رمان عشق تعصب پارت 66 - رمان دونی

رمان عشق تعصب پارت 66

 

نمیتونستم جایی برم چون پسرم واسم مهم بود ، دوست نداشتم هیچ بلایی سرش بیاد نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای کیانوش دوباره بلند شد :
_ دفعه ی دیگه خواستی همچین فکرایی کنی بهتره خوب به همه چیز فکر کنی !
خیره به چشمهاش شدم هنوز داشت حرف میزد و باعث میشد اعصاب من بشدت خورد بشه
_ ببینم تو قصد نداری بری جایی که نشستی داری واسه من صحبت میکنی ؟
خونسرد به من خیره شد و گفت :
_ مثلا کجا بخوام برم ؟!
_ هر جایی که از دستت راحت بشیم حالا میفهمی ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ نه
این مرد رسما یه دیوونه بود ، با حرص بلند شدم برم سمت اتاقم که اسمم رو صدا زد :
_ بهار
ایستادم خیره به چشمهاش شدم و سرد گفتم :
_ بله
_ میدونستی من همیشه تو زندگیت هستم و هیچ چیزی نمیتونه باعث تغیر این وضعیت بشه ؟!
دندون قروچه ای از شدت حرص کردم
_ بله متاسفانه !
بعدش به سمت اتاقم رفتم دوست نداشتم بیشتر از این به حرفاش گوش بدم کاملا مشخص بود میخواد باعث عصبانیت من بشه ، نمیدونم چقدر گذشته بود که داخل اتاقم نشسته بود داشتم حرص میخوردم که در اتاق بی هوا باز شد به سمت بوسه برگشتم و با حرص غریدم :
_ یه در میزدی !
خیره به چشمهام شد
_ دست از سر شوهرم بردار بهار خسته شدم از اینکه باید تحملت کنم
چشمهام گرد شد شوکه شده داشتم بهش نگاه میکردم ، مگه اون میدونست کیانوش داداش من نیست لابد فهمیده بود خر که نیست اینطوری فکر کنه شاید هم داشت یه دستی میزد ، اخمام بیشتر تو هم فرو رفت :
_ تو چی داری میگی ؟!
عصبی خندید :
_ نیاز نیست خودت رو بزنی به اون راه من خیلی خوب میدونم چ اتفاق هایی داره میفته
نفس عمیقی کشیدم و جوابش رو دادم :
_ من یه سئوال دارم !
ابرویی بالا انداخت :
_ من نیومدم به سئوال های تو جواب بدم میخوام دست از سر شوهرم برداری
_ من کاری با کیانوش ندارم !

نفس عمیقی کشید و گفت :
_ من میدونم تو خواهرش نیستی واسه همین میخوام دست از شوهرم برداری چون واقعا از دستت خسته شدم نمیتونم ببینم کنارش هستی میفهمی ؟
پس بوسه خبر داشت ، پوزخندی بهش زدم :
_ پس میدونی قبل تو اسم من تو شناسنامه اش بود ؟ و اگه واسم مهم بود شوهرت اجازه نمیدادم تو رو عقد کنه اگه اینجا هستم یه دلیل داره پسرم میخوام در امان باشه شک نداشته باش کار هامون درست بشه واسه همیشه میریم پس نیاز نیست حرفایی بگی که بعدش پشیمون بشی شنیدی ؟
دیگه دود داشت از سرش خارج میشد کاملا مشخص بود چقدر اعصابش خورد شده
_ ببین پشیمون میشی !
خیره به چشمهاش شده بودم چرا باید پشیمون میشدم که داشت واسه خودش چرت و پرت میگفت
_ چرا باید پشیمون بشم ؟
_ چون من …
_ چخبره اینجا ؟!
با شنیدن صدای کیانوش به سمتش برگشتم و گفتم :
_ زنت میگه دست از سرت بردارم
کیانوش نگاه اخمالودش رو حواله اش کرد :
_ بوسه
عجیب بود اما رنگ از صورت بوسه پرسید و به من من افتاد :
_ خوب من …
_ بسه
بوسه ساکت شد که کیانوش ادامه داد :
_ نیاز نیست هیچ بحثی داشته باشیم همونطور که مشخص هست همه چیز داره خوب پیش میره درسته ؟!
_ نه
به سمتم برگشت که پرسیدم :
_ چرا این همه مدت من رو بازی دادی ؟
چشمهاش گرد شد :
_ چی ؟
_ تو گفتی بوسه فکر میکنه من خواهرت هستم تموم مدت عذاب وجدان داشتم اما بوسه خبر داشت اومده به من میگه دست از سر شوهرش بردارم من بهت چشم داشتم اصلا ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ آره
سرم رو با تاسف واسش تکون دادم واقعا حرفاش باعث میشد روی مخ من راه بره
_ برید بیرون جفتتون اصلا ارزش ندارید حتی بخوام باهاتون صحبتی داشته باشم !

سرم رو میون دستام فشار دادم بشدت درد داشت چجوری میتونست همچین مزخرفاتی تحویل من بده اصلا حرفاش واسه ی من قابل درک نبود ، وقتی بوسه خبر داشت چرا من خبر نداشتم کیانوش چرا داشت باهام بازی میکرد !
با شنیدن صدای گوشیم جواب دادم :
_ بله
صدای طرلان پیچید :
_ سلام عزیزم خوبی ؟
_ سلام ، نه
_ چیشده ؟
_ طرلان دارم دیوونه میشم اصلا نمیدونم چی درسته چی غلط ، تموم این مدت بوسه میدونسته من زنش هستم نه خواهرش من رو بازی دادند
نگران پرسید :
_ چیشده چرا داری اینطوری میگی ؟
واسش تعریف کردم چیشده وقتی حرفام تموم شد نفس عمیقی کشید و گفت :
_ ببین بهار بنظرم کیانوش و بوسه خیلی مشکوک هستند حواست بهشون باشه اما کیانوش تنها کسی هست که فعلا مراقب بهنام هست پس سعی نکن عصبانیش کنی حداقل بخاطر پسرت
غمگین جوابش رو دادم :
_ من کاری بهش ندارم سعی نمیکنم عصبانیش کنم خودش یجوری رفتار میکنه باعث عصبانیت من بشه چه میشه کرد همیشه همینطوری بوده
چند دقیقه که گذشت اسمم رو صدا زد :
_ بهار
_ جان
_ مطمئن باش خیلی زود همه چیز درست میشه پس تنها کاری که باید انجام بدی این هست امیدت رو از دست ندی متوجه هستی ؟
_ بخاطر پسرم هست که دارم تحمل میکنم و واسم مهم نیست افکار بقیه میدونم زود درست میشه
_ با کیانوش و بوسه دهن به دهن نشو بی توجهی نشون بده باشه ؟
نفس عمیقی کشیدم و جوابش رو دادم :
_ باشه بی توجهی نشون میدم امیدوارم خیلی زود درست بشه همه چیز چون واقعا تحمل کیانوش و بوسه سخت هست فعلا باید برم پیش بهنام دوباره باهات تماس میگیرم خداحافظ
بعد خداحافظی گوشی رو قطع کردم ، بلند شدم از اتاق خارج شدم داشتم میرفتم سمت اتاق بهنام که با چیزی که شنیدم خشک شده سر جام ایستادم !

_ تو به چه حقی رفتی پیش بهار هان ؟ فکر کردی کی هستی تو ؟
بوسه به من من افتاده بود :
_ کیانوش من فقط عصبانی شده بودم چون …
_ خفه شو
سرم رو با تاسف تکون دادم و به سمت اتاق پسرم راه افتادم ، کیانوش واقعا مریض بود داشت سر عشقش داد میکشید چرا واقعیت رو به من گفته کار خوبی انجام داده قرار نیست همیشه همینطوری پیش بره
داخل اتاق شدم به پرستار گفتم ساعت ها با پسرم مشغول بازی شدم انقدر که زمان رو فراموش کرده بودم بهش رسیدم غذاش رو دادم و در آخر انقدر خسته بود که زود خوابش برد به چهره ی غرق خوابش خیره شدم پسرم معصومانه خوابیده بود !
دوست نداشتم اتفاقی واسش بیفته ، در اتاق باز شد با فکر اینکه پرستار هست بلند شدم که نگاهم به کیانوش افتاد اخمام تو هم فرو رفت :
_ چیکار داری ؟
_ چیه نکنه فکر کردی منم قاتل هستم ؟
_ شاید
بعدش از اتاق خارج شدم به کیانوش هم شک داشتم ، پشت سرم اومد
_ وایستا
ایستادم دست به سینه بهش خیره شدم و گفتم :
_ چیه ؟
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ تو حق نداری با من اینطوری رفتار کنی !
_ جدی ؟
_ بله
_ ببین کیانوش واقعا من حوصله ندارم بشینم کل روز رو با تو کل کل کنم حرفای عشقت رو هم شنیدیم ، وقتی از واقعیت خبر داشت چرا بهم نگفتی ؟
پوزخندی زد ؛
_ دوست داشتم !
_ میدونی کیانوش تو خودخواه ترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم
_ پس بهادر چی خودخواه نبود ؟
_ حق نداری اسم بهادر رو به زبونت بیاری !
پوزخندی کنج لبهاش نشست و گفت :
_ چیه میترسی ؟
نفس عمیقی کشیدم و جوابش رو دادم ؛
_ چرا باید بترسم ؟
ساکت شده بهم داشت نگاه میکرد
_ واسه ی فردا آماده باش
متعجب از اینکه بحث رو عوض کرده پرسیدم :
_ فردا چخبره ؟

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
deli
deli
4 سال قبل

اگه لطف کنین این رمانو نزارین واقعا ممنون میشم تاحالا چرت و پرت تر از این رمان هیچی نخوندم

Hasti
4 سال قبل
پاسخ به  deli

ماها میخونیم تو نخون

Maei
4 سال قبل
پاسخ به  deli

ما دوس داریم ط نخون

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x