رمان رز های وحشی پارت 19

3.8
(6)

 

 

 

 

 

نیشخندی زد و خیره تو چشمان میکائیل با نفرت ادامه داد:

– پس خبر نداری که خیلی وقت من همون پسر چشم ذاقرو دوماد کردم

 

دوست داشت بکوبد زیر صورتش و تمام لباس های دخترک رو در تنش پاره پاره کند تا دیگر حرف زیادی نزند!

تا دهانش رو گل بگیرد ولی‌…

چرا دلش نمی‌اومد یک بادمجون دیگر هم زیرآن یکی چشم رز بکارد؟

حتی چرا دوست نداشت درباره ی این مضوع حرف بزند با این دختر؟

می‌ترسید رویا ها آرزو هاش دوباره ویرانه شود نه؟

دندون سابید بهم و بعد پوزخندی سمت خروجی رفت تا با آن پسرک حساب کتاب کند تا این دختر!

وَ رز انگار قصد میکائیل رو فهمید که از جایش بلند شد و دوان دوان خودش رو به میکائیل رساند؛ بازوش رو گرفت و جیغ زد:

– کجا داری میری؟ میکائیل؟!

غلط کردم دروغ گفتم نرو ولش کن ولش کن

 

 

می‌کشت… اون طور که میکائیل به سپهر مشت می‌زد قطعا این بار دیگر زنده نمی‌ماند

اصلا لعنت به دهان و زبان سرخش…

رز رو به عقب هول داد تا بلایی به سرش نیاردو در رو که باز کرد حرف رز در گوشش پیچید:

– نرو ترو به خدا نرو… می‌کشیش به خدا می‌کشیش

بزار آروم شی بعد برو ترو خدا

 

 

گفت آروم؟ از کلمه ی آرامش میومد نه؟ چه واژه غریبی برای این مرد!

برگشت… سینش از فرط خشم بالا و پایین می‌شد و بوم… این بمب منفجر می‌شد نه؟

 

#پارت_136

 

سمتش هجوم برد، مچ دستش رو گرفت و کشان کشان به سمت طبقه بالا کشیدش و به صداهای دخترکش که اعتراض می‌کردند توجه ای نکرد!

مگر خودش نگفت بزار آروم شی بعد برو؟

 

کشیدش سمت اتاق خوابش، در اتاق و باز کرد و هولش داد به داخل… در را که بست نگاهش به تن لرزون دخترک افتاد.

بی توجه لباس تنش رو کند و غرید:

– آروم؟! خب بیا آرومم کن دیگه چرا مثل گنجشک بارون زده و کبوتر پر چیده می‌لرزی؟

 

 

جلو رفت و با همون سینه ای که بالا و پایین می‌شد از خشم حرصی ادامه داد:

– بیا دیگه آرومم کن ببینم چند مرده حریفی عروس خانم… گفتی عروسش شدی؟

 

 

رز لرزون عقب رفت و میکائیل کوتاه نیامد:

– نه احمق تو هم مثل اون خواهر احمقت فقط دیگرانو آباد می‌کنی و خودتو خــــــــــــراب

شماها عروس نمیشید که بقیرو دامــــــــاد مــــی‌کنــــــــید

 

 

چرا این قدر هوار می‌زد؟

می‌خواست تن صداشو به رخ بکشه یا واقعا دیوونه ای چیزی بود

رز با چشمان گریون عقب رفت و سرش و به چپ و راست تکون داد:

– چرا این طوری می‌کنی؟ چرا این طوری می‌کنی؟

 

#پارت_137

 

میکائیل نفس عمیق کشید و چرا توضیح نمی‌داد؟

می‌ترسید توضیح بده و رز ساز مخالف بزند!

حرف هارا بگوید و از نظر دختر بچه روبه رویش بی منطق و دیوونه به نظر بیاید؟

 

جلو رفت و بازوی دخترکو گرفت، کشیدش تو سینه خودش و از لای دندون های چفت شدش گفت:

– آرومم کن اگه می‌خوای آوار نشم روی آق دومادت

 

بدن رز می‌لرزید و اشک می‌ریخت:

– چیکا‌…چیکار کنم؟

 

 

میکائیل نیشخندی زد:

– همون کاری که واس آق دومادت می‌کردی تا آروم بگیره!

 

 

مثل این که میکائیل می‌خواست فقط رز یک کلام بگوید یک زری زدم ولم کن و رز هم‌ همین کار رو کرد:

– دروغ گفتم!

دروغ گفتم به خدا دروغ گفتم یه چرتی‌‌…

 

 

میکائیل نزاشت حرف رز تمام شود

فقط لبانش نشست روی لبان سرخ رز!

وَ چشمان درشت شده رز جلوی چشمان بسته میکائیل تمسخر آمیز به نظر میومد.

 

کوتاه کام گرفت سرش رو کمی عقب برد دستی به کمر باریک رز کشید:

– آرومم کن تا آوار نشدم رو سرش

 

#پارت_138

 

 

دستانش می‌لرزید!

اصلا سپهر چرا باید می‌آمد این جا؟

اصلا چطور فهمید رز این جا؟

گیج بود اما در ذهنش یک چیز چرخ می‌خورد… این مرد دیوانست و افسار پاره کرد و باید آرومش کند

لعنت بهت سپهر که این دختر به خاطرت باید خفت بکشد.

اشکانش که روی صورتش ریخت، میکائیل نیشخندی زد و سرش رو صاف کرد.

نیشخندش حرف داشت… دیدی نتوانستی!

یک نفس عمیق کشید و برگشت و قبل این که یک قدم بردارد رز جلوش رویش سبز شد و چسبید بهش:

– باشه باشه نرو تروخدا آرومت می‌کنم

 

 

خیره نگاهش می‌کرد دستان لرزیده رز که روی سینه ی برهنش نشست باز افسار پاره کرد.

لبانش، دندون هایش نشست روی گردن دخترک… موهای نه چندان بلند رز رو از پشت به عقب کشید و مثل گرگی بود که بعد سال ها دوری از لاشه های اطراف تازه گوشت آهو پیدا کرده بود!

 

آهویی که برای نمردن شکارچیش به گرگ التماس می‌کرد!

آهوی طفلک!

رز فقط هق می‌زد و میکائیل قصد کوتاه آمدن نداشت و از لاله ی گوش رز تا بالای سینش روی جاده کشیده بود و باید همش رو طی می‌کرد.

 

 

رز رو روی تخت پشتش هول داد و خیمه زد روش!

مست عطر تن خوشبو آهویش بود و درید و درید اما صدای آخ رز که به گوشش رسید چشمانش باز شد…

 

#پارت_139

 

او شکار داشت می‌کرد؟

آهویی که در تله گیر کرده بود که شکار کردن نداشت! شاید اصلا خودش داشت شکار آهوی زرنگی می‌شد!

موهای رز رو بیشتر از پشت کشید سر رز صاف شد و خیره تو صورت کبود رز نیشخندی زد.

سرشو خم کرد و در گوش رز پچ زد:

– می‌دونی ذات گرگ چیه؟ دریدن… شکار کردن!

شکاری که با پای خودش بیاد تو دهن گرگ اونم برای یه بزمجه نامی به اسم سپهر با لاشه های دور اون گرگ گرسنه هیچ فرقی نداره!

گرگم لاشه خور نیست

 

 

بدن رز مور مور شد و میکائیل عقب کشید.

سر رز رو با حرص ول کرد و آهوی کوچکش فقط گیج و درمونده بود.

میکائیل لباسش را تن زد و سمت در رفت، آروم نشده بود که! فقط بدتر حریص شده بود

وَ رز می‌ترسید این همه حرص رو میکائیل سر سپهر خالی کند و از تخت پایین پرید و قبل این که میکائیل از در بیرون بزنه از پشت محکم بغلش کرد!

 

بغل کردنش از روی علاقه نبود فقط می‌خواست مانع شه میکائیل بیرون نرود همین:

– نرو ترو خدا نرو

 

 

نگاه میکائیل رو دست های رز قفل شد و نفس عمیقی کشید

لبش رو تر کرد و دست نوازش واری روی دست دخترکش کشید و در نهایت بعد چند ثانیه دست رز رو از دور کمرش پس زد و بی توجه لب زد:

– میتمرگی تو اتاق

 

وَ رفت و در و بست!

اهمیتیم به جیغ و دادای خورشیدش نداد

 

#پارت_140

 

×××

 

میکائیل

 

سیگاری بین لب هایش گذاشته بود اما روشنش نمی‌کرد و روی مبلی نشسته بودو خیره بود به نقطه ای نامعلوم!

هنوز هم صداهای التماس وار رز از طبقه بالا به گوشش می‌رسید و احساس می‌کرد، حس بین رز و اون پسرک زرد قناری یک حس بچه گانه نبود…

 

دست هایش از این تفکرات مشت شدو سیگار بین لب هایش که به آتیش کشیده شد تازه نگاهش به یزدانی خورد که بالا سرش ایستاده بود و او متوجه حضورش نشده بود!

 

یزدان با فندکش سیگار میکائیل رو به آتیش کشیده بود اما همون لحظه میکائیل سیگار رو از بین لب هایش دراوردو بدون این که کامی از سیگار بگیره در زیر سیگاری روی میز خاموشش کرد و لب زد:

– می‌دونی سیگار کام آدمو همچین تلخ می‌کنه ولی تلخیش همچین به دل میچسبه… وقتایی سیگار میکشم که می‌خوام یه خاطره و یه لحظه یادم بمونه… تو وقتای بیخودی مثل الان نه سیگار ترژوررم* حروم میکنم نه کاممو تلخ

 

 

یزدان خوب می‌دونست میکائیل آدم سیگاری نیست و دیر به دیر لب به سیگار می‌زند ولی فکر نمی‌کرد میکائیل برای سیگار کشیدن هم دلیل خاصی داشته باشه!

نگاهش رو به پاکت طلایی گرون قیمت سیگار میکائیل داد:

– خب… نخ سیگار بین لبات بود گفتم به رسم رفاقت آتیشش بزنم

 

 

*سیگار ترژورر= یکی از سیگار های گرون قیمت جهان، که بیشتر به سیگار مخصوص سرمایه داران معروف

 

#پارت_141

 

نیم نگاهی به یزدان کرد:

– خواستم بکشم تا یادم بمونه رو پیشونی من نوشته شده تا عمر داری حسرت چیزایی که دوست داریو میکشی ولی یهو یادم اومد هنوز آخرش نشده!

می‌دونی چیه؟ امید من به تهشه… ته داستان! هنوزم آخر داستان من نشده که کوتاه بیام

 

 

یزدان نگاهی به پلک چپ میکائیل که به سمت بالا می‌پرید کرد و خوب می‌دونست وقتایی که میکائیل عصبی میشه این اتفاق میفته

کنارش نشستو نخ‌ سیگار گرون قیمت میکائیل رو بین انگشتانش گرفت و خیره بهش گفت:

– خیلیا حسرت سیگاری که دود میکنیو میکشن داداش من… آخه تو دیگه حسرت چیو میکشی؟

چه مرگته میکائیل چرا نمی‌شینی سر جات؟

یادت رفته برای زنده موندنمون از جوب یه محله به جوب محله بعدی کوچ می‌کردیم؟

 

نفس عمیقی کشید و هیچ وقت خواستار همچین زندگی نبود!

نیشخندی زدو از جاش بلند شد و خیره به پلکان که مسیر رسیدن به اون آهوی کوچک بود شد:

– برای این که این مدل سیگارو دود کنم یزدان… خودمم سوزوندمو دود کردم!

 

 

یزدان مسیر نگاه میکائیل رو دنبال کرد و پرسید:

– دختررو می‌خوای؟

 

 

میکائیل در دلش نیشخندی زد… می‌خواست؟

رز رو دوست نداشت! اون فقط زندگی که از بچگی رویایش رو داشت دوست داشت!

وَ کاش چشمان اون آهوی کوچک یا همان خورشید خانمش این قدر شبیه همراز نبود!

یزدان که جوابی از جانب میکائیل نشنید از جاش بلند شد و پوفی کشید و رفت.

وَ همین که صدای در خروجی به گوش میکائیل رسید سوال یزدان رو برای خودش زمزمه کرد:

– بینم دختررو می‌خوای؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19

دانلود رمان بوسه با طعم خون 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نانا
نانا
8 ماه قبل

پارت جدید؟؟؟

ناشناس
ناشناس
8 ماه قبل

پارت ها خیلی کمی میزاری و کوتاه 😑

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x