9 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 43

0
(0)

 

اروم خندید و به سمتمون اومد ..خم شد روی صندلی بشینه که بهار گفت :

_ مگه نگفتی تا اخرشب سر صحنه ای؟

پیش دستی کردم و قبل از اینکه امیرعلی جواب بده گفتم :

_ حتما طبق معمول دلش واسه تو تنگ شده ..!

با باز شدن نیش امیرعلی خودمو عقب کشیدم و با تشر گفتم :

_ شما دوتا دیگه رابطتون تهوع اور شده بخدا ، با اون چیزای که بهار از گذشته اتون گفت این همه تو حلق هم بودن خوب نیست چهارسال دیگه دل همو میزنید ..!

همینطور که نگاهشون روم زوم شده بود رو به بهار ادامه دادم :

_ این شوهرت مثلا بازیگر این مملکته جا اینکه سر کارش باشه صبح تا شب تو مطب تو پلاسه قربون صدقه ات میره …یه روز این حرکت جذابه دو روز والا دیگه دل همه رو زدین با این مسخره بازیاتون …کل بیمارستان نسبت به شما دوتا کهیر زدن یکم…

با باز شدن یهویی در از جا پریدم و حرف تو دهنم ماسید با دیدن شهسوار تو چهارچوب در وحشت زده از جا بلند شدم ..!

نگاه کوتاهی به بهار و امیرعلی انداخت و سری براشون تکون داد رو به من که خشکم زده بود گفت :

_ مگه اصرار نداشتی دختره رو عمل کنم.!؟

سرم رو به تایید تکون دادم که با لحن جدی ادامه داد :

_ پس اینجا چیکار میکنی؟ بیمارستان رو با خونتون اشتباه گرفتی؟ نیومدی اینجا بچرخی حقوق بگیری ، وظایفتو انجام ندی مجبورم گزارشتو بدم ..!

رو به قیافه بهت زدم در و محکم بهم میکوبه و …..

بهار

با اشاره امیرعلی ، از جا بلند میشم و به سمت رها که خشکش زده میرم …دستمو روی شونه اش میزارم و اروم زمزمه میکنم :

_ برو باهاش حرف بزن رها ، تا بیشتر از این اوضاع خرابتر نشده برو…میدونی که هر کار بخواد بکنه میتونه ، اینده ات رو سر یه کل کل احمقانه خراب نکن ..!

با چشمای پر از اشک نگاهم میکنه دستم رو روی شونه اش فشار میدم :
_ برو عزیزم ..!
با رفتن رها روی صندلی میشینم ..!
نیم نگاهی به سمت امیرعلی میندازم که لب میزنه :
_ این دختره کپ خودت کله خره بهار…بچه امون مثل تو نشه ..!
چنگی به موهاش میزنم و اروم میکشم :

_ من کله خر بودم بیشعور؟ من جز ابراز علاقه به تو عصا قورت داده مگه چیکار کردم؟

دستم رو از روی موهاش پس میزنه :

_ تف تو این علاقه ات ..چندماه تو اصلا محل من میدی بهار؟ سرد شدی انگار نمیشناسمت ..!

نگاهم رو ازش میدزدم و سرم رو پایین میندازم :

_ چی شده بهار؟ چرا باهام حرف نمیزنی؟ مشکل چیه؟

دستپاچه نگاهش میکنم چه جوابی میدادم؟ نمیدونم چه مرگم شده بود اما حس میکردم دیگه اون علاقه سابق رو بهش ندارم …دیگه از گفتن ابراز علاقه کردناش ذوق مرگ نمیشدم ..شاید رها راست میگفت انقدر زندگی شیرینیش زیاد شد که داره دلم رو میزنه …امیرعلی عوض شده بود فقط محبت میکرد دیگه مثل سابق نبود الکی غیرتی نمیشد بیخودی بحث نمیکرد فقط حرفمو تایید میکرد محبت میکرد هر چی میخواستم انجام میداد اینا خوب بود اما من هر روز ازش بیشتر فاصله میگرفتم ..گاهی وقتا با خودم فکر میکردم کاش اصلا بهش برنمیگشتم و با دایی از ایران میرفتم ..!
_ ازم خسته شدی نه؟

نمی دونم … شاید دلزده شدم … شاید هنوزم گذشته سوهان روحم شده … شاید ؟ … نه … حتما شده … آدما از یاد نمی برن شکست ها … خورد شدن ها … یا غروری که یه زمانی هزار بار خورد شده … امیر علی حالا خوبه … منم باید تلاشم رو بکنم … منتظره تا جواب سوالش رو بگیره …
لبخند کج و کوله ای میزنم و جواب میدم : من خوبم … فقط نگرانه رهام … این مدت رو درکم کن ! …
نگاهم میکنه … کِشِش نمیده … سوال دیگه ای نمی پرسه …. طول میکشه تا رها بیاد ….

*رها *
دستکش های نایلونی رو میکشم … از دستام بیرون میارم و می ندازم توی سطل … سلحشور پر اخم نگاهم میکنه … با چند تا پرستاری که دورش رو گرفتن مشغوله حرف زدنه اما من خودم حس میکنم که نگاهش به منه …
نفس عمیقی میکشم و ماسکم رو از روی دهنم پایین میکشم … تا روی گردنم … خداروشکر حداقل سر لج و لجبازی با زندگی یه نفر بازی نکرد …. شاید می خواست بهم بگه که اونم می تونه آدم باشه و اونقدر آدم هست که از لجه منم شده پای زندگی اون دختر معامله نکنه !
بیرون میام و خانواده ی دخترک دورم جمع میشن … با هزار امید … خوشحالم … لبخند خسته ای میزنم و میگم : خداروشکر .. به خیر گذشت …
مادرش با چشمای اشکی دستام رو میگیره برای بوسیدن و باباش دستاش رو رو به آسمون میگیره … شکر میگه .. پشت سر هم …
دستم رو میکشم و رو به مادرش میگم : خدا کمک کرد ! …
لبخند به لب سری تکون میده و دور میشه …. با خودم فکر میکنم حالا جواب مامان بابا رو چی بدم ؟ … با اون برخوردی که سلحشور کرد … چقدر ضایع شده بودم جلوشون … کثافت …. سلحشور رو میگم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
چکامه
چکامه
4 سال قبل

نویسنده جان یه دفعه ننویسی هاااا خسته میشی به جون خودت راضی به زحمت نیستیم😐😕

Neda
4 سال قبل

تقصیر ادمین که نیست اینقدر دیر به دیر پارت میاد
چرا درک نمی کنید، نویسنده خودش دیر به دیر پارت میده
ممنونم ادمین
ممنونم از نویسنده بابت رمان خوبشون
راستی ادمین، یه سوال میگم نویسنده این رمان کی بودن؟

تانیا
تانیا
4 سال قبل

بابت رمان زیباتون ممنون

na shenas asheq
na shenas asheq
4 سال قبل

چ عجب
!!!!!!!!!!1
تشکر از نویسنده بابت نوشتن:/:/

Sara bayazidi
Sara bayazidi
4 سال قبل

بعد این همه مدت پارت دادین .پس چرا اینقدکم بو اخه

صحرا
صحرا
4 سال قبل

نویسنده داری گند میزنییییییی تو رمان 🤢🤢🤢😠😠😠😠😠 تمومش کن لطفاً هنوز امیر علی و بهار درست نشدن وریدی رو سر یکی دیگه واقعااااا حیف وقتتت برای این رمان حیففففف

s
s
4 سال قبل

ادمین بعد دو هفته فقط همین؟؟؟؟؟هم قافیه شدا

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x