هاکان یکم کمک کنی ازت کم نمیشه ها.
عینکم را میزنم و خونسرد تکیه میزنم به ماشین.
-همین که دارم میام باید کلاتو بندازی هوا.
بیتا ابرویی بالا انداخت:
-یه جوری میگه انگار به زور داریم میبریمش. کی گفته بیایی.
نیشخندی میزنم :
-هر کی ندونه تو که بهتر میدونی هدف اصلی پیمان چی بوده.
پیمان چپ چپ نگاهی بهم میندازه:
-هاکان غلط کردم کمک نخواستم برو بشین تو ماشین.
ترانه میخندد:
-تقصیر خودته پیمان تو که داداش منو میشناسی.
پیمان چشمی در حدقه میچرخاند:
– تقاص کدام گناهم رو دارم پس میدم نمیدونم . صبر کن ببینم بیتا این بوما چیه؟
-بوم نقاشی دیگه شاید اونجا خواستم طرح بزنم.
پیمان کلافه نگاهش میکند:
-دو هفته اس میگم بیا گالری کلی کار داریم میگی حال ندارم الان یهو چیشد حال پیدا کردی؟
بیتا چشمکی میزند:
-هاکان رو میبینم یکدفعه انرژی میگیرم از بس که کوه انرژی لامصب.
خنده هر سه شان بلند میشود.
تکیه ام را از ماشین برمیدارم و پشت فرمان مینشینم:
-بیتا حوصله تیکه هات رو ندارم از همین الان بخوای شروع کنی تضمین نمیکنم تا اونجا زنده بمونی.
پیمان سارا و ساشا نمیان ؟
پیمان در جعبه را میبندد و عرق پیشانی اش را پاک میکند:
-چرا الان میرسن اونا با ماشین ساشا میان.
بچه ها سوار شید دیره.
هاکان میخوای بزار من بشینم.
پوزخندی میزنم:
-نگران نباش به کشتنتون نمیدم.
پیمان پوفی میکند و مینشیند:
-به خاطر خودت میگم مثل اینکه دورهمی دیشب زیاد خوب نبوده.
ترانه دستپاچه میشود . اما من نه!
-چرا خوب نبوده باشه خانواده سالحشور دورهم جمع شدن شام خوردیم باهم حرف زدیم خندیدیم مثل همه.
پیمان زیر لب چیزی میگوید که نمیشنوم. خودش بهتر میداند دورهمی خانواده سلحشور مثل هیچ دورهمی نیست.
هیچوقت همه با هم دیده نمیشویم مگر برای جنجال!
چشمان به خون نشسته ام را کسی پشت عینک نمیبیند، اما ترانه مظلومانه به من زل زده است.
خواهرک پیچاره من!
سنی ندارد برای تحمل این همه درد.
دیشب وقتی تن لرزانش را در آغوشم انداخت از همه جهان متنفر شدم.
خواهر بیست ساله ام حصرت یک روز راحت را دارد.
هنوز گریه هایش جلوی چشمم است.
کشیده ای که ناحق خورده ام می ارزد به دفاع از خواهرم.
من پسر آن زن نیستم ترانه که هست هامون که هست.
با من بد است با بچه های خودش چرا؟
چرا کاری کرده دخترش از ترس حاضر است شب را در خیابان بگذراند؟
اگر دیشب به آنجا نمیرفتم معلوم نبود سر ترانه چه می آمد!؟
و این صدای پیمان است که مرا به خودم می آورد:اونم ماشین ساشا پشتمونه.
بیتا کش و قوسی به خودش میدهد:چه عجب بعد یه ساعت تاخیر افتخار دادن.
پیمان پنجره را پایین میزند و به ساشایی که به سمت ماشین می اید خیره میشود:
-زود بود حالا میزاشتین یه ساعت دیگه.
ساشا عینک آفتابی مارک دارش را بالا میزند و بیخیال نگاهش میکند:چیزی نشده حالا ترافیک بود.
بیتا لبخند مسخره ای میزند:خر خودتی این چرت و پرتا رو تحویل دوس دخترات بده نه ما.
ساشا چشم غره ای به بیتا میرود و به طرف ماشینش میرود.
گاهی اوقات از تیکه های بیتا خوشم می آید حداقل طرف مقابل را سر جایش مینشاند!
پیمان به ترانه که در سکوت ما را نظاره میکند لبخندی میزند :ترانه خانوم ساکتی؟
قبل اینکه ترانه حرفی بزند بیتا خودش را وسط می اندازد:طبیعی منم بدون دعوت وارد جمعی میشدم یکم معذب میشدم.
حرفم را پس میگیرم . متنفرم از این عادت تیکه انداختنش هیچوقت آدم نمیشود!
ترانه لب میگزد و من با تشر میگویم:
-بدون دعوت نبود و دیشب مگه زنگ نزدم.
یکی هم نه تو معذب میشی.
پیمان هم نگاه شماتت آورش را به او میدوزد اما بیتا با بیخیالی ابرویی بالا می اندازد: یعنی الان واقعا میخوای با من کل کل کنی؟
پیمان با تاسف میخندد و ترانه مداخله میکند: واقعا ببخشید دیشب که با هاکان رفتم فکر نمیکردم بخواد بره سفر.
میخواهم چیزی بگویم که بوق ماشین ساشا مانع میشود.
پیمان دستی به گردنش میکشد :بسه عین دو تا بچه افتادن به جون هم.
ترانه تو هم که غریبه نیستی اصلا نمیخوام دیگه راجب این مسئله چیزی بشنوم.
حالا هم هاکان روشن کن بریم که همین جوریشم کلی دیر شده…!
-هاکان بیا پایین دیگه چیکار میکنی؟!
-یه زنگ بزنم نفس بعد میام.
باشه ای میگوید و به سمت رستوران میرود.
بوق های پشت سر هم کلافه ام میکند. آن پیامک یک خطی نگرانم کرده است و الان…
-الو
نفس هایش که به گوشم میخورد نگرانی ام را دو برابر میکند :
-نفس خوبی؟
-آره خوبم مگه چیزی شده .
شقیقه ام را میفشارم :
-نفس خاله زنگ زده میگه نفس دیشب گفته پیش تو بوده در صورتی که من دو روزه ندیدم تورو.
الانم که پیام دادی میخوام گوشیمو خاموش کنم مامانم زنگ زد حواست باشه بعد میگه چیزی شده
نفس نفس زدن هایش هنوز ادامه دارد:
-وای هاکان چرا بیخودی بزرگش میکنی خوبه ازت چیز دیگه ای نخواستم.
-نفس کجایی ؟
خونسرد میگوید :
-شمال با یکی از رفیقام اومدم نگران نباش خوبم الانم باید برم نگرانم نباش فعلا.
قبل از اینکه چیزی بگویم صدای بوق آزاد در گوشم میپیچد.
-چیزی شده داداش.
-نه یعنی نمیدونم نفس رفته شمال.
لبخندی میزند :
-اینکه چیز غیر عادی نیست.
-بهش گفتم بیاد باهامون گفت کارام خیلی زیاده بعد الان پاشده رفته شمال.
شانه ای بالا می اندازد:
-چه میدونم من هیچوقت سر از کار نفس در نیاوردم یه جورایی عجیبه راستی هامون پیام داده بود برم خونه نمیدونست با توام یعنی کلا از هیچی خبر نداشت.
پوزخندی میزنم.
من برادر ناتنی او هستم اما از هامون بیشتر حواسم به او است.
مِنَتی نیست اما اینکه از حال خراب ترانه بی خبر است عصبی ام میکند.
-باش ولش کن زنگم زد جواب نده اصلا گوشیتو خاموش کن بزار به هفته آرامش داشته باشی.
لبخند تلخی میزند و به صورتش اشاره میکند :
– صورتم رو خودت دیدی دیشب الانم کم معلوم نیست کبودی هاش پشت این آرایش پنهون شده.
هاکان خسته شدم
. بابا میبینه میثم چه بلایی سرم آورده. دلیلش هم خودش بهتر میدونه اما برگشته میگه برگرد خونه شوهرت حتما یه غلطی کردی دیگه. مامانمم که…
حرفش را قطع میکنم و به آغوش میکشمش:
-هیش خودم درستش میکنم. حق اون حروم زاده رو میزارم کف دستش نگران هیچی نباش تو.
دستی به صورتش میکشد:
-میگم هاکان همه برادر ناتنی ها اینجوری ان.
با اون همه بدی که مامانم در حق تو کرده چه جوری میتونی انقدر خوب باشی.
با اخمی که میکنم شرمنده سرش را پایین میاندازد:
-میدونی چقدر بدم میاد اینجوری حرف میزنی نه؟ خودت خوب میدونی هيچوقت به این چیزا فکر نکردم همیشه خواهرم بودی و هستی همین . کارای من و مامانتم ربطی به تو نداره.
-ببخشید منظوری نداشتم.
بریم پیش بچه ها ؟!
سری تکان میدهم و داخل میشویم.
مثل همیشه صدای خنده بچه ها بلند است.
ترانه کمی معذب است نه به خاطر حضورش در جمع ما به خاطر نگاهایی که به سمت ماست اما من به این رفتار ها عادت دارم هر چقدرم که بد باشد حداقل باعث میشود کمی از جنجال های زندگی دور شوی .
سارا خنده کوتاهی میکند و رو به ترانه میگوید :
-اگه پیمان نمیگفت باورم نمیشد خیلی عوض شدی حتی دیدمت به ساشا گفتم هاکان نفس و پیچونده دختر باخودش اورده.
بیتا کمی از نوشابه اش مینوشد :
-نه بابا هاکان و این حرفا این اگه عرضه داشت که وضعیتش این نبود .
بعضی وقتا واقعا به این فکر میکنم که چرا هنوز این دختر را تحمل میکنم!
قبل من پیمان جوابش را میدهد :
-کدوم وضعیت ؟!
بعدم بحث عرضه نیست،هاکان نفس و دوست داره.
حالا اینا رو بیخیال ساشا نمايشگاهی که میخواستی بزنی چیشد؟
-بیخیال بابا پیمان قیدش رو زدم هنوز کارایی که باید دو هفته دیگه تحویل بدم نصفش اماده نشده.
راستی هاکان مرادی میگفت کاراتو تموم کردی اره ؟
سری به تائید تکان میدهم که سارا سوتی میزند : ایول استراحتم میکنی تو؟
تا اونجایی که من میدونم مسیرت از مطب به گالری از گالری به مطب.
وقت میکنی خونه بری خدایی؟
حوصله ات سر نرفته از این یکنواختی ؟
ترانه نیش خندی میزند :والا سارا جون تا اونجایی که من میدونم زندگی داداش من اصلا یکنواخت نیست، انقدر پر هیجانه ما خودمون خسته شدیم .
پیمان لبخند نامحسوسی میزند و چیزی نمیگوید.
بعد از تمام شدن غذا پیمان نمیگذارد پشت فرمان بشینم و خودش مینشیند تا به قول خودش کمی بخوابم اما تنها چیزی که نمیتوانم به آن فکر کنم استراحت است .
همه چیز یکدفعه سرم آوار شده است و تمام فکرم را مشغول کرده است.
باید به محض برگشتن تکلیف اول تکلیف خودم و نفس را معلوم کنم.
همین یعنی یک پایان و شروع یک مشکل بزرگتر …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خدا قوت
مرسی عزیز
واآی افرین الی عالییی بود😍❤️
فدات شم نیایش جان
قربونت بشم گل 💟
الی عاااااااااااااااااالی !
مرسییییی آیلینی 😍
شده دلت بخواهد یکی را جر بدهی ولی در دنیای واقعی نباشد😂😂😂😂این حس من به بیتاست😂😂
خخخ
بیچاره بیتا😂
اره والا نشسته حرف بیخود میزنه اگه اشتباه نکنم عشقم هاکان رو زیر نظر داره😂😂😂
اوه اوه حدس های باحال به چشمم میخوره😂
اره خواهرممممم 😂😂😂
منم رمان جدیدم داخلش اسم دختر …الناز داره با ایلین …
ای جاااااانم!
وویی نسترن!
مرسی!
مرسی!
مرسی!
قربونت برممم عزیز دلممممم دلم تنگ شده برات کی یه روز کامل بیشنم وبرات حرف بزنممم
حرف بزن نسی!
من سراپا گوشم!
هر وقت دوست داشتی بگو میام جانیم
دور تو بگردممم ….ایدی شادت یا تلتو بده دلم کلی تنگته ..
ندارم هیچکدوم!
اهان انشالله یه روزی که نصب کردی حرف میزنیم ….
جدی 😍😍
چه خوببببب
اوهممم خوب چخبرر 😂😂
یاسیییییی رفتی ؟
النازییییی رفتی ؟
سلام اقا قادر ، خوب هستین ؟؟
الا منو شما فقط هستیم ؟؟
دوستان گلم ، شب همه مهتابی
بای بای 👋🏻👋🏻
الی این تمون رمانه که گفتی اسمه دختره الاس؟!!.. په چرا نیس؟ 🤨🤨🤪🤪🤣🤣
سلام الا جون چطوری
نه این رمان نیس اون یه رمان دیگه اس😂
سلام الناز جونم ، خوبی ؟؟
این پارتت عالی بود ، عالی
خیته نباشید .
از همین تریبون اعلام می کنم که این بیتا و مبثم رکی مخ من رژه می رن 🤨😫😠😬
سلام نیکایییی
خوبم تو خوبی
سرحالی
قربانت ❤️
رو مخ منم هستن 😒😂
خداروشکر ، منم خوبم .
اره ، خیلی خیلی 😠
میخوای بزنم بکشمشون؟ 😂
تو بخوای نه نمیگم ولی احتمالا بعدش کلی ماجراهای هیجان انگیز رو از دست میدیم😂🤧
نههههه ، نکوش
رازی به کشتن نیستم .
خخ
باش نمیکشم😂😉
مرسییییی
بوس روی لپای خوشگلت 😘💋
سلام
خوبی
چ خبر!
خوبی ؟؟
منم خوبم ، خبر سلامتی
خودت چه خبر ؟
خبری نیس
دارم میرم بکپم!🚶♀️..
یعنی باور کنم تو این موقع میخوابی😅😅
نع!
باور نکن!
چون دروغی بیش نیست!
💔
خو نرو پس
بمون زر بزنیم😁
.
راستی حرف زدنت خیلی شبیه پری هستش
میشناسیش؟؟
فردا زبان دارم..
ویساشو گوش نکردم😑
میروم کمی در راه علم پیاده روی کنم!🚶♀️
.
نمیدونم!
آره ،یچیزای محوی ازش یادمه!
اووف بابا
تحت تاثیر قرار گرفتم😅
.
برو خوش بگذره🤣
شبت بخیر و نیکی باشه ، ابانی
😊
شب توعم🖐🏻
🚶♀️..🛏
دلم میخواد الی رو فش بدم
میتونی بده😌😂
دوست دارم پاچه یکیو بگیرم
هوای گریه دارم
دلم گرفته
تو دوباره فاز گرفتی؟!😐
چته؟😶
دپرسه😥
بپری ،ماچ کنی!
مرسی از راهنماییت
حتماااا😅
اینجور موقع ها معمولا پاچه من جواب میده😂
اره مال تو خوبه
بپر تل پاچتو بگیرم😅
عجیبببب 😂
هی چه کنم اومدم بریم😂😒
آره واقعا به تو چه؟!!😒😐
سلام یاسی جونم ، خوبی ؟؟
سلام نیکو خوشمله
بد نیستم اجی
تو خوبی؟؟
چ خبرا؟؟
انشاالله زود زود حال دلت خوب میشه . من خوبم و خبر سلامتی .
مرسی گلم
همیشه خوب باشی
گرفتم چی گفتی عشقم
🙃🙃🙃
خواش میکنم .
ممنونم بابت دعتی قشنگت
فدا مدا😘
💋❤
یاسی ، می دونی امروز یک فیلم کره تی می دیدم ، بدجور به پادشاه فیلم کراش زدم 😭
نامرد خنده های جذابی داشت 😭😢
اره الی عکس خیلی تاثیر داره😅
خسته نباشی
عجببب 😂
خب عکس کرم بروسین روهم میزارید من کیف کنم😂🤪
پرفکت👌🏼
عالی بود النازی خسته نباشی❤
مرسی آبان جانم از اینکه دنبال میکنی🙃❤️
چیز دنبال شدنی ،خود بخود دنبال کننده داره!
اوهوم مرسی🙃
اوه!
این جیگرو ببیییین!
آبان میگم عکس پارت تاثیر گذاره رو خوندنش؟ 😂😂
اگه هست همیشه بدیم یاسی بزاره عکسا رو
پخخخخ
نبابا ،من کلا بی حواسم!
این پایین مارال گفت ،اگه به خود من باشه که نمی فهمیدم پارت عکس داره!😂
.
خو عکسای بدی نمیزاره ،بگو بزاره🤷🏻♀️😁
اه یعنی تاثیر داره با نه داره آخرش؟ 😂
میدیم یاسی 😂
کسی که مادیات واسش مهم باشه ،خب قاعدتا تاثیر گذاره!
ولی خو از اونجایی که میدونی ،واسه من به شخصه معنویلت چیز مهم تریه!📿😂😂
جوووون بابا 😂😂
آدم فهمیده کی بودی تو😂❤️
غضنفر!🤓😂
پلللشت
خو نمیدونی تاثیر داره😅
.
خود من عکس پارت زشت باشه
بیخی کل رمانه میشم😅
دیدی گفتم الی؟!
یاسی جز دسته مادیات😂😂
پخخخ
بله یاسی ما متاسفانه آدم مادی بدبخت آقاشون 😂🤪
ببنو بیشووور
بمیر😅
.
من کجا مادیه اخه😶😶😶
من نمیگم آبان گفت
منم تایید کردم ناراحت نشه🤪😂
عجباااااا😶😂
تو دیگه چه بیشوری هستی!
الاخ!😂😂
اقاااا خواستم دل یاسی نشکنه وگرنه من که حقیقت رو میدونم هر چی گفتی خودتی😅😂🤪
لازم نکرده تایید کنی😅
.
حالا یه چیز خوب میگفت تایید نمیکردااااا
لعنت بر این دنیاااااا
تففففف
پخخخ😂😂🤣🤣
خو من طرف حق و مظلومین هستم😂😌
تف تف💦
همه جات!
مخصوصا اینکه شکلات تلخ داری!😂
یاسی جونم
تو همین الانم کلی عکس جذاب میبینی ولی ترغیب نمیشی که بخونی 😂
پر تل از رمان های آنلاینه که با عکس یا گیف میخوان مخاطب جذب کنن اگه تو رو میشناسم شده عضو میشی تو کانالهای ولی فقط عکس نگاه میکنی😂😂
نوووچ ننه
این کارا از ما گذشته
خودم یه دلبر دارم ک از همه سره😌
جای اونا تودلی خودمو نگا میکنم فداش میشم😁🤭
ابرفزززز
جووووون😂
ارواح عمت
یکی اصلا رو ابنا کراش نداری 🤪😂
نههه
من اینجور میگم ک ماهی اینهمه کراش میزنه یوقت خجالت نکشه بچم🥺
عجببب 😂😂
وای الی😘🤩🤩🤩🤩
عالی بودی
سلاممممم فاطی جونم
خوبی
فدات عزیزم مرسی پشتمید😍❤️
قربونت عزیزم 💗💗
فقط الپ ناوروز عشقه 💋💋💋
نه خودت عشقی!
😘😘😘
مرسی عشقممم عالییی💜
کراشم رو پارت 😍😍😂
یادم تو یه سریال ترکی بازی میکردکراشم بود😂😂😍الان دوباره زدم روش
عکس پارت کار یاسی 😂
این همه شماها کراش میزنید ذخیره کراشتون پر نشد لعنتی ها😂😂
فدات شم مرسی که میخونی