رمان عشق تعصب پارت 83 - رمان دونی

رمان عشق تعصب پارت 83

 

کیانوش ساکت شده بود اما عصبانی بود بخاطر وضعیت بدی ک من داشتم وقتی رسیدیم پیاده شدم دوباره برگشته بودم بعد چند سال پسرم حالا شش سالش شده بود بزرگ شده بود دوباره میتونست من رو قبول کنه نه قصد نداشتم هم بهش فشار بیارم همین اول صدای کیانوش بلند شد :
_ بهار
از افکارم خارج شدم نگاهم رو بهش دوختم :
_ بله
_ به چی داری فکر میکنی ؟!
_ اتفاق هایی ک افتاده
_ ناراحت هستی ؟
_ آره
متفکر داشت به من نگاه میکرد میخواست چیزی بگه اما نمیتونست کاملا مشخص بود
_ بهار
_ بله
_ یه سئوال میخوام ازت بپرسم
با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم نمیدونستم قصد داره چی بپرسه
_ چی ؟
_ وقتی اومدی با زن عمو و پرستو همینطور بوسه میخوای بد رفتاری کنی ؟
خندیدم :
_ واقعا فکر کردی واسم مهم هستند
_ نیستند
_ نه
واقعا هم واسم ذره ای ارزش نداشتند ک بخوام بخاطرشون ناراحت بشم ، چند دقیقه ک گذشت گفت :
_ خوبه
_ اگه انقدر میترسی من …
_ مهم نیست پس کشش نده
ساکت شدم لابد مهم نبود ک میخواست چیزی کش داده نشه …
* * *
گیسو خانوم لبخندی زد :
_ خوبی عزیزم خوش اومدی !
سرد گفتم :
_ ممنون
صدای پرستو بلند شد
_ خوشحالم ک برگشتی
بی اختیار گوشه ی لبم کج شد چقدر داشت چرت و پرت میگفت آخه …

به سمت کیانوش برگشتم و گفتم :
_ میشه اتاقم رو نشون بدی ؟
_ دنبالم بیا
دنبالش راه افتادم داخل اتاق شدیم همون اتاقی ک قبلا واسه ی من و خودش بود قصد داشت چی رو بهم ثابت کنه ک داشت اینطوری میکرد
_ میتونی بری ممنون !
_ دوست ندارم با زن عمو و بقیه رفتار بدی داشته باشی پس حواست باشه .
_ من برنگشتم تا تو من رو تهدید کنی کیانوش بعدش من کاری به هیچکس ندارم خودت خیلی خوب میدونی
نفسش رو پر حرص بیرون فرستاد مشخص بود حسابی عصبانی شده اما داشت خودش رو کنترل میکرد
_ بهار
به سمتش برگشتم و گفتم ؛
_ بله
_ واسم عجیب هستش
با چشمهای گرد شده داشتم بهش نگاه میکردم دقیقا چی واسش عجیب شده بود
_ چی عجیب هست ؟
_ این مدل رفتار ک داری از خودت نشون میدی خیلی عجیب زشت و زننده هستش ‌.
_ خوشت نمیاد نیاد برو بیرون میخوام استراحت کنم کیانوش !.
کیانوش نگاه بدی بهم انداخت بعدش از اتاق خارج شد خوب شد رفته بود
* * *
_ چند سال گذشته اما دلم خیلی واست تنگ شده بود میدونستی مگه ن
خیره به بابا شدم تنها کسی ک دوستش داشتم اما بهم دروغ گفته بود چون اون هم میدونست کیانوش بهادر هستش و مثل بقیه از من پنهان کرده بود
_ منم همینطور !
نمیتونستم باهاش سرد برخورد کنم چون به وقتش خیلی بهم کمک کرده بود
صدای گیسو خانوم بلند شد :
_ فردا بهنام رو میارن از دیدنت خیلی خوشحال میشه
با شنیدن این حرفش متعجب شدم مگه درمورد من چیزی بهش گفته بودند ….

با شک پرسیدم :
_ مگه بهنام چیزی درمورد من میدونه ؟
_ آره
حالا با شنیدن این حرفش بیشتر جا خورده بودم یه جورایی شوکه شده بودم نمیدونستم درمورد من هم باهاش صحبت کردند و این قضیه واسم گیج کننده شده بود ، چند دقیقه ک گذشت صداش بلند شد
_ همون روز ک رفتی کیانوش درمورد تو هر روز بهش میگفت تا وقتی ک بزرگ شد همیشه منتظر برگشت تو بود ، الان با دوستاش از طرف مدرسه رفتند اردو
اشک تو چشمهام جمع شد شاید تنها کار خوبی ک کیانوش در حق من انجام داده بود همین بود
صدای سرد بوسه بلند شد :
_ اما زیاد دلت رو خوش نکن !
نگاهم رو بهش دوختم :
_ چی ؟
_ چون قرار نیست اینجا موندگار باشی انشاالله متوجه این قضیه شدی درسته ؟
بابا اسمش رو با تشر صدا زد ؛
_ بوسه
_ بله
_ بفهم چی داری میگی
بوسه پشت چشمی نازک کرد
_ من زن کیانوش هستم همیشه من پیش بهنام بودم اجازه نمیدم باعث خراب شدن زندگیم بشه
بعدش بلند شد رفت که بابا خیره به من شد و با صدایی گرفته شده گفت :
_ ناراحت نشو بخاطر حرفاش
پوزخندی زدم :
_ حرفاش واقعیت بود ناراحت نشدم اما اگه پسرم رو ببینم فکر نمیکنم بیخیال پسرم بشم ولی کیانوش واسه ی من مهم نیست چون واسم غریبه هستش تنها عشقی ک داشتم بهادر بود ک به خاک سپرده شد
با شنیدن این حرف من گیسو و پرستو به هم نگاه معنی داری انداختند
صدای پرستو بلند شد
_ تو این مدت عاشق نشدی
خندیدم
_ دوست داشتی عاشق بشم تا بهم راحت بگی فاحشه !
_ نه

_ پس چرا من این شکلی احساس میکنم ؟!
نفس عمیقی کشید و گفت ؛
_ من قصد نداشتم همچین حرف زشتی بهت بزنم من فقط پرسیدم همش همین بود
خندیدم چون حرفای پرستو واسم خیلی خنده دار شده بود واسه ی همین نمیتونستم خودم رو کنترل کنم اصلا به هیچ عنوان
_ چرا میخندی ؟
_ چون حرفات بنظرم خیلی خنده دار هستش !.
ساکت شده داشت بهم نگاه میکرد انگار میدونست واسم مثل سابق هستش حتی اگه فرق کرده باشه
_ بهار
خیره به بابا شدم و گفتم :
_ جانم
_ بهتر هستش بحث های گذشته رو پیش نکشیم من دوست دارم به آینده فکر کنیم .
لبخندی گوشه ی لبم نشست :
_ متوجه هستم چی دارید میگید اما من اصلا بحث های گذشته رو بازش نمیکنم .
_ ممنون
واقعا هم قصد نداشتم درمورد چیز هایی صحبن کنم که واسه ی گذشته بود
_ بهار
خیره به پرستو شدم و سرد جواب دادم :
_ بله
_ ببخشید
_ بابت
_ گذشته
_ مهم نیست
* * *
_ واسه چی اومدی اتاق من ؟
اخماش رو تو هم کشید و با صدایی سرد گفت :
_ من شوهرت هستم اگه فراموش نکرده باشی درسته مگه نه ؟
_ نه شوهرم نیستی چون ما طلاق گرفتیم و تو خیلی زود این قضیه رو فراموشش کردی
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد انگار میدونست حق با من هستش این قضیه …

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حسنی
حسنی
3 سال قبل

سلام خسته نباشید واقعا عالیه

S
S
3 سال قبل

خوب بود ولی خیلی دیر دیر میذاری

sahar
sahar
3 سال قبل

چه عجببببببببببب.
فک کنم باید نذری بدم از اینکه پارت گذاشتن

ملیکا
ملیکا
3 سال قبل
پاسخ به  sahar

ادامه این رمان و من از سایت رمان خون دنبال میکنم زود پارت میزاره از پارت 188 بخون ادامه این پارت

sahar
sahar
3 سال قبل
پاسخ به  ملیکا

ممنوننن

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x