رمان فئودال پارت 27

4.1
(9)

 

 

 

 

 

تک خنده‌ای کرد و شانه‌هایش را گرفته روی تخت هل داد:

_ لطفا بخواب افسانه، شاید میراث خونوادگی من واسه تو مهم نباشه، اما برای من مهمه، اجباری نیست اگه میخوای نیای!

 

سپس پشت کرده سریع از اتاق بیرون رفت.

افسانه با چهره‌ای در هم رفته روی تخت نشست و با چندش مشغول تکاندن خاک روی لباس‌هایش شد، موهای شلخته‌اش را با دست سعی کرد مرتب کند:

 

_ اگه میخوام نرم؟ که ننه‌ش بگه عجب عروس بی عرضه‌ای، بهونه دستت نمیدم آقا… آخرش خام من میشی!

 

با پوزخندی از جا پرید و به سمت اتاق خودش رفت:

_ فعلا نوبت اون موش چشم زردته که دمشو کوتاه کنم، که فکر کنم تا الان هم شده!

 

•••

 

جلوی کلبه ایستاد، از اسب پایین پریده افسارش را به دور نرده انداخت، در باز بود و این یعنی، یا گلین آمده یا کس دیگری وارد خانه‌یشان شده!

 

به ارامی داخل رفت و همان ابتدا نگاهش را دور تا دور کلبه چرخاند، قدم بعدی را برداشت و به سکوت کلبه چشم دوخت، کمی زیادی مشکوک به نظر میرسید، گلین قطعا سر و صدایی داشت، شیطنت‌های او بی پایان بودند!

 

قدم دیگر را برداشت و با دیدن تکان‌هایی از گوشه‌ی دیوار اشپزخانه‌ی کوچکشان، اخم در هم کشیده جلو رفت، که با بیرون آمدن مار سیاهی شوکه‌تر از هرچیزی عقب کشید.

 

اما فکری در سرش پیچید که مبادا گلین را نیش زده و در آشپزخانه افتاده باشد. نگران و وحشت زده نام گلین را فریاد زد.

 

 

 

 

 

 

 

_ گلیننن، گلیــن!

 

همانطور به سمت مار قدم برداشت و قبل از پریدن مار به سویش، با پشت سنتی کنار دیوار بدنش را اسیر کرد.

 

_ چیشده، نریمان؟

 

نگاهش بالا آمد و به گلین که با چشمان گشاد، میان در اتاق ایستاده بود خیره شد. نفس عمیقی کشید و یک پا روی پشتی گذاشت. در حرکتی چاقوی روی ظرفشویی را برداشت و در کله‌ی مار اسیر فرو برد.

 

نفس عمیقی کشید و به مار که دمش را تند تند برای نجات خود تکان میداد چشم دوخت، گلین خشک شده و ترسیده همانجا هم ایستاده و دست روی دهانش گذاشته بود.

 

مار را با همان چاقو برداشت و به سمت بیرون رفت، بدن بی‌جانش را بیرون پرت کرد و چاقو را هم همان جلوی در روی پله‌ها انداخت.

 

در باز، مار و اتفاقی که امروز برای افسانه افتاد. گفته بود کسی مار را آورده اما باور نکرد و حالا، کسی آدرس اینجا را یافته و چنین کاری کرده بود. ان هم درست چند ساعت قبل که چنین اتفاقی این چنین برای افسانه رخ داد.

 

امکان نداشت اتفاقی باشد!

 

_ نریمان؟

 

با صدای ترسیده‌ی گلین به سمتش برگشت، پاهای برهنه‌اش را حالا دید، چشمانش برق زد، لباسی نازک و سفید، کوتاه به تن داشت و موهای بورش اطرافش باز و رها بودند.

 

در خانه را بست و به سمتش قدم برداشت.

دست پشت گردنش فرستاده سرش را به سینه چسباند، بینی به موهایش چسباند و عطر دلنشینش را به مشام کشید:

 

_ اون، مار بود؟

 

 

 

 

 

 

 

 

دستانش را به دور بدن دانه انارش محکم کرد:

_ اره سرخابی من…اما دیگه نیست، خب؟ خداروشکر که تو اشپزخونه نبودی!

 

دستانش را به دور کمر نریمان پیچاند:

_ از، از بیرون اومده بود تو اره؟ پنجره باز بود فکر کنم…

 

لبخند کمرنگی به لبش نشست، چقدر افکار افسانه و گلینش فاصله داشتند، او که اصرار داشت کسی توطئه چیده باشد و گلینی که ساده و معصومانه سعی داشت به باز بودن پنجره و جنگل ربطش دهد.

 

روی موهایش را بوسید و دستش را به ارامی به زیر پیراهن کوتاهش فرستاد:

 

_ تو نگران نباش، خب؟ دیگه تموم شد، ولی سعی کن همیشه وقتی میای در و پنجره‌ها رو ببندی، خب؟ من خودم کلید دارم میتونم بیام تو!

 

از لمس دستان نریمان که تنش سست شد، خود را بیشتر به اغوشش فشرد:

_ هوممم، باشه!

 

از لحن اغواگرانه و خمار گلین حیرت کرد، به ارامی خندید و در یک حرکت او را روی دستانش بلند کرد:

 

_ که هوممم، اره؟

 

گلین مستانه خندید و دست به دور گردنش پیچید، گونه‌هایش سرخ‌تر از همیشه شد و سر در گردن نریمان فرو برد.

 

حس موهای گلین روی گردنش، هرم نفس‌هایش، گرمای پوستش، داشت تمام حس‌های مردانه‌اش را فعال میکرد.

به سمت اتاق بردش و روی تخت قرارش داد:

 

_ امروز باید زود برم…میریم باغ خان بزرگ!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گلین با لب‌هایی که بی اراده برچیده شد به چشمان نریمان زل زد، که او را به خنده انداخت، لب به روی لب‌هایش نشاند و بوسید، همانطور روی تخت درازش کرد و پایین پیراهن نازک و سفیدش را بالا زد.

 

لب‌هایش را به روی چانه‌ی گلین کشاند و همانجا لب زد:

 

_ دونه انار سرخ شدی باز، واسه تو وقت دارم قربونت برم…

 

سر به زیر گردنش فرو برد و عمیق بوسید، گوشت تنش را دندان کشید و صدای ناله‌ی گلین برخاست:

 

_ جانم…دردت گرفت؟

 

نمکین و خجالتی خندید و به سختی لب زد:

_ نه…

 

لب‌های نریمان کشیده شد، دوباره حرکتش را تکرار کرد و اینبار بیشتر طولش داد، ناله‌ی گلین بار دیگر که بی اراده برخاست، دست به روی دهانش گذاشت.

مچ ظریفش را گرفت و پایین کشید:

 

_ وقتی لذت میبری میخوام صداتو بشنوم یاقوت، صدات بهم میگه کارمو خوب انجام میدم یا نه!

 

خون به صورتش دوید و شنیدن این حرف‌ها برایش زیادی بود، عادت نداشت و نریمان داشت لوسش میکرد.

 

_ اما نریمان…

 

بی معطلی لب‌هایش را به کام کشید و پیراهنش را کامل بالا زد، گردی سینه‌اش را چنگ زد و سنگینی تنش را رویش رها کرد، کم کم سر پایین برد و چاک سینه و برجستگی‌هایش را به دهان کشید.

 

پیچ و تاب خوردن گلین زیر تنش زیادی لذت‌بخش بود، ناله‌های گاه و بی‌گاهش، دستانی که سعی میکرد کنترلش کند تا مبادا پشت گردن نریمان حلقه شود و به خودش فشارش دهد.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۱۱۰۹۳۹۲۵۷

دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست 5 (1)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۲۰۰۵۳۸۹

دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 4 (4)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
IMG 20240622 010718 301 scaled

دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 3.3 (6)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسی
آسی
7 ماه قبل

پارت جدید کو؟

آنه شرلی
آنه شرلی
7 ماه قبل

چرا دو هفته است پارت نزاشتی🥺☹️

. .........Aramesh
. .........Aramesh
7 ماه قبل

پارت نداریم

نفس
نفس
7 ماه قبل

نمی‌دونم چرا نسبت به گلین حس بد دارم 😒

آسی
آسی
7 ماه قبل

چرا پارت جدید ندادید

mina Alan
mina Alan
7 ماه قبل

امروز پارت ناداریم

نویسنده رمان سقوط
نویسنده رمان سقوط
7 ماه قبل

حس بدی دارم به آینده زندگی نریمان و گلین، داستان جذابیه و امیدوارم بخیر بگذره؛ حتم دارم کار خودِ افسانه‌ست عجب عفریته‌ایه😤

همتا
همتا
7 ماه قبل

خیلی کم بود واسه ی هفته ولی بازم ممنون

mina Alan
mina Alan
7 ماه قبل

عالی بود فاطمه جون

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x