رمان فئودال پارت 24

3.4
(10)

 

 

 

 

همانگونه کمی زمان صرف کردند که دستان نریمان شروع به پیشروی کرد، وقتی روی یقه‌ی لباسش نشست، ترسیده لب زد:

 

_ اما ارباب…لطفا…

 

انگشتش را روی لب‌های گلین فشرد:

 

_ هیسسس گلین، ارباب تو نیستم…مگر تو تخت خواب، اونقدری که التماسم کنی ارضات کنم!

 

از خجالت سرخ شد امل حسی که درون وجودش پیچید و قلقلکش داد را نمیتوانست نادیده بگیرد:

 

_ هنوز…هنوز محرم نیستیم…

 

لب‌های نریمان به گوشش چسبید:

 

_ بخون پس…بخون صیغه‌رو تا قبلت رو بهت بدم…

 

گلین چشم بست، میخواست ریسک کند، میخواست زندگی کند، میخواست دل بدهد و عاشقی کند، میخواست اعتماد کند!

 

لب گشود و به ارامی آیه‌های صیغه‌را زمزمه کرد و صدای قلبت گفتن نریمان در گوشش تنش را سست کرد.

میان دستان نریمان رها شد و او بود که به نرمی لباس‌هایش را از تنش کند.

 

بوی خوب تنش را به مشام کشید و بوسه زد بر بلوری تنش که چنان شکننده کبود میشد که میترسید دیده شود.

 

روی تخت خواباندش و رویش خیمه زد، لب‌هایش را به کام کشید و دستانش به طواف تنش نشستند.

پایین‌ رفت و لب به سینه‌اش چسباند، از خجالت ارنج به روی چشمانش گذاشت که مچ دستش اسیر انگشتان نریمان شد، خیره در چشماتش لب زد:

 

_ تا اخرش حق نداری نگاهتو ازم بگیری دونه انار…میخوام وقتی اوج لذتو بهت میدم از نگاهت بخونمش…خب؟

 

 

 

 

 

 

 

با خجالت لب گزید که لبخند به لب نریمان هدیه شد، مشغول کندن لباس‌های خودش شد و در کسری از ثانیه، تن برهنه به تن گلینش دوخت و ناله‌های هردو فضای خانه را پر کرد.

 

^^

 

سر در سینه‌ی مردانه‌اش پنهان کرده بود پ با خجالت سعی داشت حتی نفس نکشد تا مبادا نریمان بیدار شود.

دلش درد میکرد اما نه آنقدر که تنش کوفته شده بود!

 

هیبت مردانه‌ی نریمان زیردلش را نه، بلکه ضربات و حرکات خشن و از روی عشقش پوست تنش را کوفته کرده بود، کبودی‌ها و جای گازهای ریز، یا رد انگشتانی که در اثر فشار دادن برجستگی‌های بدنش بود.

 

به ارامی سعی کرد از آغوشش بیرون بیاید اما حلقه‌ی دستان نریمان به دور تنش تنگ‌تر شد.

هنوز صحنه‌ای که نریمان با دستمال خون میان پاهایش را پاک کرد را از یاد نبرده بود.

 

ناچار سر جایش ماند، تا اینکه کم کم خواب نریمان سنگین‌تر شده و حلقه دستانش شل.

به ارامی از اغوشش بیرون امد و لباس‌هایش را به سختی پوشید، از اینکه بدون لباس در تخت باشد خجالت میکشید.

 

با همان لباس‌های زیر نازک، به تخت برگشت و با کمی فاصله پتو به روی خودش کشید، تا چشمش به بدن برهنه‌ی نریمان نیوفتد.

 

چشم بست و هنوز به خواب نرفته بود که لاله‌ی گوشش سوخت.

جیغی زد و دست به گوشش چسباند، نریمان با لبخند گفت:

 

_ پدرسوخته کی گفت لباساتو بپوشی؟ هوم؟ دوباره درشون بیارم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با لب‌های برچیده گفت:

 

_ نه تو رو خدا، درد دارم…

 

اخم‌های پریمان در هم گره شد:

 

_ بردار اینو ببینم، خودتو چادر چاقجور کردی انگار تا همین یه ساعت پیش خودت نمیگفتی بیشتر بیشتر!

 

لب گزید، ازینکه رابطه‌یشان را یادآوری میکرد شرمگین میشد و گونه‌هایش بیشتر رنگ می‌گرفتند.

 

پتو را کنار زد نزدیکتر شد، دستش را زیر دلش گذاشته و دورانی مشغول ماساژ دادنش شد:

 

_ هوممم، کمرتو بچسبون به شکمم، اینطوری گرم میشی یاقوت…

 

خودش که از کم رویی، سر در بالش فرو برده بود که نریمان دست به کار شد، گلین را پشت به خودش خواباند و تنش را به خود چسباند، لب به گوشش چسبانده درحالی که ماساژ میداد لب زد:

 

_ قول میدم زودی این روزا تموم شه، بالاخره اونی که مسمومم کرد رو پیدا میکنم، اونی که عکسای عروسی فرمالیته‌ی خونواده‌م رو برات فرستاد، باعث و بانی این حال و روزمون رو پیدا میکنم و نمیذارم دیگه هیچوقت ازم جدا شی…

 

بوسه‌ای به گردنش زد و همانجا پچ پچ کرد:

 

_ تاج سرم میشی…میشی بانوی اون عمارت، نمیذارم احدی اذیتت کنه…فقط صبوری کن برام دونه انار، تو کنارم نباشی نمیتونم…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

_ خانزاده، این برگه‌هایی که خسروخان دادن نگاه کنید، ببینید کم و کسری نداره!

 

برگه‌ها را گرفت و با دقت نگاه کرد، همه چیز درست بود:

 

_ نه همه چی درسته، باباخان نگفت کجا قراره جمع شن؟

 

مردی که به جای خلیل آمده بودند را به جلال میشناختند:

 

_ نه والا آقا، اما نارین خانم میگفت مثل اینکه میرن باغ خان بزرگ!

 

خان بزرگ پدربزرگش بود، پدر پدرش، که چند سالی پس از تولد نریمان از دنیا رفته بود، باغ بزرگی که هرساله میوه‌هایش را خانوادگی میچیدند، باغ خان بزرگ نام داشت.

 

_ خیله خب اقا جلال، برو این برگه‌هارو هم بده راننده که وسیله‌هاشو از شهر بگیره، کار زیاده!

 

جلال برگه‌ها را برداشت و بیرون زد، از جا برخاست و مقابل آینه ایستاد، یقه‌ی پیراهنش را درست کرد و دستی به سبیل‌ها‌یش کشید، موهایش را با دست رو به پایین صاف کرد، موهای زیادی کوتاهش با ان سبیل خوش حالت او را شبیه به سربازان آمریکایی میکرد.

 

قطعا رفتن به باغ خان بزرگ، هم شکار میکردند و هم میوه‌ها را میچیدند.

کمد وسایل و لباس‌هایش را باز کرد و کیف بزرگ و چرمی‌ای که دست‌دوز بود را بیرون کشید.

 

گره‌هایش را باز کرد و کلاشینکفی که برای شکار هرساله میبردند را بیرون کشید، با دستمالی مشغول تمیز کردن شد و به خیال دانه‌انارش لبخند به لب فکر میکرد.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.2 (17)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 5 (1)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رها
رها
8 ماه قبل

گلین چه دختر بی حیایی است نه اینکه چادر چاقچور کنه نه اینکه به مرد زن دار وا بدهد اصلا وجدان ندارد به همجنس خودش خیانت می کند

ساناز
ساناز
8 ماه قبل

گلین چه زود اعتماد می‌کنه ، هوشتی پوشتی تصمیم میگیره 😂😂🤦😐

Tamana
Tamana
8 ماه قبل

گلینم یکی میشه مثل حورا

همتا
همتا
8 ماه قبل

گلبن چه یهویی تصمیمات مهم میگیره تو زندگیش

رهگذر
رهگذر
8 ماه قبل

الان اگه نتونه از زنش جدا بشه گلین بیجاره باید چیکار کنه

کاربر
کاربر
8 ماه قبل

مگه بهش نگفت دست به دخترونگیش نمیزنه :/

. .........Aramesh
. .........Aramesh
8 ماه قبل

هورااااااا تموم شود 🥳🥳

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x