رمان شاه خشت پارت 52

4
(6)

 

 

 

لعنت به آن تصادف، لعنت به پول و معاملات پشت‌پرده‌شان!

 

تاجی به خودش آمد و با دست به دهانش کوبید.

 

_ اِی من لال بشم که تی کام تلخ بکردم!

 

خودم را به خوردن صبحانه مشغول کردم.

 

یکی‌دو ساعت بعد در دفترکارم مشغول بودم اگر صدای خنده‌هایشان می‌گذاشت.

 

درحدی بلند صحبت می‌کردند که تمرکزی برایم نمی‌ماند.

 

مدارک را روی میز رها کردم و به‌سمت بالکن رفتم.

 

آفتاب تیزی در آسمان می‌درخشید و هوا را شرجی می‌کرد.

 

مسیرم از میان درختان نارنج گذشت تا راه باریک سمت ساحل.

چند نفری کنار در ایستاده و صحبت می‌کردند.

با دیدن من سکوت کرده و راست ایستادند.

 

نسیم خیس دریا به صورتم می‌خورد، حتی در این هوای گرم هم بادی از سمت دریا سخاوتمندانه به ساحل می‌آمد.

 

پیاده‌روی با کفش در شن‌های ساحلی، حماقت محض است.

 

کفش‌ها را از پا کندم و پای برهنه کنار آب قدم زدم. بدون برگشتن به عقب، سایه دو نفر را پشت‌سرم تشخیص دادم.

 

با فاصله می‌آمدند، برای حفظ امنیتم.

 

کسی نبود که بتواند صدمه‌ای به من بزند. حداقل در آن لحظات خاص کسی این قابلیت را نداشت.

 

تصمیمم برگشت به تهران بود، گرفتن سرپرستی کامل بچه‌ها.

 

آلا با اقدام آخرش، تمام پل‌ها را پشت‌سرش خراب کرد.

 

بعداز طلاق توافقی، به بهانه مهریه، می‌خواست یک برج چند طبقه در الهیه را به نامش کنم.

 

 

 

 

از طرفی به خبط تصور کردم که آلا برای نگهداری از بچه‌ها موجه‌تر از من است.

 

وقتی به بهانه رفتن پیش مادرش، بچه‌ها را به من سپرد به رفتارش شک کردم.

 

باورم نمی‌شد این‌قدر در رابطه با الیاسی جدی بوده که دست به اقدام خطرناکی بزند.

 

ریختن به امارت تهران، دزدی از دفترکار من و گاوصندوق، قضیه دزدی از دفتر بازرگانی تهران.

 

همه و همه از عصبانیت خبر به‌درک واصل شدن الیاسی نشأت می‌گرفت و البته، امضای قرارداد جدید با طرف روس.

 

آرمان ترمز بریده و آلا برخلاف همیشه بال به بالش می‌داد.

 

دیگر نمی‌خواستمش، خودش که سال‌ها پیش از چشمم افتاده بود و حالا با رفتار اخیر، مادری کردنش هم به پشیزی نمی‌ارزید.

 

لنگه کفش بچه‌ها را هم دستش نمی‌دادم، چه رسد به…

 

به خودم که آمدم، روی ماسه‌ها نشسته بودم، خیره به آب.

 

همیشه شمال که می‌آمدیم، موهایم از رطوبت تابدار می‌شد، نمی‌دانم چرا یاد جعد موهایم افتادم!

 

از جایم بلند شدم، مستقیم به‌سمت ویلا.

 

در بالکن اتاقم هنوز همان‌طور باز بود ولی بویی در فضا باعث شد به‌سمت بالکن آشپزخانه بروم، بوی وانیل و شکر!

 

از دور می‌دیدم، میز آشپزخانه پر بود از سینی‌های شیرینی.

 

تاجی خانم تنها کسی بود که پشت میز نشسته و بقیه را تماشا می‌کرد.

 

سهند کنار فر ایستاده، سدا با فرچه چیزی روی شیرینی‌ها می‌مالید و پریناز!

 

 

 

 

وسط آشپزخانه می‌رقصید و درحین انجام حرکات موزون، سینی شیرینی‌های داغ را به روی کابینت منتقل می‌کرد.

 

در بالکن را باز کردم و وارد شدم.

 

_ چه خبره این‌جا؟

 

پریناز اولین نفر جواب داد:

 

_ سلام، داریم شیرینی می‌پزیم.

 

سهند گازی از شیرینی دستش زد و گفت:

 

_ بابا، بفرما قلمبه.

 

پریناز حرصی به بازوی سهند زد.

 

_ کلمپه.

 

_ تاجی، چیزی به اینا نمی‌گی؟ آشپزخونه رو منفجر کردن.

 

تاجی خانم از جایش بلند شد و سراغ سینک ظرفشویی رفت، کوهی از کاسه و قابلمه!

 

راهم را سمت اتاقم گرفتم و رفتم.

 

چند دقیقه بعد، پریناز وارد اتاقم شد، سینی به دست.

 

لیوان چایی، چند شیرینی خوش‌رنگ و لعاب.

 

_ بفرمایین، این شیرینیا سوغات کرمانه.

 

سهم من از سوغاتی که بیشتر یک دختر پرشیطنت بود.

 

_ تو از کی تاحالا شیرینی پز شدی؟

 

_ یه سینی رو سوزوندیم، این مال سینی دومه!

اولیا همه سوختن، ولی خوردیما، نذاشتیم حیف بشن.

 

_ کی خورد؟

 

_ من دیگه! با بچه‌ها… سهند و سدا.

 

با کمال پررویی شیرینی‌های سوخته‌اش را به خورد بچه‌های من داده بود.

 

بی‌میل شیرینی را به دهان بردم. طعم بی‌نظیری داشت.

 

پریناز خیره به دهان من منتظر بود.

 

_ خب، طعمش چطوره؟

 

_ بد نیست، می‌تونه خیلی بهتر باشه!

 

حس واررفتگی صورتش را دوست داشتم. راهش را گرفت برای خروج از اتاق.

 

 

 

 

_ پریناز.

 

_ بله.

 

_ فردا برمی‌گردیم تهران، وسایلت رو به‌موقع جمع کن.

 

سری به تأیید تکان داد.

 

_ از این به بعد توجه کن که صدات موقع صحبت کردن بالا نره.

 

بازهم سرش را تکان  داد.

 

_ واین‌که وقتی باهات حرف می‌زنم، باید جواب بدی، گردنت رو برای من چپ و راست نکن.

 

_ چشم.

 

_ خوبه، می‌تونی‌ بری.

 

به‌محض رسیدن به تهران، بچه‌ها را راهی اتاق‌هایشان کردم.

 

سهند و سدا کل مسیر برگشت را غر زدند و‌ پریناز در سکوت لبخند به لب داشت.

 

باید فکری می‌کردم بابت پرستار روزانه، شاید هم موردِ تمام وقتی پیدا می‌کردم، همان پرستاری که عمه جان مه‌لقا یک‌بار معرفی کرد.

 

خانم مسن و موقری بود که بیشتر به درد ضبط و‌ربط سدا می‌خورد.

 

کنترل سهند حوصله بیشتری را طلب می‌کرد، شاید باید خودم کمرهمت می‌بستم و حق پدری را ادا می‌نمودم.

 

آخرشب خسته از روزی طولانی، دلم درازکشیدن در وان آب را می‌خواست و شاید یک پک ویسکی.

 

ذهنم خسته‌تر از تنم برای آرامش التماس می‌کرد.

 

مردد نزدیک در ایستاده بود، چیزی می‌خواست؟

 

_ پریناز، چیزی شده؟

 

با انگشتان دستش بازی می‌کرد. یاد قرارمان افتادم، سفته‌ها!

 

_ حواسم هست که یکی از سفته‌ها رو بهت برگردونم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 2 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 4 (4)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
photo 2019 01 08 14 22 00

رمان میان عشق و آینه 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فردخت
فردخت
10 ماه قبل

پارت امشبو بزارین لطفا 😅😁🙏

همتا
همتا
10 ماه قبل

خسته شدم اینقدر سر زدم و دیدم پارت جدید نیومده
خیلی بد هستید ببخشیدا

همتا
همتا
10 ماه قبل

ببخشید چرا پارت جدید نمیاد

black girl
black girl
10 ماه قبل

پارتا به لطفتون شدن هفته ای یه بار؟؟دوبارم کم بود😐😐😐

~_~
~_~
10 ماه قبل

بازم چرت

رهگذر
رهگذر
10 ماه قبل

تورو خدا منظم پارت بدین

کاربر
کاربر
10 ماه قبل

میخواستی ندی دیه

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

دیر به دیر پارت میدین چرا؟

camellia
camellia
10 ماه قبل

چه عحب!!!

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x