رمان سال بد پارت 5

4
(3)

 

 

یک چیپس برداشتم و به دهان گذاشتم و همانطور که از تردی لذت بخشش لذت می بردم ، گفتم :

 

– خدا زودتر مرگ روشنک رو برسونه ! ما رو آخر به گدایی میندازه ! با اون قیمتای هتل شاهید آدم کوفت بخوره بهتر از قهوه است !

 

– حالا دفعه ی پیش که خودِ فلک زده اش پولش رو حساب کرد ! … این دفعه هم یه جوری می کنیم تو پاچه اش !

 

فافا کمی روی میز خم شد و با اشتیاق پرسید :

 

– میشه منم باهاتون بیام ؟!

 

هستی زودتر از من پاسخ داد :

 

– خاله آشا قیافه می گیره برامون ! ناموساً بی خیال فافا !

 

فافا لب برچید و با بغض گفت :

 

– خب من که بهش نمی گم چیزی !

 

دلم برایش سوخت . او دختری بود که ذاتاً شاد و معاشرتی بود ، ولی همیشه از طرف عمه آشا محدود می شد . رفتارهای عمه یک جورایی اعتماد به نفس او را سرکوب کرده بود . بارها دوست داشتم به عمه گوشزد کنم تا رفتارش را با فائزه تغییر بدهد … ولی حیف که عمه آشا سر تا پای تربیت من را بد می دانست !

 

به هستی چشم غره رفتم و گفتم :

 

– نمی گه دیگه ! … ای بابا ! … حتما باهامون بیا فافا جون … قدمت روی چشم !

 

و به رویش لبخند زدم .

 

همان وقت متوجه شادی شدم که وارد آشپزخانه شد .

 

 

به من لبخندی مصنوعی زد که بی پاسخ گذاشتم . گفت :

 

– خلوت کردین با هم !

 

هستی جوابش را داد :

 

– بله ! … دیدیم شما توی حیاط سنگین نشستی مشغول مدیتیشنی ! … گفتیم مزاحمت نشیم دیگه !

 

پوزخندی به طعنه اش زدم . شادی موهای خرمایی رنگِ جلوی پیشانی اش را زد زیر شالش و ترجیح داد بحث را عوض کند .

 

– آیدا جون … از شهاب خبری نداری شما ؟

 

چرخیدم به طرفش و با نگاهی غیر دوستاته … پرسیدم :

 

– چطور ؟!

 

– همینطوری ! آخه مامان یکی دو بار بهش زنگ زد ، جواب نداد … البته احتمالا باشگاهه که جوابِ مامان رو نمی ده !

 

پوزخندی زدم … یکی دو بار ؟! … شرط می بستم که سوده خانم بالای ده بار به شهاب زنگ زده ! … اینقدر هم مغرور بود که در جمع از من سوالی نمی پرسید . چون برایش خوشایند نبود که شهاب جواب تلفن من را بدهد ، ولی جواب او را نه ! برای همین هم شادی را فرستاده بود تا یواشکی از من بپرسد .

 

من هم تصمیم گرفتم یواشکی او را حرص بدهم !

 

– خب آره … صحبت کردیم ! بهم قول داد برای شام خودش رو برسونه !

 

شادی هوومی گفت … فهمیدم جوابی که شنیده برایش خوشایند نبوده است ! دلم خنک شد ! … بعد یکدفعه بی مقدمه گفت :

 

– مبارکه ! موهاتو کوتاه کردی ؟!

 

 

یک لحظه مکث … بعد چشم هایش را ریز کرد و با لحن سنگینی ادامه داد :

 

– رنگ هم زدی ! … آبی !

 

دستم رو روی سرم کشیدم و تازه متوجه شدم شالم از روی موهایم سر خورده و افتاده است . فائزه با خوش قلبی همیشگی خودش گفت :

 

– به نظرم خیلی قشنگ شده ! من که هیچوقت جسارت ندارم این رنگ رو انتخاب کنم !

 

به او لبخند زدم . شادی خصمانه گفت :

 

– ولی ما نمی تونیم موهامون رو رنگ بزنیم ! رنگ زدن کار زنهای شوهر داره !

 

و با غیظ از ما رو چرخاند و آشپزخانه را ترک کرد .

 

پشت سرش … انگشت وسطم را بالا آوردم و بدرقه ی راهش کردم ! …

 

***

 

بازگشتمان به حیاط مصادف شد با ورودِ بابا اکبر و شهاب .

 

با دیدن بابا گل از گلم شکفت … به طرفش رفتم و گونه ی زبرش را بوسیدم :

 

– خوبی بابا ؟ خسته نباشی !

 

نگاه بابا اکبرم خسته ولی مهربان بود … خیلی کوتاه جوابم را داد :

 

– خدا رو شکر بابا جان … خوبم !

 

و رفت تا با شوهرهای عمه آشا و عمه الهام احوالپرسی کند . می دانستم هیچوقت حوصله ی شرکت در هیچ جمعی را نداشت و تمام دنیا را به زور تحمل می کرد . ولی از طرفی آدم کمروئی بود و نمی توانست با کسی اخم و تخم راه بیاندازد .

 

همیشه ی خدا در جمع های خانوادگی شرکت می کرد … یک گوشه می نشست و چای می خورد و تا جایی که می توانست حرفی نمی زد .

 

این بار هم من پیش قدم شدم تا از فلاسک برایش چای بریزم .

 

از گوشه ی چشم متوجه شهاب بودم که مشغول خوش و بش و احوالپرسی با دیگران بود . خیلی سر حال به نظر می رسید !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

چاکریم😎😂

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

اللهی کوفتشون بشه هی چیپس میخورن تو رمان آس کورم بیشور رفیق حامی چیپس میخوره😂
اللهی کوتشون بشه هی چیپس میخورن تو رمان آس کورم بیشور رفیق حامی چیپس میخوره😂

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط 🙃...یاس
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

ای گفتییی منم خوندم دلم خواس حسشم نیس برم بخرم😂

بانو
بانو
10 ماه قبل

رمان خوبی داری عزیزم لطفاً هر روز پارت بزار

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x