نمی پذیرفت
علاقه به هاکان را هرگز نمی پذیرفت
– اشتباه میکنی عمو …
مچ دست جاوید را میگیرد و از زیر چانه اش کنار میزند
– من هیچ علاقه ای به هاکان ندارم ، حتی لحظه شماری میکنم زودتر همهچیز درست شه جدا بشیم .
دروغ بود
خواستار جدا شدن نبود
اما نه حالا که پای سارا وسط بود
که هاکان و آن دختر به یک دیگر علاقه داشتند
– تنها دغدغه من بیرون اومدن از ایرانه ، میخوام با خیال راحت از اینجا خلاص بشم …
بینی بالا میکشد و ادامه میدهد
– حالا اگه خیالت راحت شد برگرد برو به نامزدیت برس …
اگر نگهبانی خبر آمدنش را نمیداد
جاوید هرگز نمی فهمید
اصلا به او اهمیت نمیداد
سر می چرخاند
میخواهد برای فرار از او سمت حمام داخل اتاق رود که جاوید میگوید
– توی کودن باورت شده من برم از اون سر دنیا دختر بیارم اینجا نشون کنم؟
#پارت_دویستوپنجاهوهفت
داشت دق میکرد
از کم محلی جاوید
از آنچه امروز برایش پیش آمده بود
از آن مرد و رفتار هایش
از خودش و احساسات احمقانه اش
– گفت مراسم نامز
جاوید میان کلامش میپرد
– میرزا رو نشناختی؟
یا منو؟
من بخوام زن بگیرم میارم تو خونه بابام براش مراسم بگیرم؟
مضطرب دستانش را درهم می پیچاند و جاوید ادامه میدهد
– دختره همکارمه ،
هیچ چیزی هم بینمون نیست…
– اگه چیزی نیست که چرا آوردیش خونه بابا میرزا؟
– توضیحش مفصله ، فعلا جمع کن رخت و لباستو بریم …
سر بالا میبرد و خیره در نگاه جدی جاوید میپرسد
– کجا بریم؟
– میریم خونه ، برات بلیط میگیرم ، میبرمت پیش خودم ، این پسره هم باهاش حرف میزنم غیابی طلاقت بده
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 189
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام چرا اینجوری رمان میزارید این رمان جذابتر بود پشت سرهم الان نصبست هیچ جذابیتی نداره دور پارت میزارید هیچ جذابیتی نداره پشت سرهم بزارید هفته ی دو پارت خوبه
پارتاش خیلی کمه بیشتر بزارین
چرا اینقدر دیر پست میزارید
اگه راست میگی برو دیگه
کاش خر بازی درنیاره بره پشت سرشم نگاه نکنه🥲
چراانقد کم میذاری ازش
نویسنده مثلا محترم واقعا چرا هر دوماه میای دوخط پارت میدی میری
خب درست و به موقه پارت بده که دونفر جذب رمانت بشن
قرار به همچین مسخره بازی هست اصلا نزار سنگینتر هست ماهم خر فرض نمیشیم 🤬