نفس عمیقی کشید و سمت در رفت اما پشیمان شد
عقب برگشت و روبه روی اینه ایستاد
خودش هم باورش نمیشد اما با حماقت رژلبش را پررنگ کرد و حتی قسمت کوچکی از موهایش را روی پیشانی اش ریخت
وارد پذیرایی شد
هنگامه زیرچشمی خیره اش بود ، مادرش کنار گوشش غر میزد و داراب چشم غره میرفت اما اهمیتی نداشت
چشمان او خیره ی آلپارسلان بود
تیپ رسمی اش را دوست داشت
کت شلوار مشکی رنگ و موهای درست شده اش را
با صدایی لرزان سلام کرد
ارسلان بدون اینکه نگاهش کند زیرلب با بی تفاوتی جوابش را داد :
_ علیک!
ثانیه ای مکث کرد و زیرچشمی خیره اش شد و همانطور که از سیگارش کام میگرفت با پوزخند ادامه داد :
_ دخترحاجی
دلارای با اخم سرش را سمت مخالف برگرداند
انگار ارسلان طلبکار هم بود!
در دل غر زد
(چه انتظاری داشتی
مثلا معذرت خواهی کنه؟!
ارسلان هیچ وقت اشتباهشو قبول نمیکنه)
دقیقاً همچین انتظاری داشت
اگر معذرت خواهی می کرد می بخشیدش
دلش تنگ شده بود….
حال که او را دیده بود می فهمید چقدر این مدت دلتنگ بوده است
نفس عمیقی کشید و کناره دامون نشست
سعی کرد به ارسلان نگاه نکند
صدای مادرش از آشپزخانه آمد :
_ دلارای بیا میز رو بچین
مروارید نیم خیز شد :
_صبر کن منم کمک کنم دخترم
قبل از اینکه کامل بلند شود ارسلان با بدجنسی بازویش را گرفت
_ بشین مامان شما ، کمرت درد میگیره
میچینه خودش
دلارای دندان روی هم فشرد و لبخند زد :
_ حق با آقا ارسلانه خاله مروارید
کاری نداره الان میچینم شما زحمت نکشید
از جا بلند شد و همانطور که میز شام را می چید به صحبتهای آنها گوش داد
دامون از اقتصاد میگفت و حاج ملک شاهان هم هر چند دقیقه نظری میداد
ارسلان اما بی حوصله سیگار دود میکرد
پارچ نوشابه را که روی میز گذاشت سوال ارسلان بهت زده اش کرد :
_ چه خبره امشب همه اینجا جمع شدید؟
پدر دلارای خندید :
_ مگه شما خبرنداشتی ارسلان جان؟
هر چند حق هم دارید
توی یک خونه زندگی نمی کنید
اینقدر مشغله ها تون زیاده که خبرا دیر میرسه
امشب….
قبل از اینکه جمله پدرش تمام شود صدایش را بالا برد :
_ بابا
سرها سمتش برگشتند
ارسلان با اخم و بقیه با تعجب
به ابروهای بالا رفتهشان خیره شد و نفس عمیقی کشید
با صدای لرزان ادامه داد :
_ شام … بفرمایید سر میز
قبل از اینکه پدرش اعتراضی کند مروارید خانم بلند شد :
_ راست میگه دیگه والا سرمون رفت از بحث های فوتبالی و اقتصادی
یک شب دور هم جمع شدیم اما همین یک شب نمی تونید این بحثارو تموم کنید
به احترامش همه بلند شدند و دلارای نفس راحتی کشید
سر میز که نشستند حاج خانم خسته صندلیش را عقب کشید و نشست :
_اگر کم و کسری هست به بزرگی خودتون ببخشید
تعارفات شروع شد و بعد همه که ساکت شدند صدای ارسلان بلند شد :
_ فلفل هست؟
حاج خانم با چشم و ابرو به دلارای اشاره زد
_ آره پسرم دلارای الان میاره
دلارای بدون اعتراض از سر میز بلند شد و با فلفل برگشت
قبل از این که بنشیند ارسلان با سرگرمی نگاهش کرد
لیوان نوشابه را روی میز گذاشت و گفت :
_ اگر کمی یخ هم بهم بدید ممنون میشم
دلارای کلافه نفسش را بیرون فرستاد و بلند شد
این بار با یخ برگشت و بلافاصله پشت میز نشست
صدای موبایل ارسلان در فضا پیچید ارسلان نگاهی به جمع انداخت و بعد از مکث کوتاهی خواست بلند شود که حاج خانم گفت :
_ بشین تو پسرم الان دلارای موبایل رو برات میاره
دلارای بهتزده به مادرش نگاه کرد :
_ مامان!
حاج خانوم چشم غره رفت
مروارید ضربه آرامی به دست ارسلان زد :
_ پاشو پسرم خودت
بزار این دخترم غذاشو بخوره دیگه
حاج خانم دوباره چشم غره رفت :
_ دلارای!
دلارای کلافه نفسش را بیرون فرستاد و عصبی از جا بلند شد :
_ نه خاله مروارید الان میارم مشکلی نیست
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
در وبسایت رمان دونی فقط میشه رمان خوند؟.؟
مثلا نمیشه یه رمان نوشت؟
نویسنده ای؟؟؟
اگه رمان داری اینجا که شلوغه ولی توی سایت رمان من میتونی بارگذاری کنی
من رو دامون و هومن کراش زددممم ای کاش ارسلان از زندگی دلارای بره دلارای هم یکم از این حس لعنتیش بگذره (خدایی اصلا من به عشق نه باور دارم نه چیزی آخه یک جوری میگن عشق به غریبه ها آدم فک میکنه یک حسایی متفاوتند فقط عشق خواهر برادر یا بچه و مامان یا بابا) والا این هومن گناه داره ارسلان بیشعور … مگه چیش از هومن بهتره؟
.
.
.
من امروز تو پارت جدید نیستم چون میرم موتور سواری🙃🤘
الهی شکر خدایا نمردیم و طمع راحت شدن هم قراره بچشیم فقط جون هر کی دوست داری دیگه برنگرد
زودتر پارت بعد رو بزار 🥲
شما چرا انقد کیر میدین به من؟
این چه طرز حرف زدنه؟
مطمعنم خودت از قصد اینطوری نوشتی:/
تو ک از پسرای بد خوشت میومد چی شد؟💔🤐
I’m bad boy 🤟👣
گفتم بد نه بی ادب:/
من دیگه حرفی ندارم واقعا حرفی ندارم جواب ابلهان خاموشیست
بچه ها دیجی کجاس ؟کم پیدا شده🤔
دیجیِ دربه درتون درحال خر زدن با کتاباس 💔💔💔💔💔💔
مجبور نیستین حتما زیر کامنت من کامنت بزارین😂😂🤟
اخه دوستت داریم😂
آخه دوست داریم نمیشه که
پسر بد کجایی دلم برات تنگههههه😂😂
پسر بدیم از الا بت بگم نزن خودتو با م
من پسرای بد رو دوس دارم😂😂😂
پسر تو چته منم پسرم اینقدر غد نباش بچه جون لات بازی در نیار اینا همگی عروسای ایندمن
😯 عروس رو فاکتور بگیرم لات بازی و غذا بودن رو خوب اومدی
🤣باش
اشتباه تایپی بود غد
ادمین چی گف؟:کرم از خوده درخته
دنبال بحث میگردیا
من حال میکنم وقتی به بقیه گیر میدم
به همچین آدمایی مریض میگن ممررییضضض
بچها اسم رمانه ممنوعه ست ،،،توی دسته ها دنبالش نگردین توی صفحه اصلی پیدا کنین
بچها من این رمانرو گذاشتما دیدید؟؟؟اسم نداره فعلا پیداش کنین
اره من دیدم تو صفحه اصلی هست فعلا
آره همونه
اهم اهم
دعوا بده آشتی خوبه دعوا بده آشتی خوبه دعوا نکنین
بیاید دست به دست هم دهیم تا جهان رو جای بهتری کنیم بیاید کاری کنیم که تا یک قرن دیگه فقط داداش ها و بابا ها و دایی ها و عمو ها و پدر بزرگ ها وجود داشته باشن و اگر کسی یکی از این موارد نباشه ان را شهید گم نام کنیم
چقدر مامان دلارای اسکله جدا
خو اخه خوده ارسلانه پا داره خبرش میاره این بدبختو چرا خی میکشونه دنبال یه چیزی هی پیعه😐😑
واااااااااای
…
فاطمه جان کجا زندگی میکنی؟؟؟؟؟؟؟
نهاوند 😎
…
پارت بیشتر بشه فاطمه جان .آخه کنار اسمت نویسنده نوشته .راستی اسم نویسنده کیه؟؟؟
دختره یا پسر ؟؟؟
اسمش حناست
رمان به اندازه کامنت ها جذاب نیست
این تنها دلی رو باس و داری قشنگ سرشو کنی زیر آب بابا اسکل کم بگو دلارای آمل شاسکول 😖🤣
بابا یکم بیشتر بزار جان ارسلان ک کراشمه
و اینکه ارسلان چرا نمیفهمه کونمون پاره شد