انگار پاهام به زمین چسبیده بود
قادر به حرکتی نبودم
حس بدی سراسر وجودم رو در برگرفته بود
حسی که پاهام رو به لرزه در آورده و نمیتونستم قدم از قدم بردارم
با نشستن دست مائده روی بازوم به خودم امدم
_حالت خوبه؟؟
اب دهنم رو به سختی پایین فرستادم
_نه….
_رنگتم پریده میخوای اقا رو صدا کنم ک….
توی حرفش پریدم و دستم رو بالا بردم
– نه لازم نیست !!
نگران گفت:
_پس برات چیکار کنم
درحالیکه هنوز نگاهم میخ پایین بودم
خطاب بهش گفتم:
_هیچی فقط برو پایین سر و گوشی آب بده ببین چه خبره
رد نگاهم رو گرفت
_ولی اگه آقا بفهمن بد میشه
_اینقدر درگیر و عصبی هست که متوجه تو نمیشه پس
زود باش
چشم پس تو برو تو اتاق استراحت کن
به دروغ لب زدم:
_ باشه
با پایین رفتنش از پله ها
تموم تنم گوش شد تا بشنوم اون دختره و آراد دارن درباره چی حرف میزنن
ولی هیچی نمیتونستم بشنوم
هم فاصلشون ازم زیاد بود هم اروم حرف میزدن
ولی از حرکات اروم آراد کاملا معلوم بود تا چه حد عصبی و کلافه س یکدفعه نمیدونم دختره چی بهش گفت که زد زیر گلدون کوچیک روی میز
با صدای برخوردش با زمین صدای فریاد بلندش بود که کل ساختمونو برداشته بود
_نمیتونی منو گول بزنی فهمیدی؟؟
دختره سمتش رفت
با گریه دستش رو گرفت و شروع کردن حرف زدن باهاش
ولی من حس میکردم نفسم بالا نمیاد تپش قلب گرفته بودم
من رو طلاق داده بود
و حالا چند روزی نگذشته بود که سر و کله این دختره پیدا شده اونم اینطوری و توی این حال
دیگه مطمعن شده بودم ک چیزی
بینشون هست همین هم باعث شده بود
حالم بد شه و به این حال و روز بیفتم
دست دختره رو پس زد
و بلند عصبی چیزی گفت که مات شدم
_ از کجا معلوم که داری راست میگی هاااا؟؟؟
چرخی دور خودش زد عصبی بلند اضافه کرد :
_من گول حرفای دروغین تورو نمیخورم پس بارو بندیلت رو جمع کن و زود از اینجا برو
دختره سمتش رفت و باگریه سعی کرد دستاش رو بگیره
که آراد بلند اسم حمید رو صدا زد :
_ حمیییید… بیا اینو از جلوچشمام دورش کن
نمیدونم حمید رو چند بار صدا زد که بالاخره نفس زنون وارد سالن شد
_جانم اقا؟؟
اشاره به دختره کرد و اروم چیزی گفت ک این رو دیگه نشنیدم
همین که حمید سمتش رفت و دستش رو گرفت با زور میخواست بیرونش ببره انگار دیوونه شده باشه
تکونی به خودش داد و بلند فریاد کشید :
_ چیه جناب شمس اینقدر بزدلی که
میخوای بچه خودت رو نادیده بگیری ؟؟؟
چی:/ این الان چی گفت؟؟!!
حس میکردم اشتباه شنیدم
گوشام زنگ میزد ک سرم به دوران افتاده بود
باورم نمیشد یعنی آراد با وجود من با این دختره|: رابطه داشته باشه ! /:
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا خدا این دیگه چی بود مزحرف دلم دیگه داشت دیونه شد به خدا
از دست نازی و اراد دیگه چجور رفتاری داره اخه خداااااا
بچمون چقد اب داره 😂😂😂🖕🏼
فرت ها فرت از هر دختر حامله میشه
دقت کردید تاالان۳تابچه تقریبا هم اندازه داره
معلوم نیس چند تا دیگه تو راه
ولی فکر کنم به دختره پول دادن گفتن برو خودت رو ببند به ریش یه بابایی به نام شمس
این شمس گیرش نیومده، خودشو بسته به نجم
😂😂😂😂😂
ببخشید بخشیداااا مگه آراد چی هست که براش صف کشیدن ….
نازی احمقه پا شه فرار کنه از دست آراد
آراد هم اگه نازی رو دوست داشت همچین کاری نمی کرد ….
چقدرم کمه اندازه پارته…
داره خودشو گردن اراد میندازه کره خر همشون دروغ میگنا اراد بچم یه بچه داره اونم از نازیه
بچه شما متاسفانه زیادی هوله همه رو حامله میکنه 🤣
آراد فر میکنه نازی خواهرشه که طلاق گرفتن وگرنه اسکل نبود اونم دوسش داره
نمیدونم فکر میکنم طلاق نگرفتن حس میکنم این نقشه اراد بوده که مثلاً به ظاهر طلاق بگیره
نازی اگه فرار کنه جایی رو نداره.نمیتونه برا بچش آینده ای بسازه وگرنه نظر منم همین بود .وقتی آراد نمیتونه تحمل کنه میره با یه دختر دیگه نازی نباید پایبندی بمونه
میگم تو این رمان چرا همه از آراد حامله میشن😂☹ اول مهسا بعد نازی و بعد این دختره 😂 باید منتظر باشیم ببینیم نفر چهارم کیه
این نویسنده تا ما رو کفن نکنه نزا ره تو قبر ولکن نیست
زنک تمومش کن این رمانو دیگههههههههه
هرکی پا میشه میاد تو رمان حاملست از این پسره
با راه های پیشگیری از بارداری اشناییت ندارید؟
🤣🤣🤣
وا تو کل رمان اراد یکیو حامله میکنه
اخرش باور کن اراد مجبور میشه با این ازدواج کنه
دختره هم سر زایمان میمیره
اینکه نشد خلاقیت اخه
حداقل یا پارت مثبت و پر انرژی بزارید
چرا پارت ۷۳ نیست میخوام بخونمش؟
حقته نازی احمق…
انقد کشش دادی یکی دیگ بچه رو میندازه تو بغل آراد… من بلاخره خودکشی میکنم از دس این رمان
این دیگه مسخره شد
حتما دیگه نازی و ول می کنه با این دختره عروسی می کنه
نازیم مجبور میشه بره پیش امیر
مارو مسخره کردی یا خودتون؟
دیگه شورش رو در اوردین😬😬😬
یعنی داره شورش در میاد دیگه ، اَه ، چون ما هی با اینهمه ایراد دنبال میکنیم رمانتون رو فکر کردین میتونین هر کاری بکنین ، عه ، کل این پارت فقط صرف حرف زدن مائده و نازی شد ، انقدر نسبت به رمان بی اهمیت هستین که حتی خودتونم یادتون رفته فامیلی آراد رو نجم گذاشتین 🗿
فک کنم فامیل ناهید (مامان آراد) شمس بود
نمدونم بازم 😂 ولی ی شمس بود تو رمان/:
فاطمه تروخدا بزار بعدی رو من فکرم داده مشغول میشه
باید گرفت این مرد ها رو ………..
منم حاملم اقای نجم نه شمس😂
🤣🤣🤣خیلی خوب اومدی
واقعا خودتون خجالت نکشیدید همین یه ذره پارت را میگذارید چی فکر کردید در مورد کسایی که رمانتون را دنبال میکنند
بابا جمعش کنید این مسخره بازی رو
دیگه رمان خیلی داره الکی پیش میره تمومش کن بابا
مگه فامیلی آراد،نجم نبود؟!حالا مهمتر از بچه اینه که این دختره چرا بهش گفت جناب شمس
فک کنم انقدر طولانی شده خود نویسنده ام یادش رفته چیا نوشته😐
خیلی مسخره شده😑
دیگه داره این رمان مسخره میشه چیه هرکی با آراد میشینه پامیشه حامله میشه
ول کنید بابا😒😐🤐
بسکه فعاله و پشت کار داره بچم 😂😂
مادر ب فداش 😂🙌🏿