد و ناخواسته برای سومین بار زنگ زد

کارهایش از روی اضطراب و استرس بود

با شنیدن صدای بم و مردانه‌ای که خشمگین از آن سمت درآمد لبش را محکم گردید

_ چه خبرته؟!

همانطور که با انگشت هایش بازی میکرد یک قدم عقب رفت

صدای ضربان قلبش را می شنید

ارسلان با اخم های درهم شاکی در را باز کرد

بالاتنه‌اش برهنه بود و تنها حوله قهوه‌ای رنگی دور کمرش بسته شده بود

یک دستش را روی چهارچوب در گذاشت و دست دیگر به کمرش بود

_ بهت نگفته بودن دوبار زنگ نزن؟!

دلارای سرش را بالا نیاورد

زبانش در دهان نمی چرخید :

_ چ … چرا

_ خب؟!

_ یادم رفت

آلپ ارسلان حرف دیگری نزد

در سکوت از جلوی در کنار رفت و دست به کمر به داخل خانه اشاره زد :

_ کفشاتو بیار تو … درم ببند

زودتر از دختر پشت در سمت آشپزخانه رفت

همیشه تا زمانی که صورتشان را ندیده و لباس های رویشان را در نیاورده بودند قبول نمی کرد اما این بار فرق داشت

از زمانی که پا در ایران گذاشته بود فقط دو بار با عسل رابطه داشت و جز آن با دختر دیگری نبود و این برای الپ‌ارسلان عجیب بود!

امیال مردانه‌اش اجازه فکر کردن نمی‌داد

بطری آب را سر کشید و با خودش فکر کرد حتی اگر دخترک با میلش هم نباشد یک امشب را چشم پوشی می کند

موبایلش روی میز آشپزخانه لرزید

رمز را وارد کرد و خیره اس ام اس علیرضا شد

_ چطوره؟ خودم از نزدیک ندیدمش ، حله؟

پوزخند زد و تایپ کرد :

_ ba tavajoh be gandi ke asal zad emshab pesaram mifrestadi hal bud

(با توجه به گندی که عسل زد امشب پسرم می‌فرستادی حل بود)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

عالیه
لطفاً اگه میشه پارت بیشتری بذار ممنون میشم 🌹

نازی
نازی
2 سال قبل

پارت بیشتر بذار🙏🏻♥️

Parisa
Parisa
2 سال قبل

عالیه
لطفا بیشتر بنویس و پارت هارو بیشتر کن🥺

Parisa
Parisa
2 سال قبل

عالیه👌
لطفا بیشتر بنویس و پارت هارو بیشتر کن🥺

...
...
2 سال قبل

ببخشید میشه پارت های بیشتری بذارید؟

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x