رمان سکوت تلخ پارت 19

4.4
(188)

 

 

 

 

نوبت آرایشگاه را مادر هاکان برایش گرفته بود

در اصل خود هیچ دخالتی نداشت

 

همه چیز به خواست دیگران بود

 

ساعت ۷ صبح بود و یک ساعت دیگر هاکان به دنبالش می آمد

 

پشت میز نشسته بود و طلا هر چه دستش می آمد را روی میز ردیف می چید

 

– بخور دختر میترسم با این بنیه ای که تو داری خدایی نکرده ضعف کنی اونجا

 

کار خاصی قرار نبود انجام دهد

 

نه موهایش رنگ میشد و نه ابروهایش..

 

اصلاح صورتش را که دیروز انجام داده بود

 

امروز تنها شینیون داشت و کمی آرایش

 

چندان طاقت فرسا نبود که بخواهد زیر دست آرایشگر غش و ضعف رود ..

 

با این حال چیزی از خود دریغ نمیکند

 

روز اخرش بود که در این خانه صبحانه میخورد

 

از فردا جایی دیگر از خواب بیدار میشد

 

خانه ای که نه مستخدم داشت و نه طلایی که با وجود او نخواهد به فکر ناهار شام و صبحانه اش باشد.

 

نصف نانی را بی کم و کاست بر بدن میزند.

 

لیوان چایی اش را در آخر سر میکشد

 

دست روی شکمش میگذارد

 

لبخندی از سر رضایت میزند

 

چند دقیقه ای را در همان حال میماند و با صدای تلفن همراهش اما از حس بیرون آمده و از جا میپرد

 

هاکان بود

 

#پارت_هفتادویک

 

 

از روی صندلی بلند میشود و به هال می رود

 

از داخل کیف افتاده اش روی مبل تلفن همراهش را برمیدارد

 

آیکون سبز رنگ را میزند و جواب میدهد

 

– الو ، سلام ..اومدی؟

 

صدایی از آن سوی خط شنیده نمیشود

 

-هاکان

 

چند ثانیه میگذرد و بالاخره صدای گرفته و خسته او را میشنود

 

– کار برام پیش اومده مانلی نمیتونم بیام دنبالت ، خودت میتونی با آژانس بری؟

 

از شدت بهت و حیرت لب هایش روی هم دوخته شد

 

خودش آرایشگاه میرفت؟

 

آن هم درست روز عروسی اش؟

 

کاری که برای او پیش آمده بود چه بود؟

 

سارا؟

 

قطعا همین بود

 

– با کی حرف میزنی هاکان؟

 

از شنیدن صدای زن پوزخندی روی لبهایش می نشیند

 

درست حدس زده بود

 

سارا بود

 

#پارت_هفتادودو

 

لحظه ای منتظر ادامه‌ مکالمه نماند

 

تماس را قطع کرد و گوشی را روی مبل انداخت

 

نباید عصبانی میشد اما

 

مگر میتوانست؟.

 

امشب شب عروسیش بود و مردی که قرار بود حتی صوری اسمی در شناسنامه اش داشته باشد حاضر نبود به دنبالش بیاید

 

زنگ زده بود

 

آن هم از بغل معشوقه اش ..

 

چطور خجالت نکشیده بود؟

 

درست بود که از همان اول میدانست هاکان کسی را در زندگی اش دارد..

 

خودش هم که عاشق و دلباخته آن مرد نبود

 

فقط توقع این رفتار را نداشت

 

هاکان در این مدتی که میشناخت همیشه جنتلمن بود و خوش قول .

 

اینکه صبح روز عروسی تماس بگیرد و از نیامدنش بگوید و تاکید کند او خود با تاکسی رود دور از انتظار بود

 

بازدمش را محکم از سینه بیرون داد .

 

کیفش را به همراه تلفنش برمیدارد و هنوز قدمی از قدم برنداشته است که باز هم نام هاکان روی صفحه می افتد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 188

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
IMG 20230123 230123 526

دانلود رمان غرور پیچیده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۰۳۰۱۹۸

دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نام نامدار
نام نامدار
4 ماه قبل

نمیدونم چرا از هر رمانی که خوشم میاد اینطوری میشه بعد میگن امتیاز بدید کامنت بزارید نویسنده روحیه بگیره والا تا اونا روحیه بگیرن روحیه خودم داغون شده

~~~~
~~~~
4 ماه قبل

اینی ک زنگ زد سارا نی؟

نرگس
نرگس
4 ماه قبل

بدبخت مانلی

نازنین
نازنین
4 ماه قبل

تازه این دوسه پارت نویسندست خیلی پارتاش کوتاهه

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

مانلی نباید جلو سارا خودشو کوچیک کنه نباید خودش بره ارایشگاه باید به هاکان بگه خودش بیاد دنبالش تا سارا بسوزه

بانو
بانو
4 ماه قبل

وبله اکنون میشود حورای دو با این پارت های کوتاه😬😬😬😬

نرگس
نرگس
4 ماه قبل

آه برای دل مانلی بیچاره

مریم گلی
مریم گلی
4 ماه قبل

این رمان داره مثل رمان حورا چرت میشه،از همین حالا نخونیم بهتره خودمون راحتتریم

Bahareh
Bahareh
4 ماه قبل

خیلی داره پارت‌ها آب میره تا میایی به جای درست و حسابی برسی تموم شده

ماهی
ماهی
4 ماه قبل

خیلی کوتاه داره میشه با گفتن جزئیات اضافه

0_0
0_0
4 ماه قبل

چقد مطلبش طولانی بود دقیق 27 دقه و 40 ثانیه طول کشید بخونمش 😐

خودش اختیار نداشته داخل این ازدواج
طلا براش کلی خوراکی میزاره اخرین صبحونشو تو این خونه میخوره
هاکان زنگ میزنه میگه نمیتونم بیام خودت برو
میفهمه پیش سارا هست و ازش انتظار نداشته تو روز عروسیش

تو چهار خط خلاصه شد و تمااااااممم

رهگذر
رهگذر
پاسخ به  0_0
4 ماه قبل

👍😂

فرشته منصوری
فرشته منصوری
4 ماه قبل

چقد کم

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x