_ زنگ زدم بیای اینجا ، جمع شدیم دور هم خواستیم تو هم باشی
نمیآمد…
اگر نمیفهمید نمی آمد و دلارای امیدوار بود نفهمد
_ اره منم گفتم سرت شلوغه ولی بازم طاقتمون نیومد
حاج خانم گفتن زنگ بزنم
حالا که نمیتونی هیچی
حاج ملک شاهان با تاسف سر تکان داد
_ اره خونهی حاج فرهمندیم ، چی شده؟
صدای داراب بلند شد :
_ دلی یک لیوان آب بیار
دلارای کلافه از جا بلند شد
لحظه اخر صدای خنده مروارید را شنید :
_ بیا مادر چی از این بهتر؟ ما خوشحال میشیم
دلارای چشمانش را بست و در دل خدا زد
معلوم بود مروارید تماس را قطع کرده
_ کرج بود بچم
اول گفت کار داره و تا پس فردا نمیاد تهران
بعدش نمیدونم چی شد که گفت برای شام خودشو میرسونه
حاج فرهمند آرام خندید :
_ برای اولاد سخته به مادر نه بگن!
دلارای با معذرت خواهی کوتاهی از جا بلند شد
مادرش با لبخند زیرلب غر زد :
_ کجا به سلامتی؟
خواستگاری من که نیومدن
بشین سرجات
دلارای بدون اینکه بنشیند دور شد :
_ سردرد دارم
مادرش صدایش را بالا برد :
_ برو عزیزم برای شام صدات میکنیم
میدانست بخاطر حفظ ظاهر مقابل آنهاست
وارد اتاق شد و روی تخت نشست
خسته بود
دیگر تحمل نداشت
فکر میکرد زمانی که خودش دل از آلپارسلان بکند همه چیز مثل سابق میشود اما انگار نمیشد
با تقه ای که به در زده شد آرام جواب داد :
_ بله؟
صدای مردانه ای پرسید :
_ میتونم بیام تو؟
بهت زده از جا بلند شد و دستی به شالش کشید
حوصله هومن را نداشت…
_ بفرمایید
هومن در چهارچوب در ایستاد و لبخند زد
ازارسلان کوتاه تر بود اما باز هم بلندقد به حساب میآمد
_ یک مشکلی برای حاجی پیش اومده
من باید برم
اومدم معذرت خواهی کنم
هیچجوره نمیشه از راه دور حلش کنم وگرنه نمیرفتم
دلارای ناخواسته لبخند زد
بزرگ و مشتاق!
هومن ابرو بالا انداخت :
_ اولین باره امشب میبینم لبخند میزنی!
دلارای سریع به خودش آمد و شانه بالا انداخت :
_ نه آخه … امروز یکم سردرد داشتم
هومن دوباره لبخند زد :
_ پس میبینمت
هومن که رفت کمی آرام شد
چند دقیقه بعد صدای زنگ در دوباره مضطربش کرد
گوشش را به در چسباند و به زحمت از میان جملات الپارسلان چند کلمه ای شنید
_ جاده خلوت بود
برای همون زود رسیدم
لبخند زد
دروغ میگفت!
شک نداشت اصلا کرج نبوده است!
دلش برای صدایش تنگ شده بود
_ کجا میتونم دستامو بشورم؟
صدای داراب آمد :
_ آخر راهرو ، کنار اتاق دلارای
دلارای با انگشتان دستش بازی کرد
احساس میکرد تنفسش عادی نیست!
از شدت استرس این پا و آن پا کرد
صدای بسته شدن در دسشویی که آمد ناامید پوف کشید
پشت در اتاقش حتی مکث هم نکرده بود!
انگار هنوز نمیدانست خانواده اش برای چه آن جا بودند که اینطور آرام بود
تا زمان شام آنقدر در اتاق راه رفت که پاهایش درد گرفت
خبری از ارسلان نشد
صدایش را از بیرون میشنید
برخلاف همیشه در بحث ها شرکت میکرد و حتی چند باری صدای خنده اش را شنیده بود
انگار جمع با آمدنش گرم شده بود
هنگامه هر چنددقیقه یکبار بلند میخندید و در هر جمله اش اسم ارسلان را میآورد
حال که احتمال میداد خواهر ارسلان باشد دیگر از او بدش نمیآمد
در عوض نفرت عجیبی از حاج ملک شاهان داشت!
در دل خودش را سرزنش کرد
( برای خودت بریدی و دوختی
از کجا معلوم داستان این باشه؟!
به حاجی این حرف ها نمیاد….)
پوزخند زد
اتفاقا به همین حاجی ها بیشتر از همه میآمد!
صدای دامون افکارش را برهم زد :
_ دلارای ، شام
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت ها رو خیلی کم کم میزارین لطفا بیشترش کنید
🫣
پارت بعد را بگذارید
من دلم کامنت میخواهد
همی نه من بیشتر میام کامنت بخونم😂😂
من رو همون و دامون کراش دارم از اخلاقشون خوشم اومده🤣
سلام
خیلی لفتش میدین
۱۰ پارت برا یه خواستگاری زیاده
ولی خوبی این رمان به اینه که عکس العمل ها قابل تشخیص نیستن
شهر خالی…
جاده خالی…
خانه خالی…
سفره خالی…
.
.
.
#به_وقت_گرانی
مشکلات زندکی مثل دستمال کاغذیه یکی رو برداری اون یکی میزنه بیرون… فکر کنم مشکلات روم کراش زدن😐😂مثل ماه 🌙میشوم و یاد میگیرم حتی زمانی که کامل نیستم بدرخشم 💫 🙂مهم نیست بقیه اهمیت میدن یا نه حمایتم میکنن یا نه خودم مهمم….یه کم از خودم بگم😁پسری پر امیدم….مشکل دارم مثل همه…ناراحت میشم مثل همه….مثل بعضی ها مشکل مالی دارم…..کسی حمایتم نمیکنه…..ولی.امیدوارم…به امید کلید خوشبختیه بالاخره به در بسته میرسیم….امید روزنه ایست در دل تاریکی…در کوچه پس کوچه های زندکی نوای امیدیست که مرا میخواند….اعع مثل اینکه نوای امید منو میخونه برم ببینم چی کار داره😂🖐🏻خوندی صلوات بفرست….👣
.
.
.
Bad_boy
برای شفاعتت صلوات فرستادم…
دستمال کاغذی و خوب اومدی 😂😂
یک رمان بگویید که پارت گذاریش توسط این ادمین نباشد.
چرا با ادمین مشکلی داری؟
خوشم نمی آید فرق میگذارد
بین کیا فرق میزاره دقیقا خوب مگه مجبوری رمان های رو که میزاره بخونی برو توی صفحه اصلی بگرد دنبال رمان هایی که ادمین مورد علاقت میزاره 😑😒😒
خب همه را این ادمین میگذارد
من رمان نمیخانم
فقط کامنت میگذارم
از شما خوشم نمی آید
ما از تو خیلی خوشمان می آید😐
😂🤣🤣
متاسفم ولی من از شما خوشم نمی آید:(
وای نه توروخدا من تورو دوست داشتم اههه خدای من این از من خوشش نمیاد بگذارید خودم رو دار بزنم🤣🤣
هر چه میلته
زندگی از خودته
فقط اگه دار زدی یه فیلم یا لایوی بگیری مام ساعتمون بگذره
هوی رد فاطی کراشم 🪠🪠🤣🤣
نه والا ما از کی خوشمون میاید🤣🤣
ما کشته مردتیم😂
انگار بچه 6ساله هس البته بچه6ساله عقلش از تو بیشتره
وقتی و که برا تخریب من میزاری واسه پیشرفت خودت بزار با آب دهن سگ کل دریا کثیف نمیشه😒🤟
تا جایی ک میدونم پیشرفت کردم و رو به پیشرفتم دلبرررررر
لازم نیس بهم بگی…
صفتای نابتو به بقیه نچسبون پسرکم.
مثل بچه گی های داداشم رفتار میکنی اونم وقتی چیزی رو که میخواست بهش نمیدادم یا اینکه شرایط باب میلش نبود میگفت من باهاتون قهرم ازتون خوشم نمیاد
😂😂😂بیا من برات رفیق شم😂
من از جنس دختر خوشم نمی آید
فهمیدم قاطی داری پس بدو برو بدو ها دیگه نبینمت دستمال کاغذی 😂😂😂
بخاطر تو هم که باشد اینجا میمانم
اینو خوب گفتی 🤣🤣🤣
ولی من عاشقتم😂😂😂
مثل دلارای خودمو میچسبونم بت😂😂
🤣🤣
واییییی دمت جیززززز🤣🤣🤣
وای خدای من این از ما دخترا خوشش نمیاد واایی یکی بهم بند کفش بده خودمو دار بزنم وای مردم از خنده 🤣🤣🤣 ماهم کشته مرده تو نیستیم نمیگم پسرا چون خودم داداش دارم
بند کفش زیاد دارم ولی دورم ازت:(
حیف شد ولی خوب چون که تو گفتی به کوری چشمت نمیمیرم تا حلوات رو بخورم
باب بی پسر مگه اوهو ناموس به خطر رفت منم پسرم در رم یا نه؟؟😱🤣🤣
نه نگران نباش بانو فعلا کاری ندارم دارم تاکید میکنم ففععللاا
من پسرم باهام رفیق میشی🤣
عه😐
😒😒
چرا مگه ادمین به این خوبی حالا بگی رمان نویس یه چیزی
من چه کاری با رمان نویس دارم
اون رمان ترسناک سر کاری بود؟یاجدی میخوای بزاری؟
ن میخوام بزارم صب کن پیدا کنم بهتون قبلش میگم
نگذار..!
سلام خوب الان اینا اومدن خواستگاری دلارای ولی هومن رفت چرا اخه؟ میگم این هنگامه مشکوک میزنه بهش میخوره تو نخ ارسلان باشه
گذاشتیمون تو خماری خو یکم از پارت فردا رو الان بگو😄
خودت میدونی چی میشه فاطمه خانم؟؟؟
ن والا نخوندم من هر وقت پارت میزارم تو سایت اون موقع میخونمش
ولی ی حسی بهم میگه نکنه دلارای بعدا عاشق هومن شه😶 چون فک کنم ادم خوبی باشه هومن
نه نمیخااام من ارسلانو میخام
باشه….😚
جون هرکی دوس داری پارتشو زیاد کن
با اینکه مثل همیشه کم بود ولی ماجرا داره جالب میشه
من کراش موخام
کسی منو نمیخواد
میخوای کزلشت شم؟؟
اخه چرا انقد کمه😐
الان خاستگاری من بود دو دقیقه تموم میشد اینا چند روزه تو خاستگاری گیر کردن:/
😂😂😂
سلام🌷
خیلی پارتش کم بود من ۲۴ ساعت منتظر نموندم تا این ۲ خط رو بخونم
یا پارت ها رو زیاد کنید🌺
یا حداقل روزی ۲ پارت بزارید🌼
بدیش اینه که جاهای حساس هم تمون میشه
امیدوارم رسیدگی کنید🌻
لطفا پارت ها رو اگه 1 خط هم شده بیشتر بزار
راستی این رمان کلا چند پارت از آب در میاد ؟
والا این مثل فیلم ترکی شده که سه ساعت فیلم ۴۵دقیقه می کنن سه سال کشش میدنه😂😂
دو ماه و خورده ای، نزدیک سه ماهه درگیر یه رمانیم….. اگه یه رمان ۲۰۰۰ صفحه ای بودا تا الان دو بار خونده بودمش😐🚶🏻♀️ نمیدونم واقعا چرا دارم ادامه میدم به خوندنش