رمان شاه خشت پارت 8

5
(4)

 

 

 

 

سرش را سمت من برگرداند. چیزی در این دختر تغییر کرده بود، چشمانش!

 

انگار فروغی نداشتند.

 

با دیدن من از جایش بلند شد.

 

_ سلامت رو نشنیدم.

 

_ سلام.

 

گفت و سرش را پایین انداخت.

 

دست زیر چانه‌اش بردم و صورتش را بالا گرفتم.

 

_ این‌قدر باهوش هستی که بفهمی من حوصله ناز و غمزه ندارم؟

 

پاسخش، صدایی از ته چاه بود.

 

_ بله.

 

چشمانش انگار پر و خالی می‌شدند.

 

این دختر دیشب نبود!

 

دستم به زیر تیشرت آستین کوتاهش رفت و با یک حرکت از سرش بیرون کشیدم.

 

سوتین کرم خوش به تنش نشسته بود.

 

انگشتانم پهلویش را تصاحب کردند و به‌سمت خودم کشیدمش.

 

اعتراضی نمی‌کرد و البته حقی هم نداشت.

 

با پشت دست به پوست گردنش کشیدم… پایین‌تر تا روی سینه‌هایش که…

 

 

 

 

 

نگاهم به بازوهایش خورد… و بازوی دیگرش و جایی کنار استخوان ترقوه و…

 

رهایش کردم و یه قدم عقب رفتم.

 

_ تنت چرا کبوده؟ صبح این‌جوری نبودی.

 

کلافه جواب داد:

 

_ بگم شاهکار شماست ناراحت نمی‌شین؟

 

_ من یادمه شاهکارام کجا هستن، این کبودیا کار من نیست… مگه من نگفتم بری وسیله‌هات رو برداری و بیایی؟ تو کی وقت کردی بری سراغ کاسبی جدید؟

 

سرش به ضرب بالا آمد.

 

_ لقمه دست‌خورده، دست خورده‌س، آقا. از اولم این‌و می‌دونستین، حالا چه فرقی می‌کنه، یه‌کم این‌ور یه‌کم اون‌ور؟

 

بدون معطلی کشیده‌ای به صورتش کوبیدم.

 

با پشت دست خون گوشه لبش را پاک کرد.

 

_ این‌و خوردی که یادت باشه جواب من‌و درست بدی.

 

کف دستش را تندتند به چشم‌هایش می‌کشید.

 

می‌فهمیدم نمی‌خواهد گریه کردنش را ببینم.

 

_ هنوز منتظر جوابت هستم.

 

_ جواب چی آخه؟ شما دنبال چی هستی. یه کبودی، دوتا کبودی، سه تا کبودی… ماهیت قضیه اینه که من باید به یه مشت مرد سرویس بدم.

 

این‌بار دستم لای موهایش مشت شد.

 

 

 

 

قد بلندم اجازه احاطه کامل بر بدنش را به من می‌داد.

 

_بهتره به‌جای سخنرانی، جواب سؤال من‌و بدی. از صبح تا عصر به کی سرویس دادی که الآن برای من صغری کبری می‌چینی؟ بریدن نفست برام کار یک دقیقه‌س. آدم مهمی هم نیستی، می‌دم همین ته باغ چالت کنن.

 

دستم را پس زد و چند قدم عقب رفت.

 

_ من‌و تهدید می‌کنی؟ با چی آخه؟ با کشتنم؟ بیا… بیا جلو… اگه مردی بیا بکش، تودهنی زدن‌و که همه‌تون بلدین… یه مشت نر تنبون شل.

 

چشم‌هایم از تعجب گشاد شدند.

 

این دختر رسماً خیال مردن داشت!

 

دستم به‌سمت کمربندم رفت.

 

چند قدم پا پس کشید.

 

_ مطمئنم تا چند دقیقه دیگه خودت به غلط کردن می‌افتی.

 

با پشت دست به بینی‌اش کشید.

 

_ غلط کردن؟ من چند ساله به غلط کردن افتادم. بیا ببینم چی داری توی اون چنته‌ت، کمربند می‌کشی من‌و بترسونی؟ خب شازده دوزاری، من قراره از کتک‌خوردن بترسم؟ مرگت چیه؟ هان؟ مگه دیشب باکره بودم که یه‌هو افتادی به چک کردن کبودیای تنم؟ تو فکر کن با عشقم خداحافظی کردم… اصلاً باهاش خوابیدم… الآن حالت چیه؟ اصلاً حرفت چیه؟ مگه سراغ دختر آفتاب مهتاب ندیده رفته بودی؟

 

به سمتش پا تند کردم و قبل‌از این‌که فرار کند، بازویش را کشیدم.

 

 

 

 

 

با صورت به تخت سینه‌ام خورد.

 

_ دهن گشادت رو می‌بندی یا ببندمش؟ ازت سؤال پرسیدم… با کدوم احمقی خوابیدی وقتی من امر کردم بیایی این‌جا؟ جواب بده.

 

تقلا می‌کرد خودش را از دستم خلاص کند.

 

_ گفتم که، با دوست‌پسرم، عاشقمه، عاشقشم.

 

با دو دست نگهش داشتم و زیر گوشش زمزمه کردم:

 

_ دوست‌پسرت؟ عاشقته؟ چطور بلد نبوده باهات یه جوری بخوابه که ارضا بشی؟

 

دست‌هایش در کنترل من بودند و اشک، از گوشه چشم‌هایش روان بود.

 

_ همه‌تون کثافتین، همه‌تون آشغالین…

 

شروع به لگد زدن کرد.

 

یه ضربه هم به ساق پایم خورد. دختره روانی!

 

انگار آتشفشان طغیان کند! آرام نمی‌شد.

 

_ خیلی دوست داری بمیری؟ هان؟

 

_ عرضه نداری، بدبخت ترسو!

 

رسماً داشت مرا تحریک می‌کرد تا بلایی سرش بیاورم.

 

به‌سمت تخت هولش دادم. روی تخت بهتر می‌شد کنترلش کرد.

 

از نفس که افتاد، بازهم سؤالم را پرسیدم.

 

_ سؤالم رو برای بار آخر تکرار می‌کنم، با کی خوابیدی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

خیلی قشنگه ولی تلوخدا تند تند پارت بده پارت هشتو که دادی من پارت هفتو کلا یادم رفته بود چی بود دوباره پارت هفتو خوندم تا یادم بیاد بعد پارت هشتو خوندم

سحر
سحر
1 سال قبل

چرا دیر به دیر پارت مبذاری

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x