رمان ماهرخ پارت 106

4.3
(6)

 

 

 

 

با این حرفش اخم هایم درهم شد.

من آمادگی لازم برای یک زندگی مادام العمر نداشتم…

-من نمی خوام عقد کنیم…!

 

 

شهریار دستش بالا آمد و صورتم را قاب کرد.

-چرا…؟!

 

خیره در چشمانش لب زدم: من برای یک زندگی آماده نیستم چون اصلا شرایط فکری و روانی خوبی ندارم…

 

-ماهرخ بزرگش نکن… تو همین الانش هم در کنار من و پسرم داری زندگی می کنی دیگه دنبال چی هستی…؟!

 

 

من فقط دنبال آرامش بودم.

دنبال این بودم که در کنار این مرد زندگی آرامی رو آغاز کنم و شاید هم در آینده ای نزدیک مادر شوم…!

 

-من فقط دنبال آرامشم شهریار…!

 

شهریار پیشانی ام را بوسید.

-بسه ماهرخ… این همه خودخوری و درجا زدن بسه… خودت رو بسپر به من و سعی کن شاد باشی… من اجازه نمیدم هیچ کس اذیتت کنه…!

 

 

سرم را روی سینه اش گذاشتم.

-خسته ام شهریار…! از آدما و این زندگی خسته ام…دلم آرامش می خواد…!

 

 

شهریار تنگ تر در آغوشش فشردم.

بغل گوشم را بوسید و آرام پچ زد: به حرفم گوش کن ماهرخ، بزار عقد دائم کنیم و من خیالم از بابت داشتنت راحت بشه تا بتونم همون آرامشی رو که ازم می خوای رو بهت بدم… نمی تونم نصفه نیمه داشته باشمت…!

 

 

تصمیم گیری سخت بود.

مهراد و تهدیدهایش…

حاج عزیز و گذشته اش…

دختران حاج عزیز…

شهریار و دوست داشتنش…!

من باید چه می کردم…؟!

کجای این زندگی را باید می گرفتم…؟!

من از اینکه تنها بجنگم و در آخر باز هم تنها بمونم هم می ترسیدم…!

 

-بزار فکر کنم شهریار… می خوام بهترین کار ممکن رو انجام بدم تا بعدا پشیمونی به بار نیارم…!

 

 

 

 

راوی

ترسش را درک می کرد.

این دختر و ترس هایی که برای او و اطرافیانش شاید کوچک یا حتی مسخره به نظر برسد اما برای ماهرخ یک کابوس بود.

 

 

اینکه یک دختر توسط پدرش بهش تجاوز شود، خود مرگ است.

اینکه خیلی از اطرافیانش آرزوی مرگش را دارند خود تنهایی و غربت است.

 

ماهرخ تنها بود و احتیاج به حامی داشت و حاج عزیز پسرش را بزرگترین حامی برای او می دانست.

 

 

شهریار نگاهی به ماهرخ غرق در خواب انداخت و با بوسه ای روی موهایش از کنارش بلند شد.

گوشی اش را برداشت و شماره بهزاد را گرفت.

چند بوق خورد تا بهزاد جواب داد.

-جونم داداش…؟!

 

 

شهریار با نگاهی به ماهرخ از اتاق خارج شد.

-سلام بهزاد خوبی؟ ببخش… می خواستم بدونم با مهراد چیکار کردی…؟!

 

 

بهزاد ماگ قهوه اش را روی میز گذاشت و خودش هم روی صندلی نشست.

-فعلا تحت نظره اما انگار می خواد یه کار بزرگی انجام بده چون اینطور که بچه های نفوذی می گفتن انگار دنبال یه پروژه مهندسیه که پول خوبی هم توش داره…!

 

 

-هوش این جونور تو این چیزا خوب کار می کنه فقط حیف که از راه درستش وارد نمیشه…

 

 

-این بار نمیزاریم قسر در بره چون پروندش زیر دست خودمه…

 

-این ادم نمیشینه تا تو گیرش بندازی…!

 

-قرار نیست اون متوجه ما بشه، تو کار خودت رو بکن و ما هم کار خودمون رو…!

 

شهریار پیشانی اش را خاراند.

– والا چی بگم، هر جور می دونی ولی خواستم بگم من فردا میرم با مهراد و اون شریکش حرف بزنم…می خوام وارد برنامشون بشم…!

 

بهزاد کمی مکث کرد: مطمئنی…؟!

 

-به خاطر ماهرخ و آرامشی که می خوام داشته باشه، هرکاری می کنم…!

 

 

 

 

-اونقدر سخته تا جلوی خودتون رو بگیرین…؟!

 

ترانه الکی اخم کرد: هی ببینم مگه تو با شهریار جونت خلوت می کنی و انگولکت می کنه می تونین جلوی خودتون و بگیرین…؟!

 

 

ماهرخ خندید: خب زهرمار حداقل مراعات کنین…!

 

-مگه من کلید انداختم، اومدم تو خونه…؟!

 

-خب اون بچه است تازه داره به بلوغ میرسه… خب بیچاره چه می دونسته کلید بندازه، قراره صحنه مثبت هجده ببینه…؟!

 

 

ترانه دستش را در هوا تکان داد: برو بابا، انگار که خودش و ندیده که او حاجیش چطور سر و صورت و تنش رو کبود می کنه… حالا به ما رسید باید مراعات کنیم…!

 

 

ماهرخ لب گزید.

ترانه حق داشت خب وقتی از خود بیخود می شدی دیگر کنترل کردن که هیچ خودت را هم فراموش می کردی…!

 

-یه بار توی همین سالن هم مچ من و شهریار رو گرفت…

 

مهوش سری به تاسف تکان داد.

-بیچاره اون بچه که هرجا می چرخه باید شماها رو ببینه…!

 

 

ترانه ایشی کرد: خب از ما نبینه از تو گوشی ماشاالله فت و فراوون می بینه…!

 

مهوش بی خیال گفت: به من ربطی نداره، شما ها باید یک خوددارتر باشین…!

 

-درد ما هم اینه که نمیشه خوددار بود، لامصب تا هیکلش و می بینم اصلا دیوونه میشم و خودم میرم تو بغلش…!

 

 

مهوش متعجب از ترانه نگاه گرفت و به ماهرخ خیره شد…

ماهرخ شانه بالا انداخت: به من ربطی نداره، همش تقصیر شهریاره…!

 

-خاک تو سر ذلیلتون کنن…!

 

ترانه نگاه ماهرخ کرد: ببین این بشر تا حالا دلش نسریده، نمی فهمه ما چی میگیم ولی خدا بزنه پس گردنش و عاشق بشه از همون مرحله اول خودش رو چی به فنا میده… میگه بیا تقدیم با عشق…!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
IMG 20230127 013646 0022 scaled

دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۰۳۰۱۹۸

دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
IMG 20231031 193649 282

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو 1 (1)

9 دیدگاه
    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 5 (1)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x