رمان شاه خشت پارت 19

4.5
(4)

 

 

 

_ رفتارت در شأن یک خانوم نیست، آلا. این‌که سر شوهر سابقت بی‌دلیل فریاد بزنی…

 

به میان کلامم پرید..

 

_ بی‌دلیل؟ بی‌دلیل؟!

 

پوزخند زدم.

 

_ فرهاد، فریدون کجاست؟ تو‌ کشتیش می‌دونم!

 

فریدون الیاسی، رقیب کاری من! مردی که سال‌ها با آلاله رابطه داشت.

 

حتی زمانی‌که آلا زن من بود.

 

دختر پرمدعای خانواده پر اِهن و تلوپ جهان‌بخش.

 

عروسی که قبلِ حجله از برادرم باردار بود!

 

این همه سال، هزاران زخم از این خاندان پرحماقت خوردم.

 

کوتوله‌های بی‌مغز و بی‌اخلاق!

 

موجوداتی که گربه در خانه‌‌شان هم اصل و نسبی رسیده به لویی شانزدهم داشت اما… مغزهای خالی، قلب‌های یخی!

 

تف به گور کل طایفه قاجار با این تخم و ترکه‌هایش!

 

قهوه قجر لعنتی‌شان را عمری قطره قطره در دهانم چکاندند… مسمومیتی به درازای سی‌وچهار سال!

 

خدمت تک‌تک‌شان می‌رسیدم.

 

حتی اگر یک روز از عمرم مانده باشد!

 

این قسم من بود، قسم فرهاد جهان‌بخش… نه از نسل شاه شهید… از نوادگان عباس میرزا.

 

 

 

پریناز

 

ظرف یک شب از حضیض ذلت به رفیع قدرت رسیدم!

 

موسیو، پیرمرد دوست‌داشتنی ارمنی که با دیدنم چشم گرد کرد و اسمم را پرسید.

 

به سلیقه خودش نامم را خلاصه کرد به «پری» و با آن لهجهٔ خاصش چه شیرین صدایم می‌کرد «پاری».

 

جناب مستطاب، مسن‌السلطنه هم تشریف همایونی را بردند و جماعتی را مشعوف نمودند.

 

از پشت پنجره با احتیاط پرده را کنار زدم، سوار ماشین شد.

 

قدرت باری تعالی، دستش کار نمی‌کرد… ‌کسی جلوتر می‌دوید و در را باز می‌کرد، در را می‌بست.

 

یاد خرده فرمایشاتش افتادم.

 

«پریناز، دوش رو تنظیم کن‌… پریناز، حولهٔ من‌و بده… پریناز، لباس‌هام رو مرتب کن… پریناز مسواکم رو آماده کن…»

 

شب کابوس دیدم؛ « پریناز، دستشویی هستم، بیا من‌و بشور!» از ترس از خواب پریدم.

 

ماشینش از در باغ خارج شد.

 

من هم با خیالی راحت سراغ لپ‌تاپم رفتم.

 

با مصیبت روشن شد، زیاد کارکردن با لپ‌تاپ را بلد نبودم.

 

می‌دانستم می‌توانم از موتور جستجو برای خودم سرچ کنم.

 

 

 

 

شاید هم خرید آنلاین، البته با گوشی هم می‌توانستم ولی ریسک بود.

 

شاید خوشش نمی‌آمد.

 

هرچقدر تلاش کردم به اینترنت وصل نشد.

 

کلافه لپ‌تاپ را رها کرده و پایین رفتم.

 

شاید در کتابخانه، بقیه کتاب ایرج میرزا را می‌خواندم. اما…

 

بوی خوبی از آشپزخانه می‌آمد، قهوهٔ دم‌کشیده!

 

مغزم فرمان «به‌سمت آشپزخانه» را صادر کرد و پاهایم اطاعت!

 

_ موسیو، چه بوی قهوه‌ای!

 

_ بیا، پاری… بشین برات بریزم.

 

پشت میز نشستم که…

 

سهند از در وارد شد.

 

_ موسیو، گاتا نمی‌پزی؟

 

با دیدن من خندید.

 

_ سلام، این‌جایی؟!

 

موسیو جوابش را داد:

 

_ سهند، دستم دیگه قدرت نداره خمیر ورز بدم. خودم دلم تنگ شده برای شیرینی پختن.

 

دل را به دریا زدم.

 

_ خب بگو ما کمکت می‌کنیم.

 

 

 

سهند با شست به خودش اشاره کرد.

 

_ من…؟ از خودت مایه بذار!

 

زیرلب «پسرهٔ لوس» گفتنم را شنید.

 

ژنتیکی گوش‌هایشان تیز بود.

 

_ برو بابا، تازه من حال ندارم.

 

موسیو پرسید:

 

_ سدا کجاست؟

 

_ با مربیش رفت استخر و‌ تنیس. منم پیچوندم.

 

باید بحث را به مسیر مورد علاقه‌ام هدایت می‌کردم.

 

_ موسیو، حال داری شیرینی بپزیم؟ من کمکت می‌کنم.

 

چشمانش ذوق داشت، پیرمرد مهربان.

 

سراغ کابینت‌ها رفت. آرد و مخلفات؛ شیر، گردو، ادویه… همه‌چیز بود.

 

مواد را وزن زد، ناشیانه ورز می‌دادم، مچم درد گرفته بود.

 

سهند راضی شد و به کمک آمد.

 

پسر بدی نبود، واقعاً صد مرتبه بهتر از پدرش!

 

گاتاها که داخل فر رفت، عطر وانیل خانه را پر کرد.

 

اولین نان برشته، نصیب من و سهند شد، با قهوه و شیر خوردیم.

 

دومی را با چای! سومی را موسیو داد می‌زد که نخوریم وگرنه به دل‌درد می‌افتیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    
IMG 20230128 233751 1102

دانلود رمان دختر بد پسر بدتر 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن…
photo 2019 01 08 14 22 00

رمان میان عشق و آینه 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !    
IMG 20240522 075749 599

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی 4 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
رمان فرار دردسر ساز

رمان فرار دردسر ساز 5 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

بی نظیر مینویسی لعنتی خوش قلم

Fateme
Fateme
1 سال قبل

شب کابوس دیدم؛ « پریناز، دستشویی هستم، بیا من‌و بشور!» از ترس از خواب پریدم.
 وایییی خدااااا عالی بود😂😂😂😂

Fateme
Fateme
1 سال قبل

قلمت واقعااااااا قشنگه نمیدونم نویسنده نظرات رو میخونی یا نه ولی اگه میخونی واقعااااا زیبا و قوی مینویسی دمت گرم

:///
:///
1 سال قبل

من عاشق این رمانم خیلی خوبه قلمش
ولی ترو خدا یا پارتارو طولانی کنین یا سریع تر بذارین

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x