رمان شاه خشت پارت 8 - رمان دونی

 

 

 

 

سرش را سمت من برگرداند. چیزی در این دختر تغییر کرده بود، چشمانش!

 

انگار فروغی نداشتند.

 

با دیدن من از جایش بلند شد.

 

_ سلامت رو نشنیدم.

 

_ سلام.

 

گفت و سرش را پایین انداخت.

 

دست زیر چانه‌اش بردم و صورتش را بالا گرفتم.

 

_ این‌قدر باهوش هستی که بفهمی من حوصله ناز و غمزه ندارم؟

 

پاسخش، صدایی از ته چاه بود.

 

_ بله.

 

چشمانش انگار پر و خالی می‌شدند.

 

این دختر دیشب نبود!

 

دستم به زیر تیشرت آستین کوتاهش رفت و با یک حرکت از سرش بیرون کشیدم.

 

سوتین کرم خوش به تنش نشسته بود.

 

انگشتانم پهلویش را تصاحب کردند و به‌سمت خودم کشیدمش.

 

اعتراضی نمی‌کرد و البته حقی هم نداشت.

 

با پشت دست به پوست گردنش کشیدم… پایین‌تر تا روی سینه‌هایش که…

 

 

 

 

 

نگاهم به بازوهایش خورد… و بازوی دیگرش و جایی کنار استخوان ترقوه و…

 

رهایش کردم و یه قدم عقب رفتم.

 

_ تنت چرا کبوده؟ صبح این‌جوری نبودی.

 

کلافه جواب داد:

 

_ بگم شاهکار شماست ناراحت نمی‌شین؟

 

_ من یادمه شاهکارام کجا هستن، این کبودیا کار من نیست… مگه من نگفتم بری وسیله‌هات رو برداری و بیایی؟ تو کی وقت کردی بری سراغ کاسبی جدید؟

 

سرش به ضرب بالا آمد.

 

_ لقمه دست‌خورده، دست خورده‌س، آقا. از اولم این‌و می‌دونستین، حالا چه فرقی می‌کنه، یه‌کم این‌ور یه‌کم اون‌ور؟

 

بدون معطلی کشیده‌ای به صورتش کوبیدم.

 

با پشت دست خون گوشه لبش را پاک کرد.

 

_ این‌و خوردی که یادت باشه جواب من‌و درست بدی.

 

کف دستش را تندتند به چشم‌هایش می‌کشید.

 

می‌فهمیدم نمی‌خواهد گریه کردنش را ببینم.

 

_ هنوز منتظر جوابت هستم.

 

_ جواب چی آخه؟ شما دنبال چی هستی. یه کبودی، دوتا کبودی، سه تا کبودی… ماهیت قضیه اینه که من باید به یه مشت مرد سرویس بدم.

 

این‌بار دستم لای موهایش مشت شد.

 

 

 

 

قد بلندم اجازه احاطه کامل بر بدنش را به من می‌داد.

 

_بهتره به‌جای سخنرانی، جواب سؤال من‌و بدی. از صبح تا عصر به کی سرویس دادی که الآن برای من صغری کبری می‌چینی؟ بریدن نفست برام کار یک دقیقه‌س. آدم مهمی هم نیستی، می‌دم همین ته باغ چالت کنن.

 

دستم را پس زد و چند قدم عقب رفت.

 

_ من‌و تهدید می‌کنی؟ با چی آخه؟ با کشتنم؟ بیا… بیا جلو… اگه مردی بیا بکش، تودهنی زدن‌و که همه‌تون بلدین… یه مشت نر تنبون شل.

 

چشم‌هایم از تعجب گشاد شدند.

 

این دختر رسماً خیال مردن داشت!

 

دستم به‌سمت کمربندم رفت.

 

چند قدم پا پس کشید.

 

_ مطمئنم تا چند دقیقه دیگه خودت به غلط کردن می‌افتی.

 

با پشت دست به بینی‌اش کشید.

 

_ غلط کردن؟ من چند ساله به غلط کردن افتادم. بیا ببینم چی داری توی اون چنته‌ت، کمربند می‌کشی من‌و بترسونی؟ خب شازده دوزاری، من قراره از کتک‌خوردن بترسم؟ مرگت چیه؟ هان؟ مگه دیشب باکره بودم که یه‌هو افتادی به چک کردن کبودیای تنم؟ تو فکر کن با عشقم خداحافظی کردم… اصلاً باهاش خوابیدم… الآن حالت چیه؟ اصلاً حرفت چیه؟ مگه سراغ دختر آفتاب مهتاب ندیده رفته بودی؟

 

به سمتش پا تند کردم و قبل‌از این‌که فرار کند، بازویش را کشیدم.

 

 

 

 

 

با صورت به تخت سینه‌ام خورد.

 

_ دهن گشادت رو می‌بندی یا ببندمش؟ ازت سؤال پرسیدم… با کدوم احمقی خوابیدی وقتی من امر کردم بیایی این‌جا؟ جواب بده.

 

تقلا می‌کرد خودش را از دستم خلاص کند.

 

_ گفتم که، با دوست‌پسرم، عاشقمه، عاشقشم.

 

با دو دست نگهش داشتم و زیر گوشش زمزمه کردم:

 

_ دوست‌پسرت؟ عاشقته؟ چطور بلد نبوده باهات یه جوری بخوابه که ارضا بشی؟

 

دست‌هایش در کنترل من بودند و اشک، از گوشه چشم‌هایش روان بود.

 

_ همه‌تون کثافتین، همه‌تون آشغالین…

 

شروع به لگد زدن کرد.

 

یه ضربه هم به ساق پایم خورد. دختره روانی!

 

انگار آتشفشان طغیان کند! آرام نمی‌شد.

 

_ خیلی دوست داری بمیری؟ هان؟

 

_ عرضه نداری، بدبخت ترسو!

 

رسماً داشت مرا تحریک می‌کرد تا بلایی سرش بیاورم.

 

به‌سمت تخت هولش دادم. روی تخت بهتر می‌شد کنترلش کرد.

 

از نفس که افتاد، بازهم سؤالم را پرسیدم.

 

_ سؤالم رو برای بار آخر تکرار می‌کنم، با کی خوابیدی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فریاد بی صدای لیلی به صورت pdf کامل از عسل طاهری و فاطمه دلیریان

      خلاصه رمان:   داستان راجب دختری به نام لیلی که توسط پدرش توی یک قمار به مردی که ۱۴سال از خودش بزرگ تره فروخته میشه. مرد یک برادر روانی داره. هرشب توی زیر زمین عمارت صدای جیغ های دخترایی بلند میشه که از درد فریاد می کشنند!! اخه توی زیرزمین چه خبره     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

خیلی قشنگه ولی تلوخدا تند تند پارت بده پارت هشتو که دادی من پارت هفتو کلا یادم رفته بود چی بود دوباره پارت هفتو خوندم تا یادم بیاد بعد پارت هشتو خوندم

سحر
سحر
1 سال قبل

چرا دیر به دیر پارت مبذاری

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x