رمان فئودال پارت 43

4.3
(107)

 

 

 

 

 

 

نیشخندی زد، دخترکش از خود بی‌خود شده بود و نریمان بااین قضیه کیف میکرد

لباس های خودش را با سرعت درآورد و خیمه زد روی تن گلین.

داغی بدن هایشان را که حس کردند هردو آه کشیدند.

مردانگی گلین وسط پای نریمان بود و نریمان، لبش را روی لب های نیمه باز دخترک گذاشت.

با ولع بوسید و زبانش را در دهان دخترک چرخاند.

نفس زنان از هم جدا شدند، هردو نفس نفس میزدند و تن‌شان عرق کرده بود.

نریمان خودش را بین پای گلین تنظیم کرد و یک‌هو خودش را وارد دخترک کرد.

گلین از ناگهانی بودن و بزرگی حجمش جیغ کشیده و به ملحفه ها چنگ زد.

نریمان سینه های اناری و کوچک گلین را در مشتش فشرد و خودش را محکم داخل رحم گلین می‌کوبید…

 

………………………

 

– دستمال‌و ازت خواستم‌مگه؟

 

نریمان پوزخند زد، روی مبل نشست گلین از خستگی دیشب هنوز بیدار نشده بود، سه راند را با گلین گذرانده بود و هنوز هوس داشتن تنش را میکرد اما دلش نیامد بیدارش کند

 

– نخواستم بعدا کسی پشت سر عروسم بخونه!

 

مادرش پشت چشمی نازک کرد.

 

– در حدی نیست که بشینن در موردش حرف بزنن !

 

نریمان ابرویش را بالا انداخت، افسانه غیب شده بود و نارین هنوز بیدار نشده بود، ساعت هشت و نیم صبح بود.

دلش نمیخواست امروز را جایی برود و قیصر را فرستاده بود برای سرکشی.

مادرش با حرص ادامه داد:

 

– این خون… خون یه رعیت زاده‌ست!

نجسه، برش دار ببرش!

 

نریمان پوزخند زد، در حقیقت دیشب گوشت رانش را بریده بود درحدی که چند قطره خون بیاید زخمش عمیق نبود.

 

 

 

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت247

 

 

 

 

 

– سلام صبح بخیر.

 

فیروزه بانو جوابش را نداد و گردن به سمت دیگری چرخاند، نریمان نگاهش را به گلین دوخت، حمام کرده بود و موهایش را بافته بود.

لباس های مرتب و زیبا تنش بود، سرپایین انداخت از نگاه خیره ی نریمان خجالت و خوشی به دلش سرازیر شد.

 

– سلام صبح توام بخیر عزیزم، چرا انقدر زود بیدار شدی؟ استراحت میکردی دیشب خسته شدی!

 

از حرف نریمان جلوی مادرش خجالت کشید، کاش می‌توانست بگوید تو ساکت باش حتماً خودم بیدار شده ام !

فیروزه با حرص از جایش بلند شد.

 

– خجالتم خوب چیزیه والله!

 

نریمان آرام خندید، با محبت و توجه کردن به گلین همه را حرص میداد، خب حق داشت محبت کند‌

گلین همسرش بود!

گلین تن خسته اش را تکان داد و کنار نریمان نشست، سرش را روی سر نریمان گذاشت و زمزمه کرد:

 

– این چه حرفی بود زدی اخه؟

کم ازم بدشون میاد؟

 

نریمان باخنده سر گلین را بوسید

 

– من چیکار کنم شما بد متوجه میشید؟

من منظورم خستگی تو مراسم بود نه رو تخت!

 

گلین خندید.

بااو راحت تر شده بود، آنقدر محبت های نریمان به دلش مینشست که حتی برایش مهم نبود فیروزه با آمدن او رفته بود.

 

– بگم برات صبحونه بیارن؟

 

به نریمان نگاه کرد، عادت نداشت کسی برایش سفره آماده کند‌. از نریمان جدا شد و لبخند نخودی زد.

 

– خودم میرم آشپزخونه اینجوری راحت ترم.

 

 

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت248

 

 

 

 

 

نریمان نیز بلند شد، گلین باابروهای بالا رفته نگاهش کرد.

 

– تو کجا میای؟

 

نریمان مردانه و آرام خندید، دستش را پشت کمر باریک گلین حلقه کرد و گلین را به خود فشرد.

 

– صبحونه نخوردم، منتظر خانم بودم !

 

گلین لبش به لبخند باز شد، حتی تصورش قشنگ بود چه برسد به واقعیتش!

اینکه خان منتظر بود حالش دلش را خوب میکرد.

 

– تو بشین، برات صبحونه میارم.

 

نریمان ” نچ ” کرد

دست گلین را گرفت و با خود به آشپزخانه برد، زن ها. مشغول کار کردن بودند بی بی آسیه با دیدن نریمان داخل آشپزخانه چنگی به صورتش زد.

 

– خان… شما اینجا چیکار میکنی؟ چیزی لازم داشتی به خودم میگفتی !

 

نریمان سر تکان داد و به گلین اشاره کرد:

 

– میخوایم با گلین اینجا صبحونه بخوریم.

 

آسیه ابرویش را بالا داد، چشم غره ای به گلین رفت و گلین لبش را گزید، درست بود که زن خان شده است اما برای بی بی ، دختر برادر زاده اش بود.

 

– درست نیست اینجا آقا، میز بیرون‌و براتون میچینیم.

 

نریمان و گلین هردو روی میز نشستند ، خدمتکار های عمارت اینجا غذا می‌خوردند. برای نریمان تجربه ی جدیدی بود، درحالی که بوی غذا در آشپزخانه پیچیده بود عسل، مربا، کره و شیر می‌خوردند.

کنار گلین حال دلش خوب بود.

 

 

 

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت249

 

 

 

 

 

– دختره‌ی رعیت زاده ، اینجا میخوای صبحونه بخوری؟

 

دیروز که نریمان کنارش بود که همه چیز آرام بود، محلش نمی‌گذاشتند اما توهین هم نمیکردند حالا که نریمان رفته بود زبانشان مدام به توهین میچرخید.

 

– خانم ارباب…. نریمان خان دستور دادن پیش شما باشم.

 

دخترک ادب را رعایت میکرد اما فیروزه بانو مانند یک کودک چند ساله مدام به او می‌پرید.

 

– الان که نریمان اینجا نیست.

برو پیش خدمتکارا غذات‌و بخور !

 

نارین پوزخند زد و افسانه با پیروزی نگاهش میکرد و گفت:

 

– تو یه رعیت زاده ای!

هیچ رعیت زاده ای حق نداره با خان‌زاده ها سر میز بشینه !

 

گلین حس کرد قلبش شکست.

حرفِ زن بی‌رحمانه بود، مگر گلین چه هیزم تری به آنها فروخته بود. لبخند لرزانی زد، بغض میان گلویش بود.

نفسش را بیرون داد، لبش را روی هم فشرد و به آشپزخانه رفت، با دیدن بی بی و دخترها که روی میز بودند لبخند زد، یک صندلی اضافه بود.

بی بی آسیه با دیدن گلین از جایش بلند شد، گلین خواسته بود او را خانم کوچک صدا نزنند، بیشتر دوست داشت گلین باشد نه خانم کوچک!

 

– اینجا چیکار میکنی گلین؟

 

بقیه نیز دست از غذا خوردن برداشته بودند ، گلین سرش را پایین انداخت.

 

– میتونم باهاتون صبحونه بخورم؟

 

اخم های بی بی آسیه درهم رفت، حدس میزد که افراد خانواده در نبود نریمان با او بدرفتاری کرده اند.

 

– تو خانم خونه‌ای هرجا بخوای میتونی بری، اونا چیزی گفتن؟

 

 

 

 

 

•|فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت250

 

 

 

 

 

– نه بی‌بی کسی چیزی نگفته، میتونم بشینم؟

 

بی بی سرش را تکان داد می‌دانست که آنها چیزی گفته اند وگرنه اخلاقش طوری نیود که وسط میز غذا بلند شود.

 

– باشه غذات‌و بخور.

 

لبخندی زد، زیر نگاه بی بی غذایش را خورد، بغض میان گلویش نشسته بود. دلش برای پدر و برادرش تنگ شده بود.

نریمان گفته که یاسر پیش خیرالله زندگی میکند، انگار یاسر می‌خواست کدورت ها را دور بریزد

برادرش نیامده تکیه گاهی محکم برای خودش و پدرش بود.

از همه تشکر کرد، بلند شد و با آنها ظرف هارا جمع کرد، هرچه که بی بی چشم غره آمد و دختر ها اصرار کردند میز را پاک کرد.

 

– بی بی من میرم توی باغ، کاری داشتی صدام کن.

 

بی بی پلک روی هم بست

 

– تو دیگه خانم اینجایی!

هرجا میخوای برو فقط از خودت مراقبت کن دخترم، تو الان امانتی خان به منی!

 

گلین ریز خندید.

 

– بی بی من باید همه اش بعنوان امانتی کنارت باشم!

 

بی بی مهربان نگاهش کرد، با صدای فیروزه بانو نفسش را بیرون داد.

 

– عروس؟ گلین بیا اینجا!

 

گلین ابرو بالا انداخت، متعجب شد. آنها که او را بیرون کرده بودند پس چرا صدایش می‌زنند.

 

– من برم ببینم چی میخواد.

 

گلین مچ دست بی بی را گرفت و صدایش را صاف کرد.

 

– تو بشین بی بی، خودم میرم!

 

بی بی با تردید سرش را تکان داد و گلین رفت.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
IMG 20240522 075749 599

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی 4 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
photo 2020 01 09 01 01 16

رمان تاوان یک روز بارانی 0 (0)

6 دیدگاه
  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…    
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (7)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۸ ۱۷۱۷۲۴۵۸۱

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رها
رها
3 ماه قبل

نریمان یک آدم عوضی و مزخرف است انگار نه انگار افسانه زن اولش است و در مقابل او هم وظیفه ای دارد همش چسبیده به گلین چقدر اون زن بیچاره را تحقیر می کند

بی نام
بی نام
3 ماه قبل

میگم مگه ی دور با نریمان صبحانه نخورد. بازم رفت صبحانه بخوره. عجببببب

P:z
P:z
پاسخ به  بی نام
3 ماه قبل

این یه روزِ دیگه ست
یا شاید پارت جا مونده

Aramesh
Aramesh
3 ماه قبل

ماشالله چه قوایی سه راند😂😐

دلان
دلان
پاسخ به  Aramesh
3 ماه قبل

وقتی مردانگی گلین میره وسط پای نریمان معلومه قوا دارن😂😂😂😂

Bahar
Bahar
پاسخ به  دلان
3 ماه قبل

😂 😂 🤣

Bahar
Bahar
پاسخ به  دلان
3 ماه قبل

,🤣🤣😂

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x