رمان سکوت تلخ پارت 27

4.4
(175)

 

 

 

اخم میکنم

 

از اعتماد بنفسش

لبخند روی لبش حرصم میگیرد و با طعنه می گویم

 

– اره لحظه شماری میکردم واسه این لحظه…

 

نیم نگاهی سمتم می اندازد

 

– مشخص بود …

 

دهان باز میکنم چیزی بگویم که به یک باره میان آغوش کسی کشیده میشود

 

خاله نسترن چنان درآغوشم گرفته بود که استخوان هایم داشت له میشد …

 

بعد از آن که حسابی چلانده میشوم فاصله میگیرد

 

چشمان پر اشکش را به نگاهم میدوزد و لب میزند

 

– قربون شکلت بشم من ، خوشبخت بشی عزیز خاله ..

 

لبخندی میزنم

تشکر میکنم و او سراغ هاکان می رود

 

به او دست میدهد

 

می بوسدش و بعد از آن مادر هاکان پیش می آید.

 

لحظات درام که تموم میشود هاکان زیر گوشم می گوید

 

– چه جدی گرفتن بدبختا ..

 

نگاهش میکنم

 

با دیدن رژ جا مانده روی فکش دست پیش میبرم و انگشت شستم را روی گونه اش میکشم

 

#پارت_نودوهشت

 

به لطف فیلم بردار و دخالتش جمعیت جمع شده در اطرافمان عقب میکشند و اجازه حرکت به من و او میدهند

 

چند قدمی که جلوتر می رویم به میرزا بابا ، کمال خان میرسیم ..

 

برخلاف این روزها آقاجون با لطافت و مهربانی بغلم میکند

 

روی سرم را میبوسد و کنار گوشم می گوید

 

– من هیچ وقت بد تو رو نخواستم بابا …

اگر باهات مخالفت کردم همیشه بخاطر این بود که دلم میخواست عمرت رو پای کسی بذاری که لیاقتت رو داشته باشه …

 

چیزی نمی گویم

 

نگاه پر شده ام را از چشمانش برمیدارم و پس از بوسیده شدن دوباره پیشانی ام توسط پدربزرگ هاکان با هم به سمت جایگاه می رویم …

 

روی صندلی که می نشینیم

 

چشمم به کیارش می افتد

 

زل زده بود به چشمانم و خیره تماشایم میکرد

 

کنارش نسیم را‌ نمی دیدم

 

تنها بود

 

#پارت_نودونه

 

نگاهم را برمیدارم از او

 

می چرخم سمت هاکان

 

زل میزنم به صورتش

 

انقدر خیره نگاهش میکنم که میپرسد

 

– چیه؟

 

نمیدانستم چرا او را برای سوالم انتخاب کرده بودم

اما خب کس دیگری را هم نداشتم که بپرسم

 

– زشت شدم؟

 

لحظه ای نگاهش روی صورتم میماند و سپس تک خندی میزند

 

– بنظرت من آدمی ام که حاضر باشم زن زشت بگیرم؟

 

چیزی نمی گویم و او ادامه میدهد

 

– جون حاجی سارا نبود خودم تا آخر عمر گردنت میگرفتم …

 

آهی میکشد و سپس می گوید

 

– ولی اگه تو و سارا موافق باشید میتونیم با هم کنار بیایم…یه شب پیش تو یه شب پیش سارا …البته پیشنهاد بهتری هم دارم میتونم از خودگذشتگی کنم بین دوتاتون بخوابم…

 

با حرص نگاهش میکنم اما او دست برنمیدارد

 

– برق چشمات میگه خوشت اومده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 175

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
1 ماه قبل

یه وقت هاکان خان رو دل نکنه

نام نامدار
نام نامدار
1 ماه قبل

نمیدونم الان داره مسخره بازی در میاره یا واقعا اخلاقش اینطوریه این هاکان اگه اخلاقش این طوری باشه بیچاره مانلی پیر میشه از دستش

علوی
علوی
1 ماه قبل

پسره رسماً روانیه!
یک لحظه به این فکر نمی‌کنه که الان دوربین روشنه، اما وقتی دوربین نبود و این سیرک تموم شد دختره دلیل دیگه‌ای برای زنده نگه داشتنش نداره 😁😂😁😁

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

چه خوش اشتها😂😂

سارا
سارا
1 ماه قبل

چقدر ازخودراضی وخودشیفته اس هاکان بماند

آلا
آلا
1 ماه قبل

😂 😂 😂 😂 😂

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x