_ بیا، اینو قرقره کن، اون بوی گند دهنت بپره!

 

به سمتم آمد و لیوان را از دستم گرفت، بو کرد.

 

_ وایی! آب شنگولیه؟ من نخوردم تاحالا!

 

_ ندادم بخوری، قرقره کن.

 

لیوان را بالا رفت و به‌جای قرقره قورت داد.

 

او به نفس‌نفس افتاد و من به خنده از دیدن صحنه مقابلم.

 

کمدینی بود در نوع خودش بی‌همتا.

 

دستم را به سمتش دراز کردم.

 

_ بیا ببینم، چرا خوردی، گفتم قرقره کن!

 

_ گلوم سوخت، هول شدم قورت دادم. عین زهرمار بود، چه کوفتیه این آخه؟

 

دهانش هنوز کمی بوی سیر می‌داد ولی مخلوط با طعم چوب بلوط، اثر ویسکی مرغوب!

 

از لبش کام گرفتم و در لحظه داغ می‌شدم، ربطی به الکل نداشت با ظرفیت بالای من.

 

بوسیدنش را دوست داشتم، بازهم امری بعید از من!

 

معمولاً تمایلی داشتم به خشونت در رابطه، سرکوب عقده‌های روانی‌ام.

 

ولی با پریناز، ذهنم غرق لذت می‌شد، عقده‌ها جا می‌ماند در انفجار هورمون‌های مردانه.

 

پریناز هم بی‌وقفه می‌بوسید، نه مثل شب اولش، بیشتر اسیر الکل بود، دخترک ویسکی ندیده!

 

داغ می‌شد تنش و بیشتر به پوست من چنگ می‌زد، این‌قدر که مجبور شدم دست‌هایش را کنترل کنم که ناخن نکشد به پهلوهایم.

 

چه معجزه‌ای بود که دیدن لرزیدنش در آغوشم کم از به اوج رسیدن نداشت و فتح تنش هربار تجربه‌ای جدید.

 

می‌لغزید و تاب می‌خورد بین عضلات سفت شده من.

 

 

 

وقتی به اوج رسیدم، رمقی نداشتم… سرم روی سینه‌اش افتاد و دست‌هایش را رها کردم.

 

انگشتانی که این‌بار جای جنگیدن با پوستم، لابه‌لای موها می‌لغزیدند و نوازش می‌کردند.

 

اولین بارش بود، قطع به یقین اثر مستی!

 

آفتاب به چشمم خورد و پلک زدم، صحنه‌ای غریب.

 

پریناز خواب در آغوشم، سر فروبرده بود جایی درست تخت سینه‌ام با موهای پریشان به دور شانه‌های لختش.

 

جنین‌وار، آرام.

 

زیبایی خیره‌کننده‌ای نداشت، چندین برابر لوندتر را دیده بودم ولی چرا به چشمم خاص می‌آمد؟

 

اعجازش درحین رابطه شاید این دختر وراج و گاهی زیادی جسور را برایم متمایز می‌کرد.

 

حداقل برای من راهی بود به‌سمت گریز از عقده‌های جنسی، لذت، تطمیع غریزه… یک اسباب بازی محبوب!

 

کمی در جایش غلت خورد و بیشتر به من چسبید.

 

دستم به‌سمت صورتش رفت و موهای پریشانش را کنار زدم.

 

مژه‌های بلند و سیاهش، خط ابروهای مشکی، چند لک محو زیر پلکش.

 

انگشتم روی گونه‌اش نشست و لرزش پلکش را دیدم.

 

_ خودت‌و زدی به خواب؟

 

بدون باز کردن چشمش جواب داد.

 

_ به‌ خدا می‌ترسم چشمم رو باز کنم یه بلایی سرم بیارین.

 

_ امان دادم، چشمت رو باز کن.

 

چشم‌هایش باز شد، دو گوی قهوه‌ای. نگاه گرداند و زل زد به چشمان خیره من.

 

_ دیشب توی خواب چرت‌وپرت گفتم؟

 

 

 

به پشت دراز کشیدم و یک دست را زیر سرم گذاشتم.

 

_ لازم نیست خواب باشی که چرت بگی، اکثر مواقع مشغول درفشانی هستی.

 

زیر چشم می‌دیدم که دهانش را کج کرد و ادای مرا درآورد.

 

_ حرکت زشتت رو دیدم.

 

خودش را روی سینه‌ام بالا کشید و انگشتانش بین موهای تُنُک سینه‌ام بازی می‌کرد.

 

_ دیشب اولین بارم بود که مشروب می‌خوردم، واقعاً مست شدم… یعنی فکر کنم مست شدم.

 

_ توی مستی زیاد حرف نزدی، ولی کلاً توی خواب گاهی وراجی می‌کنی. پریناز؟

 

_ بله؟

 

دستم را زیر چانه‌اش رساندم.

 

_ بله نه، بله آقا.

 

_ بله سرورم؟

 

_ چطور از اون خونه سر درآوردی؟

 

مکث کرد و در جایش، زانو به بغل نشست.

 

_ بعداز زلزلهٔ بم، نه کسی رو داشتم نه جایی، خونه یکی از فامیلامون بودم که شوهرش… یعنی از ترس شوهرش فرار کردم… بعدم از چاله افتادم توی چاه.

 

آب بینی‌اش را بالا کشید و ملافه را بیشتر به خودش چسباند.

 

_ دیشب گفتین یکی از سفته‌ها رو بهم برمی‌گردونین.

 

_ بله. وقتی برگشتیم تهران. الآنم برو حمام رو آماده کن.

 

مطمئنم زیرلب غر می‌زد ولی گاهی حرکاتش زندگی ربات‌گونه و ماشینی مرا از رخوت بیرون می‌کشید.

 

به‌قول پدرم، «پدرسوخته ملیجکی بود برای خودش.»

 

مدتی را که در وان دراز کشیدم، دوش گرفت و سرش را سشوار کشید.

 

 

 

اصولاً دختر فرز و مرتبی بود.

 

لباس پوشیده خیره به دریا روی بالکن ایستاده، پیدایش کردم.

 

در همین مدت کوتاه متوجه شدم که دنبال فرصت می‌گشت برای دیدن دریا.

 

_ قبلاً شمال نیومدی؟

 

برگشت، چشمانش…

 

چندبار پلک زد.

 

_ چرا، فکر کنم دوباری اومدیم ولی بچه بودم.

 

دریا آرام بود و ساحل خلوت.

 

_ ساحل این قسمت تقریباً اختصاصیه این

ویلاست، بعداز صبحانه می‌تونی با بچه‌ها بری کنار آب.

 

چشمانش برق زدند، راه افتاد به‌سمت در خروجی.

 

_ بریم زودتر صبحانه بخوریم، چقدر گشنمه خدا!

 

وقتی به آشپزخانه رسیدم، صدای جیغ‌وداد پریناز و بچه‌ها کل خانه را برداشته بود.

 

یقین داشتم از سال‌هایی که خنده و شادی در این‌خانه رواج داشت، سالیان زیادی می‌گذشت.

 

صنوبر اخم کرده ظرف صبحانه سدا و سهند را آماده می‌کرد.

 

از دور می‌دیدم که به عمد به پریناز بی‌محلی می‌کرد.

 

این دختر هم یا نمی‌فهمید یا به روی مبارکش نمی‌آورد.

 

در کل اعصاب پولادینی داشت.

 

برای خودش تخم‌مرغ درست کرد، لیوان شیر سدا را کنار دستش گذاشت، برایش لقمه نان و مربا گرفت.

 

سربه‌سر سهند گذاشت و تقریباً تنها چیزی که باعث سکوتش شد، دیدن من در درگاه آشپزخانه بود.

 

آرام گرفت و مشغول خوردن شد. بچه‌ها ذوق‌زده بودند از فکر ساحل رفتن، اصرار داشتند که همراهشان بروم.

 

_ شما برید، منم بعداً میام.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

فاطمه جونم
انقدرررر دلم پارت میخواددددددددد
نه مانلی میده نه شاه خشت میده نه حورا نه قایم موشک نه دلارای عی بابا

یلدا
یلدا
1 سال قبل

چقدر نگارش زیبا و منحصر به فردی داره این رمان، کیف کردم.
دست مریزاد نویسنده جان، قلمت مانا

Fateme
Fateme
1 سال قبل

عالی

camellia
camellia
1 سال قبل

خوب بود.🥺😍

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x