رمان فئودال پارت 22

4.1
(9)

 

 

 

 

 

با بغض اشک چکیده از چشمش را زدود و بینی‌اش را بالا کشید، برای محرم شدن به او رضایت پدرش را نیاد داشت.

 

نفس عمیقی کشید و با تا زدن نامه سرش را بالا گرفت تا اشک‌هایش نریزند، میخواست عادی باشد، ماندنش در اتاق طولانی شده.

 

نامه را در پاکت فرستاد و به کنار عکس‌های نریمان، زیر تشکش گذاشت. از جا برخاست، انگشت زیر چشمانش کشید و به این فکر کرد، محرم شدنش به نریمان دلش را زیر و رو میکرد، فکر دلپذیری بود، اگر به واقعیت میپیوست…

 

دوباره بیرون رفت و در کنار پدرش جای گرفت و هر از گاه برای پذیرایی هم تکانی به خود میداد.

حاجیه سلطان که از جواب رد دل خوشی نداشت، محترمانه بعد از یک ساعت آنجا را ترک کردند.

 

—-

 

روی چهارپایه ایستاد و دستش را برای گیلاس سرخ روی درخت بالا برد، نوک انگشتش که به گیلاس خورد، ساقه‌ی نازکش از شاخه کنده شد و به یقه‌ی گلین افتاد.

 

شوکه از چهارپایه پایین آمد و دست در یقه‌اش برد، خنکی گیلاس را در چاک سینه‌اش حس میکرد، بانوک انگشت بیرون کشیدش و گوشه‌ی چارقدش را به یقه‌اش رساند تا بپوشاندش.

 

به گیلاس خیره شد، قرمز و براق که کمی به خاطر آب‌پاشی باغ قطرات خشک شده رویش لک انداخته بود.

با گوشه‌ی آستینش تمیزش کرد و با احتیاط و لذت در دهان گذاشت.

 

مزه‌ی شیرین و عطر خوش گیلاس که در دهانش پیچید با لبخند چشم گشود و نگاهش همانا که در چشمان مردی گره خورد که آن سوی حصار روی اسبش نشسته بود.

 

 

 

 

 

 

هینی کشید و با چشمان درشت به لبخند روی لب نریمان چشم دوخت، به ارامی از اسبش پایین پرید، درختان گیلاس انتهاب باغ بودند، کسی سراغشان نمی‌آمد مگر برای چیدن و کار!

 

_ دونه‌انار، نمیخوای درو باز کنی؟

 

اشاره‌اش به قسمتی از حصار بود که به شکل در باز میشد و قفل پشت‌بست داشت.

جلو رفت و با بهت و نگرانی اطرافش را نظاره‌گر شد:

 

_ آقا… اینجا چیکار میکنید؟ با اسب این همه راه رو اومدین نمیگین کسی میفهمه؟

 

مدتی از خواستگاری گذشته بود، نریمان با خونسردی جلو رفت و به لب‌های سرخش که حالا لکه‌ای قرمز از گیلاس رویش به جا مانده بود خیره شد:

 

_ نمیگی جز من یکی میومد و میدید که از تو اون یقه گیلاس درمیاری؟ بعد من چیکار میکردم؟ چشاشو کور میکردم یا پاهاشو قلم که این سمتی نیاد؟

 

با خجالت دست به سینه‌اش گذاشت و سر به زیر شد، فکر اینکه او را در ان حال دیده رعشه به تنش انداخت، ترسیده توضیح داد:

 

_ چیزه، رو چارپایه بودم، میخواستم…میخواستم میوه بچینم، یهو از دستم ول شد و…

 

انگشت نریمان که به روی لب‌هایش نشست سکوت کرد و متعجب سر بالا کشید تا چشمانش نریمان را نظاره‌گر شود:

 

_ بیخیال، اون تو برا من گیلاس نداری؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با خجالت لب گزید:

 

_ اگه بخواید این درختا همه گیلاسن…چارپایه هم اون سمته…هین!

 

دست نریمان کمرش را چنگ زده در اغوشش کشید، بی معظلی سر در گردنش فرو برد و چند نفس عمسق و پی در پی کشید:

 

_ دارم میگم از این تو گیلاس میخوام یاقوت…تو حرف از درخت و چارپایه میزنی؟

 

گلین نگاهش را اطراف چرخاند، برهوت بود و جز دار و درخت کسی نبود، هنوز نمیدانست نریمان چطور بی هیچ ترسی اینجا آمده:

 

_ آقا، خانزاده…لطفا، یکی میبینه!

 

سر عقب کشید و پیشانی به پیشانی گلین تکیه داد:

 

_ پس با من بیا…بریم یه جایی رو میخوام بهت نشون بدم، مخصوص خودم و خودت…

 

_ اما بابام، منتظره…نگران میشه، راه دوریه؟

 

سری به طرفین تکان داد:

_ نه، تو اون راه جنگی رو به عمارته… نهایت نیم ساعته با اسب…بریم؟

 

باز هم دو دل بود، اما دوست داشت جایی را که نریمان میگفت ببیند. پدرش سر مزرعه‌ها رفته بود و تا سه روز نبودش و تنها میماند.

 

نهایت دل را به دریا زد و سری به تایید جنباند:

_ بریم اما میشه زود برگردیم؟

 

نریمان لبخند زده نوک بینی‌اش را بوسه زد:

_ اره…بریم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قبل از انکه سوار اسب شود، چارقدش را مثل روبنده به روی بینی و صورتش کشید تا جایی که فقط چشمانش پیدا بود، سپس با کمک نریمان روی اسب نشست.

 

جفت پایش یک سمت بود و نریمان پشت سرش جای گرفت، دستانش از دو طرف حافظ گلین شد و هر از گاهی هم سر در گریبانش فرو می‌برد.

 

کمی سرعت اسب را بالا برد، گلین ترسیده از افتادن کمر و پیراهن نریمان را چنگ میزد و با گه‌گاه تکان‌های محکم اسب که حاصل پریدن یا جهت تغییر دادنش بود، سر در سینه‌ی ارباب‌زاده فرو می‌برد.

 

با توقف اسب سر از گریبان نریمان بیرون کشید و اطراف را نگاه کرد، صدای آب و پرندگان، با صدای جیرجیرک و خش خش سنجابان میان درختان، صدای طبیعت یود.

 

_ اینجا خیلی قشنگه…

 

با احتیاط از اسب پایین امد، نریمان هم به دنبالش:

 

_ مال توعه، هرموقع اینجا باشی کسی نمیتونه مزاحمت شه، زمینش دور تا دور حصارکشی شده، سه جای زمین هم سگ گذاشتیم نگهبانی بدن…

 

با تعجب به سمت نریمان برگشت، تازه چشمش به کلبه‌ای افتاد که پشت سرش بود، چوبی بود و سقف شیروانی‌اش با برگ‌های بزرگی پوشیده شده بود:

 

_ این…این…خیلی قشنگه!

 

بغضی از شوق به گلویش چسبید اما باز هم با یادآوری جایگاهش خجالت‌زده سر به پایین انداخت:

 

_ اما آقا من…نمیتونم!

 

نریمان اخم در هم کشید، باز هم داشت حرف‌هایی را میشنید که غرور و غیرتش را خط می‌انداخت.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
IMG 20240717 160404 360

دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۴۰۰۴۳۴۱

دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
⁦(ᵔᴥᵔ)⁩
⁦(ᵔᴥᵔ)⁩
8 ماه قبل

سلام خوبی فاطی؟
میشه امشب ی پارت فئودال بزاری؟؟😍پیشاپیش از اینکه قراره بزاری مرسیی😍😂

Delvin _yasi
Delvin _yasi
8 ماه قبل

چقدر عشقشون قشنگه
دوست ندارم پایانش غمگین باشه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x