رمان ماهرخ پارت 110

3.7
(6)

 

 

 

 

-می دونم که تو و اون داداش بی معرفتم همه چیز رو بهم نگفته…!

 

شهریار خندید: حاج عزیز کی همه چیز رو گفته که این بار اولش باشه…؟!

 

 

ماه منیر اخم کرد: خیلی خب تو بهم بگو..!

 

-وای عمه خانوم رسما من و تو منگنه کذاشتی… چی رو بکم که یکسال ازش کذشته…؟!

 

-همون دلیلی که یه دختر رو با شناسنامه سفید زن کردی…!

 

شهریار خیس عرق از این صراحت ماه منیر مبهوت نگاه زن کرد.

انگار ماه منیر خیلی جدی بود.

این جور که معلوم بود، بی شک ماهرخ را هم می برد…!

 

 

صورت شهریار سخت شد.

-خود ماهرخم خواست…!

 

-اون بخواد، تویی که بزرگتر بودی و مثلا عقلت می رسید چرا جلوی نفست رو نگرفتی…؟!

 

شهریار را اچمز کرده بود.

مرد تیره کمرش به عرق نشسته بود.

چگونه می توانست جلوی او بگوید اسیر طنازی های دخترک شده بود که حتی حالا هم که بهش فکر می کرد می خواست یک رابطه دیگر با او داشته باشد…!

 

 

-زنم بود…!

 

-زنت بود اما موقت…! اگه الان دیگه نخوادت اونوقت چی…؟!

 

این بار شهریار از کوره در رفت: بیخود کرده…! داری اصول دین می پرسی عمه خانوم…؟ ماهرخ زنمه… این دفعه عقدش می کنم که هوا برش نداره تا تقی به توقی خورد خانوم بگه نمی خوام، مگه شهر هرته…؟!

 

 

ماه منیر ابرویی بالا انداخت: نه خوشم اومد رگ بالا میدی…! ماجرای محرمیتتون چی بود…؟!

 

 

شهریار ابتدا خیره نگاه زن کرد و بعد با چند نفس عمیق سعی کرد کمی از خشم و التهاب درونش کم کند…

– سرو کله مهراد بیشرف پیدا شده بود و قصد اذیت کردن ماهرخ رو داشت که حاج عزیز بهم پیشنهاد میده عقدش کنم که ماهرخ زیر بار نمیره و خب ما هم مجبور میشیم پای مهگل رو بکشیم وسط…!

 

 

 

 

 

ماه منیر هم متاسف سری تکان داد…

– خدا لعنت کنه این مرد و که زنده بودنش شده بلای جون این مادر و دختر… بمیرم برای غریبی گلرخم…!

 

 

قطره اشکی از چشم ماه منیرچکید.

شهریار متاثر شد: عمه خانوم من و حاج عزیز مراقب ماهرخ هستیم…!

 

 

ماه منیر با دستمال در دستش قطره اشکش را پاک کرد: اینکه وظیفتونه اما با تمام این تفاسیر من از حرفم کوتاه نمیام و تا آخر هفته دخترم و همراه خودم می برم…!

 

 

 

شهریار نوگی کرد: نکن عمه خانوم… بدقلقی نکن… یه کار نکن ماهرخ رو بردارم ببرم جایی که دست هیچ کسی بهش نرسه….!

 

 

زن تشر زد: بیخود…! می برمش چون باید بیای خواستگاری… بعدش براش عروسی می گیری و عین یه دختر اصیل و خانواده دار با احترام میاریش تو خونت…!

 

 

– من همه این کارها رو هم همین جا می تونم انجام بدم، لزومی به رفتنتون نیست…!

 

– اتفاقا هست… با منم بحث نکن جون ماهرخم موافقه!

 

شهریار ناباور گفت: این نامردیه…!

 

ماه منیر پوزخند زد: نامردی کاریه که تو و داداشم در حق یه دختر تنها و یتیم کردین… بعدم بخوای مانع کارم بشی، من می دونم و تو…! در ضمن اون زنیکه رو هم از سر زندگیت و ماهرخ دور کن…

 

-کی…؟!

 

ماه منیر با انزجار گفت: اون عفریته اشغال اومده بود اینجا… چطور روش میشه بیاد و اون همه داد و بیداد کنه…!

 

 

شهریار خسته از این همه اتفاقات ریز و درشت که از هر طرف روی سرش ریخته شده بود، جا خورده گفت: کی اومده بود؟!

 

 

-امروز صبح اومده بود و می خواست شهیاد رو ببینه… به زور بیرونش کردیم….!

 

-جرا بهم زنگ نزدین؟!

 

-بمیرم اگه نتونم حریف اون عجوزه بشم…!

 

شهریار کلافه چشم بست و سرش را به پشتی مبل تکیه داد…

باید فکری برای صنم می کرد تا بفهمد جایی برای او وجود ندارد… او بارفتنش سال ها پیش شوهر و بچه اش را از دست داده بود…!

 

 

 

 

ترانه با اخم هایی گره کرده دست به سینه نشسته و نگاه جدی اش به بهزاد بود.

بهزاد از حالت بامزه دلبرکش خندید که ترانه از جا پرید و جیغ کشید: اره بخند چرا نخندی حالا فعلا دور دور توئه ترانه کیلو چند…؟!

 

 

بهزاد لب گزید.

– قربونت برم تو با نفس پنجاه و پنج تا نیستی که بیشترش باسنته که خودم در بست در خدمتشم اما اون چیزی که تو رو عصبانی کرده چیه…؟!

 

 

ترانه با حرص دست به کمر شد: تو من و عصبانی کردی که وقتی ماه منیر می خواد ماهرخ و شهریار رابطشون رو رسمی کنن، برای منم نسخه می پیچه و از بد شانس من تو هم می رسی و روی هوا حرفش و می گیری…!

 

 

ابروهای بهزاد بالا رفت.

بلند شد و رو به روی ترانه ایستاد.

– تو دوست نداری رابطمون رو رسمی کنیم…؟!

 

ترانه نگاه گرفت.

دست زیر چانه اش برد و ان را بالا گرفت…

-نگاه نگیر ترانه خانوم، حرفت و بزن… دوست نداری…؟!

 

 

ترانه چشمان زیبا و لرزانش را به مرد دوخت: صحبت دوست داشتن نیست، من به همین بودن در کنارتم دلخوشم ولی… ولی می ترسم…!

 

 

بهزاد خم شد و گوشه پیشانی اش را بوسید: از چی می ترسی فدات شم…!

 

-از.. از همین که توجهاتت و محبتات کمتر بشن…! اخه بابامم…

 

 

بهزاد انگشت شستش را روی لب دختر گذاشت و او را ساکت کرد.

– هیش… من بابات نیستم دخنرجون…! ترس الکی به دلت راه نده… من غیر از تو کی رو دارم قربون چشات برم… بخوامم برم، نمی تونم بیشرف…! اونقدر که توی سکس و حالت عادی پدرم و درآوردی من چطور ازت دل بکنم لامصب…؟! هنوز صدای ناله هات، پیچ و تاب تنت و جیغ های اوج گرفتنت تو گوشمه… من توی لامصب رو چطور می تونم ول کنم…؟!

 

 

ترانه ذوق زده و پر شور نگاه چشان مرد کرد و با نیشی باز شده گفت: بخوای ولم کنی میزنم عقیمت می کنم اقا… اصلا کی مثل من می تونه برات ناله کنه…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 2 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
IMG 20231120 000803 363

دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار 4 (2)

1 دیدگاه
    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
Screenshot ۲۰۲۳۰۲۲۳ ۱۰۵۵۱۰

دانلود رمان الماس pdf از شراره 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
8 ماه قبل

متأسفم 🙂

Mahsa
Mahsa
8 ماه قبل

جالب بود خوشم اومد

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x