رمان فئودال پارت 59 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

نریمان از خانه بیرون زد ، با ماشین میرفت.

 

– سوییچ‌و بده.

 

سوئیچ را از راننده گرفت و خودش پشت رول نشست. هربار که تصویر گلین جلوی چشمانش می آمد به خود لعنت میفرستاد چگونه توانسته بود او را بیرون کند ؟

استارت را زد و ماشین را به حرکت در آورد

تند می‌راند و میخواست زودتر به مقصد برسد.

لعنت به خودش… لعنت به افسانه..

 

………….‌‌‌‌‌……..

 

 

– نریمان چی میگفت؟ تو واقعا همچین کاری کردی ؟

 

افسانه هق زد و روی زمین نشست.

 

– مادر جون خودت می‌دیدی چجوری به گلین نگاه می‌کرد و به من بی توجهی میکرد !

 

فیروزه بانو سرش را تکان داد، از گلین متنفر بود اما هیچوقت این کار را دوست نداشت، خودش هم دختر داشت و نمیخواست به ناحق دامنی را لکه دار کند.

 

– تو این مورد نمیتونم بهت کمک کنم، بد کردی !

 

افسانه پای فیروزه را گرفت، وقتی ابرویش در خطر باشد عزت نفس به چه کارش می آمد؟

 

– مادر جون لطفاً نذار خان من‌و بفرسته خونه‌ی بابام!

خودت میدونی این مردم میگن دختر رفت خونه‌ی شوهر باید با کفن برگرده !

 

نارین ابرویش را بالا انداخت.

 

– ولی تو اون دخترو با سر پایین فرستادی خونه‌ی باباش!

 

افسانه اخم کرد ، با چشم های گریان به نارین نگاه کرد. از گلین متنفر بود، اگر می‌دانست چه کسی او را لو داده حتماً دارش میزد!

 

– لیاقتش همون بود، اومده بود وسط زندگی ما!

 

 

 

 

 

– نارین بیا بریم بیرون!

 

نارین سرش را تکان داد و دنبال مادرش از اتاق بیرون رفت ، افسانه را تنها گذاشتند .

افسانه برای از دست دادن نریمان ناراحت نبود… او ناراحت از دست دادن جایگاهش بود.

برایش قدرت ارجعیت داشت به همه چیز !

 

– مامان ، دلم برای اون رعیت سوخت!

 

مادرش سر تکان داد، او هم یک زن بود مگر آدم نباشی تا بتوانی تهمت به هم‌جنست را ببینی و دلت نلرزد.

مگر بی وجدان ترین آدم باشی که مردی را لخت و عور بفرستی سروقت یکی دیگر !

 

– دلم سوخت ، نباید اینکارو میکرد. نریمان کجا رفته؟

 

نارین خودش را به مبل کوبید.

در عمارت هربار یک اتفاقی می افتاد ، می‌توانستند از اتفاقات زندگی شان فیلم‌نامه بنویسند.

 

– حتماً رفته دنبال اون رعیت‌زاده.

 

نارین لبش را جلو داد، انگشتش را به دسته ی مبل زد

 

– نه دوباره؟

دیگه حوصله‌اش رو ندارم.

 

فیروزه حرفش را تأیید کرد، دلش برایش سوخته بود اما دلیل نمیشد او را بعنوان عروس در خانه اش قبول داشته باشد. او تا آخر عمر یک رعیت میماند نمیخواست وارث پسرش خون رعیت در رگ هایش جاری باشد.

 

– اگه اون وخترو بیاره مجبوریم تحملش کنیم.

حرفی باهاش نمی‌زنیم همونجور که نریمان میخواد. نه بعش تیکه میندازیم نه باهاش خوب میشیم!

اون تااخر عمر تو چشم ما رعیت زاده‌ست.

 

نارین لبش را کج کرد.

 

– نمیشه بهش کنایه ننداخت دختره!

ولی سعیم‌و میکنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 140

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرام
آرام
2 ماه قبل

دوهفته شده دقیقا
نمیخواین پارت بدین؟

Sahel
Sahel
2 ماه قبل

چرا پارت جدید نیمدههههه

در انتظار...
در انتظار...
2 ماه قبل

بعد از دو هفته اگرم پارت بدی چند خط می نویسی
حداقل لطفا یکم طولانی باشه

در انتظار...
در انتظار...
2 ماه قبل

پارت این هفته کو پس؟

hosna
hosna
2 ماه قبل

شصت رو بده دیگه

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط hosna
رضا
رضا
2 ماه قبل

تو روح هرچی آدم بی نظم

رضا
رضا
2 ماه قبل

الوووووووو..
چرا بی نظم و بی مسئولیت شده ای نویسنده جان

hosna
hosna
2 ماه قبل

بابا شما که دیر به دیر میذاری پارتی کوتاه میدی قصد دست به سر کردن مارو نداری ایشالا 🤨

در انتظار...
در انتظار...
3 ماه قبل

همین؟ این چس پارتو کجای دلم بزارم

رضا
رضا
3 ماه قبل

واقعا بعد ی هفته همین چند خط؟؟؟؟
کاش همینم نمیذاشتی

آنه شرلی
آنه شرلی
3 ماه قبل

یعنی این نارین و ننه اش لیاقت ندارن دختری مثل گلین عروسیشون باشه همون افسانه عجوزه قد و قواره شونه 🙄 😂

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط Fateme Sadat_ zoafa
دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x