رمان ماهرخ پارت 38 - رمان دونی

 

 

 

 

اخم های شهریار همچنان روی صورتش بود.

نگاهش از نگاه رنگ پریده و غرق در خواب ماهرخ جدا نمی شد.

داشت اذیت می شد و این حال دخترک قلبش را به درد آورده بود.

انگار این دختر یک چیزهایی در گذشته در زندگی اش اتفاق افتاده که بدجور اذیتش می کرد….!!!

 

 

-ماهرخ برای چی اومده بود اینجا…؟!

 

 

حاج عزیزالله خان سرش را از روی کتابش بلند کرد و نگاه پسرش کرد…

 

-بهت نگفته…؟!

 

-نگفته اما می دونم مربوط به پدرشون، مهراده….!!!

 

 

حاج عزیزالله خان چشم بست…

-خدا لعنتش کنه….اما شاید ماهرخ نخواد تو بدونی…؟!

 

 

شهریار کلافه از جایش بلند شد و سمت میز رفت…

-آقاجون من الان اونقدر دلواپس زنمم که فقط منتظر جوابم…یک کلمه بگو اون مهراد بیشرف چیکار کرده…؟!

 

 

حاج عزیزالله خان کتابش را بست.

نگاهش را از شهریار گرفت و به ماهرخ داد…

 

 

-این دختر برای چی قرص می خوره…؟! اونم همچین قرصایی که فیل رو از پا میندازه…!!!

 

 

شهریار نیشخند زد: آقاجون اون مهراد بیشرف چیکار کرده…؟!

 

 

حاج عزیز خیره و طولانی نگاهش کرد.

شهریار دست بردار نبود.

می دانست با گفتن این زخم کهنه، شهریار آرام نمی گرفت و قطعا طوفان به پا می کرد…!

 

 

-مهراد یک آدم اشتباهه و گفتن حرف های گذشته جز غم و اندوه چیزی نداره…!!!

 

 

شهریار حرصش گرفت.

حاج عزیز داشت طفره می رفت.

از کوره در رفت: اقاجون اینی که اینجا بهش حمله عصبی دست داده، زن منه که هنوز دو ساعت گذشته و به هوش نیومده…. اون بیشرف چیکار زن من داشته….؟!

 

 

 

 

حاج عزیز از مرور خاطرات تلخ گذشته فراری بود ولی شهریار هم دست بردار نبود.

 

 

-باید زنت و از مهراد دور نگه داری….!

 

 

شهریار باز هم اخم کرد: چرا…؟!

 

 

پیرمرد کلافه چشم بست و با غیرتی که به درد آمده بود، گفت: اون بیشرف به دوتا از دختراش چشم داره….!!!!

 

 

شهریار جا خورد.

ناباور پلک زد.

مهراد چه چشمی می توانست روی دخترانش داشته باشد…؟!

 

برخلاف سر سنگینش، تنش داشت می لرزید اما دقیقا نمی فهمید که منظور حاج عزیز چه بوده است…؟!

 

 

-یعنی چی آقاجون…؟!

 

حاج عزیز اخم کرد: خوی حیوانی مهراد غیر قابل کنترله… اون یه روانی جانیه که باید مراقبش بود تا دست از پا خطا نکنه…!!!!

 

 

 

-آقاجون چرا درست توضیح نمیدین، بفهمم چی شده…؟!

 

 

حاج عزیزالله خان با جدیت و تحکم گفت: این دختر حاصل تجاوز مهراد به گلرخه…! گلرخی که مجبورش کردم با بی رحمی تموم زن اون کفتار صفت بشه و حالا همون کفتار چشمش پی تن دختر خودشه…!!!

 

 

تمام وجود شهریار آوار شد.

چشمانش گشاد شدند.

مهراد با دختر خودش….؟!

 

-آقاجون شوخی می کنی…؟!

 

 

حاج عزیز پوزخند زد: من اگه مجبورت کردم با ماهرخ ازدواج کنی، فقط به خاطر همین موضوع بود… من تموم سال ها از نزدیک شدن مهراد به ماهرخ و مهگل جلوگیری کردم ولی از الان به بعد تو باید مواظبشون باشی…!!!

 

 

 

 

 

شهریار آتش خشمش چنان شعله کشید که یک لحظه تمام صورتش گر گرفت.

دستانش مشت شدند و نگاهش تیره تر از هر زمان دیگری…

اگر مهراد دم دستش بود، شک نداشت که او را می کشت…

 

 

 

حرص داشت و این صورت کبود و چشمان سرخش معلوم بود.

و حال داشت کم کم ذهنش قطعات پازل را کنار هم می چید…

پس حال بد مهگل و بیهوش شدنش و حال بد ماهرخ یعنی اینکه مهراد یک کاری کرده که این دو دختر وحشت کردند…؟!

 

 

 

-ماهرخ برای چی اومده بود پیشتون…؟!

 

حاج عزیر نفس بلندی کشید: مهراد داره مهگل رو اذیت می کنه و مطمئنم که بیشتر می خواد ماهرخ رو اذیت کنه…!!!

 

 

خشم شهریار دو چندان شد.

باید یک کاری می کرد تا آرام شود.

 

باید از جزئیات ریز ماجرا بیشتر سر در می آورد…!!!

 

 

-اگه می خواد بوسیله مهگل به ماهرخ صدمه بزنه، مهگل باید از اینجا بره…!!!

 

 

حاج عزیز جا خورد.

-چی میگی شهریار…؟!

 

 

-مهگل رو بفرستین پیش مادرش….!!!

 

حاج عزیز حاضر نبود این کار را انجام دهد…

-هیچ می فهمی چی داری میگی…؟!

 

 

شهریار از موضعش کوتاه نیامد.

به خاطر ماهرخ هرکاری می کرد… اما به روش خودش…!!!

 

 

-مگه برای جون ماهرخ نخواستین که با من ازدواج کنه….؟!

 

 

-خب این چه ربطی داره…؟!

 

 

شهریار پوزخند زد: آقاجون شما باهوش تر از اونی هستین که دارین این حرف رو می زنین….!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

بی نام
بی نام
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

ایول یاسی 👏👏

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل
پاسخ به  بی نام

فدا مدا❤😎

بی نام
بی نام
1 سال قبل

وااااااای یعنی ازایناتوزندگی واقعی هم اتفاق میفته؟یه پدرچقدرمیتونه پست باشه وای باورم نمیشه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x