اول چون حرف نمیزدم و از نقشه هام برای کسی نمیگفنم چون نمیخواستم همه چی لو بره ولی الان که همه چی تموم شده بود برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه !!
مخصوصا امیری که الان بهش احتیاج داشتم که برام کاری انجام بده و باید دیدش رو نسبت به آراد بهتر میکردم تا حداقل بره و خبری ازش برام بیاره
قبلا یه چیزایی بهش گفته بودم
ولی سر بسته و جزیی و دقیق ماجرا رو نمیدونست !!
خسته زبونی روی لبهام کشیدم و شروع کردم ماجرا رو براش تعریف کردن و وقتی حرفام تموم شد تازه یادم افتاد که باید نفس بکشم چون یکریز داشتم حرف میزدم
امیر تموم مدت سکوت کرده بود
و چیزی جز نفس نفس زدنای عصبیش به گوشم نمیرسید
با تموم شدن حرفام نفس عمیقی کشیدم و سکوت کردم ، منتظر بودم طرف آراد رو بگیره و دلش باهاش صاف شه ولی برعکس انتظارم با خشمی که اولین بار ازش میدیدم
حرصی صدام زد و بلند گفت :
_وااای خدای من باورم نمیشه تموم این کارا رو خودت تنهایی انجام دادی و رفتی توی دل شیر اونم یه تنه !! هه حقشون بدتر از اینا بوده باید بیشتر عذابشون میدادی
حس میکردم گلوم خشک شده و میسوزه
آب دهنم رو به سختی پایین فرستادم که صورتم درهم شد و لرزون گفتم :
_تو فکر نباش عذابی بدتر از افتادن تو زندان براشون نیست اونم چی ؟؟ تا آخر عمرشون
ناراحت صدام زد
_باورم نمیشه تا این حد زیر فشار بودی ولی نخواستی بهم بگی تا کمکت کنم
با یادآوری گذشته پوزخند تلخی گوشه لبم نشست
_مطمعنی حاضر بودی جونت رو بزاری کف دستت و بیای ؟؟
_یعنی چی ؟!
کلافه دستی گوشه چشمام کشیدم
_بیخیال گذشته ای که راهت رو ازم جدا کردی و رفتی …..فقط این رو بدون نخواستم کسی درگیر خودم کنم چون این مشکل خودم تنها بود و باید تنهایی حلش میکردم
یکدفعه ناراحت پرسید :
_هنوز از دستم ناراحتی نه ؟؟
اولا از دستش ناراحت بودم اونم خیلی ولی الان نه … همون بهتر راهش رو جدا کرد و رفت وگرنه الان اونم توی دردسر میفتاد
با فکری که به ذهنم رسید به دروغ صداش زدم و گفتم :
_هستم اونم خیلی زیاد…. ولی اگه کاری کنی که ازش خبری بگیرم سعی میکنم ببخشمت
منتظر بودم بازم مخالفت کنه ولی در کمال تعجب گفت :
_حله میرم سراغش ، فقط این خط دستته رو خاموش نکنی وگرنه شده کل شهر رو دنبالت میگردم تا پیدات کنم
_نه خاموشش نمیکنم منتظر خبرت هستم
بالاخره بعد از اینکه کلی ازم قول گرفت گوشی رو خاموش نکنم خدافظی کوتاهی کرد و تماس رو قطع کرد
با پخش شدن صدای بوق آزاد توی گوشم فهمیدم تماس رو قطع کرده پس گوشی رو کنارم انداختم و بدون اینکه از جام تکونی بخورم به دیوار رو به رو زُل زدم و توی فکر فرو رفتم
یعنی میتونست خبری از آراد برام بیاره؟
فقط میخواستم ببینم حالش چطوره بعدش دیگه بیخیالش میشم آره
با این فکرا سعی داشتم خودم رو گول بزنم که برام مهم نیست ولی خودم میدونستم دروغی بیش نیست و دلم چطور براش پَر میکشه
خسته از تقلاهایی که امروز کرده بودم
بی اختیار نمیدونم چطور پلکای خسته ام روی هم رفت و به خواب عمیقی فرو رفتم
نمیدونم چند ساعتی توی اون حال بودم که با حس سرما بیدار شدم و گیج نگاهی به دور و برم انداختم شب شده و تموم خونه توی تاریکی و سکوت فرو رفته بود
به سختی دستامو ستون بدنم کردم و بلند شدم و زیر پتو و تشک کهنه ای که همیشه گوشه اتاق پهن کرده بودن رفتم و زیرشون خزیدم
تموم مدت گوشی توی دستم بود
میترسیدم برای ثانیه ای هم از خودم دورش کنم و امیر زنگ بزنه
گوشی رو کنار بالشتم گذاشتم و خواستم بخوابم ولی هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود و باز داشتم خمار خواب میشدم که صدای زنگ گوشی بلند شد
یهو از خواب پریدم
قلبم توی دهنم میزد و صدای کوبش بلندش آنچنان زیاد بود که به گوشم میرسید گیج برش داشتم و تماس رو وصل کردم
_الوووو ؟!
صدای خسته و کلافه اش توی گوشم پیچید
_نیستش !!
وحشت زده خشکم زد
با اینکه میدونستم منظورش از این حرف چیه ولی صداش زدم و لرزون پرسیدم :
_کی نیستش ؟؟
_اون پسره آراد منظورمه دیگه !!
_یعنی چی؟؟
نفس نفس زنان گفت :
_یعنی اینکه آمارش از هرجایی درمیارم میگن مدتیه که ندیدنش و انگار آب شده و به زمین رفته باشه نیستش
_پس چطور افرادش توی محله بودن و ا……
منظورم رو فهمید و درحالیکه توی حرفم میپرید گفت :
_خودت خوب داری میگی افرادش نه خودش ، خودش رو که کسی ندیده !!
وا رفته روی تشک نشستم و غمگین نالیدم :
_یعنی چی ؟؟ حالا باید چیکار کنم ؟!
معلوم بود از دستم کلافه شده چون پوووفی کشید و جدی گفت :
_تو فکر نباش فردا میرم دور و بر خونشون یه زاغ سیاهی چوب میزنم ببینم چه خبره !!
_واقعا میتونی این کارو برام بکنی ؟؟
_آره برای تو هرکاری میکنم پس نگران نباش
از محبتش لبخندی گوشه لبم نشست و خسته لب زدم :
_واقعا ممنونم ازت
با لحن خاصی صدام زد و گفت :
_فقط کافیه ببخشیم !!
نمیدونست من خیلی وقته بخشیدمش ، از اینکه داشتم برای منافع خودم اینطوری گولش میزدم و بازیش میدادم شرمنده لبخند روی لبهام ماسید
سکوتم رو که دید گفت :
_انگار خسته ای بیشتر از این مزاحمت نمیشم عزت زیاد !!
_خدافظ
فقط به همین کلمه بسنده کردم
با پخش شدن صدای بوق آزاد گوشی رو کنارم پرت کردم و با ذهنی آشفته سعی کردم بخوابم ، ولی مگه میتونستم ؟!
یعنی آراد کجا بود و چه اتفاقی براش افتاده بود ؟؟
اینقدر با استرس از این پهلو به اون پهلو شدم و به آراد فکر کردم که با تابیده شدن نور خورشید از لا به لای پرده های کهنه و قدیمی اتاق فهمیدم که صبح شده
کلافه توی جام نیمخیز شدم که یکدفعه با هجوم مایع تلخی به دهنم دستمو جلوی دهنم گرفتم با عجله بلند شدم و به سمت حمام هجوم بردم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آدم وقتی نگاه می کنه می بینه چه طور خشم وانتقام می تونه از آدم یه هیولا بسازه
ای باوا
چرا اینقدر کمه پارت ها
آراد و ولش بچه نازی چیه
یعنی آراد کجاس😒😶
خونشون